متاسفم ددی

2.2K 269 29
                                    

کاش جانگکوک می فهمید اون بیرون چیز خاصی نیست که اینقدر براش پر پر می زنه. فقط کاش متوجه میشد و تهیونگ دیوونه نمی کرد. کاش می فهمید همه این ها صلاح خودشه. کافی بود تا بلایی سر جانگکوک بیاد و تهیونگ کل کشور به باد بده.

 احساس می کرد از جانگکوک دور شده و چقدر بهش درد داده. خشمش توی مشت ها و ضرباتش جمع شده بود. وقتی هیچ چیز سالمی توی خونه باقی نذاشت و به اندازه کافی شین یو به بار کتک گرفت و دوتا تیر توی سر بادیگارد ها خالی کرد خسته و درمونده کنار یونگی روی مبل افتاد. ازخودش بدش می اومد ______________________________________

هر دوی  اون ها شبیه بی خانمان ها شده بودن. نه پولی داشتن نه مدارکشون دست خودشون بود تا بتونن کاری کنن. شب رو به هزار بدبختی توی پارک و جاهای دیگه سر کرده بودن.

-میخوای چیکار کنی حالا؟

-یکی رو میشناسم که می تونه کمکمون کنه.

جانگکوک سعی کرد به جیمین اعتماد داشته باشه. اولین تجربه خارج شدن از عمارت چندان براش جذاب نبود و حالا که فکرش می کرد ترجیح می داد الان خونه بود و توی اغوش تهیونگ و کلمات محبت امیزش بخواب می رفت نه اینکه اینطور درمونده می شد.

 جیمین بغ کرده بود با اینکه همیشه بیرون می چرخید ولی اینکه ددیش بیخیالش بشه و دنبالش نیاد عذابش میداد. گوشیش بخاطر تموم کردن شارژ خاموش کرده بود. اگر ددیش حالا بخاطر نبود اون بیشتر با زنا می خوابید چی؟ دلش می خواست یک دل سیر گریه کنه و بعد ددیش اون بغل کنه و با بوسه لب هاشون بهش غذا بده و تا زمانی که خواب نره ولش نکنه.

 داشت به غلط کردن می افتاد اما غرورش اجازه نمی داد این به زبون بیاره و حال جانگکوک رو هم بدتر کنه. تنها یکی رو میشناخت که می تونست کمکش کنه و اون هم زنی بود که توی بار باهاش اشنا شده بود. اجومای مهربون که حتی لقب جیمین که پرنس بود نمی دونست و کلا از جامعه و رسانه ها دور بود. خونه اون می تونست تبدیل به نقطه امن اونا بشه. شاید امن تر از اغوش ددی هاشون نه ولی فعلا تا زمانی که می تونستن روی پاهاشون وایسن خوب بود.

-اگر اون اینجا بود باهام میخوابید

حرف یهویی جانگکوک جیمین شوکه کرد.

-الان واقعا داری به این چیزا فکر میکنی؟

جانگ کوک معصومانه سر تکون داد و به راه رفتن کنار جیمین ادامه داد.

-دلم براش تنگ شده

-می دونی که فقط دو روز گذشته.

-تو دلت ددیت نمی خواد؟

-دلم میخواد بیاد من بنداز روی دوشش و بگه که اشتباه کردی تنهام گذاشتی توله

جیمین احساس کرد قلبش درد میکنه.

-اینجاست

 به خونه قدیمی اشاره کرد. خونه اجوما همینجا بود چون هر ازگاهی جیمین بهش سر زده و با اون پیرزن حرف زده بود.

GRAY VKOOKOnde histórias criam vida. Descubra agora