سفر به سیشل

902 129 12
                                    


تهیونگ گروه موسیقی خبر کرده بود، دو تا دسته گل بزرگ و یه پلاکارد خریده بود و دقیقا مثل زن ذلیل ها به نظر می رسید. در مقابل یونگی جز پوشیدن شلوارک هاواییش قرونی دست توی جیب نبرده بود و مثلا میخواست در مقابل تهیونگ کم نیاره.

جزیره خصوصی توسط بومی سیاه پوست که مدیریت اونجا برعهدش بود کاملا براشون اماده شده بود فقط منتظر بودن تا قایق برسه.

یونگی که دم اسکله منتظر بود از دور تونست جیمین رو که کلاهش محکم گرفته تا باد نبره رو ببینه.

-دارن میان.

تهیونگ دستش توی موهاش فرو برد و نیم نگاهی به گروه موسیقی انداخت.

-من که فکر نمی کنم جیمین اروم بشینه.

یونگی دستش از توی جیب هاش دراورد و برای بیبیش دست تکون داد.

-خفه شو اونا دارن میان

تهیونگ پوزخندش نگه داشت و متقابل برای بیبیش دست تکون داد. قایق نزدیک اسلکه اومد. تهیونگ خم شد و دست جانگکوک رو گرفت.

-خوش اومدی عزیزم.

همینطور هم دست جیمین گرفت تا بیاردش بیرون. یونگی هم چمدون ها رو بیرون اورد و وقتی دستش خالی شد بیبیش رو سفت بغل کرد.

گروه موسیقی با ورود جانگکوک میون درخت ها شروع به نواختن کرد و باعث شد پسر کوتاه تر از جا بپره و لبخند بزرگی بزنه. تهیونگ دستش پشت کمر بیبیش گذاشت و لبخند زد.

-این همه چیز نیست کوچولو

جانگکوک دلش میخواست فریاد بزنه همین لحظه همین جا منو ببوس! اما خودش کنترل کرد. صدای ترقه و نورانی شدن اسمون برای بار دوم بیبی تهیونگ رو ترسوند و کاری کرد تا توی اغوش ددیش بیوفته و بوسه ای که نتونست به زبون بیارتش رو تصاحب کنه. هرچند اونطور که میخواست نبود و تهیونگ فقط پیشونیش بوسید.

کمی اونطرف تر... یا اونطرف تر تر خیلی خیلی اونور تر یونگی داشت زیر نگاه غضب الود جیمین له می شد. جیمین کلامی حرف نزده بود اما نگاهش! نگاه خیره و پر از خشمش به یونگی گویای همه چیز بود. یونگی گوش های داغ کردش رو خاروند.

-نظرت چیه بریم سمت میز؟

جیمین لبخند شیطانی ای زد.

-اوه اره بریم. چون اگر بیشتر اینجا بمونیم معلوم نیست چه بلایی سرت بیارم.

یونگی در برابر تهدید جیمین فقط اب گلوش صدا دار قورت داد و تصمیم گرفت به محض تموم شدن شام خودش با کتاب خوندن خفه کنه.

اون زوج رویایی که عامل بدبختیش بودن دو تا از صندلی ها رو اشغال کرده بودن. یونگی برای اینکه بیشتر گند نزنه زودتر پاتند کرد و صندلی بیبیش رو عقب کشید و لبخند گنده ای زد.

GRAY VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora