همه چیز از یک موز شروع شد

1.3K 148 11
                                    

ددیش روی مبل دراز کشیده بود و ریلکس مجله مد مردونه رو می دید. قلب جانگکوک توی دهنش افتاد و صداش محو شد.

-ددی

مطمئن نبود واقعا این حرف زده چون حتی خودش هم به وضوح نشنیدش اما تهیونگ سربرگردوند و بهش خیره شد. لبخند ژکوند روی لب هاش جانگکوک رو شدید دلتنگ می کرد و حلقه اشک هاش جاری می شد.

-بیبی

جانگکوک نفهمید چطور پله ها رو تا پایین طی کرده فقط می دونست ددیش اومده.

از جاش بلند شد و یهو جانگکوک توی بغلش فرو رفت.

بوی عطر تندی که اینبار براش جدید بود ولی بهرحال ددیش رو با همین چیز ها می شناخت. با اغوش گرم و لباس های اتو کشیده مرتب.

-چطور تونستی بی خبر بزاریم.

تهیونگ فقط تونست کمر بیبیش مالش بده و زیر گردنش رو با بوسه خیس کنه.

-معذرت میخوام بیبی من اما در عوض برات خبر های خوبی هم دارم.

بعد از اون جانگکوک حرف هایی که می شنید باور نمی کرد. این واقعا داشت اتفاق می افتاد؟

___________________________________________

جیمین با چشم های ورم کرده و اعصاب داغون بیدار شد. همون لحظه تازه متوجه شد که ددیش چند بار نیمه شب بهش پیام داده و بیشتر توی هم فرو رفت.

پاپا یونگی توی اخرین پیامش ادرس یه مکان رو داده بود و جیمین هم درنگ نکرد. بخاطر اینکه پاپا یونگی بهش گفته بود بهترین لباسش رو بپوشه و ارایش کنه سریعا با ارایشگر شخصیش هماهنگ کرد و با برداشتن کارت و سوئیچ ماشین برای خرید بهترین لباس به پاساژ ددیش رفت.

تا زمان ملاقات و ساعتی که ددیش تنظیم کرده بود زمان زیادی داشت. قلبش توی سینه می زد و نمی دونست هدف پاپاش از این کار ها چیه فقط خوشحال بود که اون هنوز زندست.

مین یونگی برای دیر کرد شب قبلش واقعا دلیل داشت. هم اون هم تهیونگ دیشب مجبور شده بودن تا خط قرمز هاشون برای بار دیگه به دشمن هاشون نشون بدن.

تهیونگ تونست زودتر به خونه برگرده چون امنیتش مهم تر بود و نباید وجه اش رو از دست می داد ولی یونگی به عنوان سر دسته گروه و کسی که زبون اون ادم ها رو خوب بلده موند تا ادبشون کنه. از طرف دیگه اونا از یونگی بیشتر از تهیونگ حساب می بردن.

جیمین نمی خواست به هیچ چیز دیگه فکر کنه. اون تصمیم داشت به محض دیدن ددیش همه جای بدنش چک کنه تا ببینه ایا بلایی سرش نیومده؟ زمان به سرعت میگذشت و اون خط چشم کشیده بود و برای اولین بار به جای استایل گوتیک همیشگی تصمیم گرفته بود تا یه شلوار جین یخی و یه تیشرت سفید یقه هفت بپوشه. حلقه طلایی ای هم روی انگشت کوچیکش بود که زیبایی دست هاش دو چندان می کرد.

GRAY VKOOKWhere stories live. Discover now