part 25 😯

2.5K 362 36
                                    

ریدر های عزیزم لطفا انگشتای قشنگتون رو بکوبید رو
اون ستاره و کامنت هم فراموش نشه
مرسی😘

بچه ها یه بوک معرفی فیک های کوکمین
پابلیش کردم اگر دوست دارین بهش سر بزنین
.
.
.

(+ جیمین
× جونگکوک
$ مادر جونگکوک ( جی هیون )
٪ پدر جونگکوک ( جانگسوک )
& مادر جیمین ( یونگ ئه )
£ پدر جیمین ( جونگ هیون )
÷ لیسا
= یونا
€ هیون بین
^ شین هه
# مینهو
* یو جونگ
~ لیجانگ )

________________________________________

& جیمینااا یه دقیقه صبر کن لیجانگ هم
باهات بیاد

با عجله در خونه رو باز کرد و
جواب مادرشو داد

+ تا لیجانگ حاضر شه خیلی دیرم میشه مامان
مواظب خودم هستم خداحافظ

در خونه رو بست و
با قدم های تند و سریع خودش از پیاده رو
ها عبور کرد و به هر تاکسی ای که رد میشد
علامت میداد فقط
از کنارش رد میشد ..
کلافه و عصبی شده بود که ماشینی
درست کنارش ایستاد ..
برگشت تا ببینه کیه که با جکسون روبرو شد ..
جکسون شیشه رو تا آخر پایین داد
و با لبخند سلام کرد

متقابلا لبخند نصفه نیمه ای زد :
س.سلام تو اینجا چیکار میکنی؟

جکسون کمربند ایمنیش رو باز کرد و
از ماشین پیاده شد ..
جیمین یه قدم عقب رفت ..
نمیدونست این احساس ترس و نا امنی از کجا
پیداش شد

جکسون جلوی جیمین ایستاد:
میشه باهم حرف بزنیم جیمین؟

+ جکسون من عجله دارم نمیتونم‌....

_ خواهش میکنم جیمین زیاد وقتتو نمیگیره ..
خواهش میکنم به عنوان دو تا پسر عمو

جیمنی میخاست رد کنه ولی
با شنیدن جمله دوم جکسون دیگه نتونست
چیزی بگه فقط سرشو به علامت
تایید تکون داد ..
جکسون سریع در ماشینش رو باز کرد و جیمین
تو ماشینش نشست ..
خودش هم سریعا پشت فرمون نشست ولی
ماشین رو روشن نکرد

جیمین سکوت کرده بود ..
منتظر بود ببینه جکسون میخواد چی بهش بگه ..
اون پسر عموش بود هیولا که نبود
ازش بترسه ولی معلوم بود که
داره به خودش دروغ میگه چون رنگش پریده بود
و نفساش تند شده بود

جکسون با دیدن سکوت جیمین شروع
کرد به حرف زدن:
جیمین من.. من دوست دارم خیلی بیشتر از
اون چیزی که فکرشو بکنی ..
همیشه فقط خوشحالیتو میخاستم و آرزو میکردم
منم جزئی از زندگیت باشم، یکی از اونایی
باشم که خوشحالت میکنه .. با اینکه برام سختِ ولی نامزدیتو تبریک میگم .. به تصمیمت احترام میزارم که منو
رد کردی هرچند مادرامون خیلی خودسرانه
برامون تصمیم گرفتن ولی
من هیچ وقت سکوت تو رو به نشانه تایید ازدواجمون
حساب نکردم ..
منتظرت بودم و شاید فقط
امید داشتم که بهم جواب مثبت میدی ولی نشد

الفای عاشقWhere stories live. Discover now