من دیگه ددی ندارم...صبر کن...چی؟!

1.2K 141 8
                                    

جانگکوک مکالمه خیلی احساسی با جیمین داشت اما مسئله اینجا بود که اطلاعات خیلی جنجالی ای هم دریافت کرده بود و مثل یه موشک اماده پرتاب روی سر ددیش بود.

اون به عنوان یه بیبی بد و دردسر ساز خدمتکار جدیدشون مجبور کرده بود تا نوک تمامی چمن ها رو با قیچی کوتاه کنه و تهدیدش کرده بود که اگر بخواد مخالفت کنه به ددیش میگه که اون بهش تجاوز کرده.

مرد بیچاره لحظه اول خشکش زده بود... حلاجی کلماتی که اون پسر کوتاه قد بکار برده بود واقعا سخت به نظر می رسید.

جدای از اون جانگکوک زیر سایه توی باغ نشست و همینطور که به منظره فوق زیبای روبروش نگاه می کرد با خودش فکر کرد چی میشه که یه مجسمه از خودش رو جای مجسمه پری دریایی توی فواره بزاره؟ خانم مسنی که بهش گوم میگفتن براش اسموتی خنک اورد و به جانگکوک اجازه داد تا به افکارش بال  و پر بده.

نشستن توی باغ این اپشن بهش می داد تا اگر ددیش خونه اومد اولین کسی باشه که خبردار میشه و می تونست اول بخاطر مخفی کردن فن کلاب دعواش کنه بعد بهش بده و در اخر هم درمورد فواره باهاش حرف بزنه. افتاب درحال غروب بود و دل جانگکوک شور می زد که نکنه ددیش خونه نیاد از طرفی می ترسید که اون توی جلسه ای مهم باشه و زنگ زدن بهش معذبش کنه.

همین ترس و نگرانی کاری کرد تا جانگکوک خدمتکار مرد جوون رو که تا ثانیه ای پیش مشغول نوک گیری چمن ها بود  به در ورودی بفرسته تا از نگهبان چیزی بپرسه.

اسمون تاریک شده بود و ستاره ها داشتن خودنمایی می کردن ولی جانگکوک کاری جز گریه نمی کرد.

ددیش اگر قرار بود اینقدر دیر بیاد بهش میگفت. اون همیشه ساعات ورود و خروج معینی داشت و این دیر کردن یهویی بوی خطر می داد.

تمام خدمه عمارت همه نگران بیبی گریونی بودن که از این سمت به اون سمت می رفت و دست از پرت کردن وسایل و بهم ریختن سالن نمی کشید.

اخرکار خانم گوم بجای دست روی دست گذاشتن و برای اروم کردن بیبی نگران به بهترین رفیقش یعنی مین جیمین زنگ زد.

پرسنل همه از خانم گوم تشکر کردن چون باعث شد جانگکوک دست از خرابکاری و کار اضافه تراشیدن برای اون ها برداره و یکراست به اتاق شخصی ددیش بره.

اما جالب اینجا بود که وقتی جیمین گوشی رو جواب داد صداش می لرزید و هعق هعق می کرد. جانگکوک گوشی رو توی دستش جابه جا کرد و با صدایی که بخاطر گریه زیاد گرفته بود نالید:

-داری گریه میکنی؟

جیمین هم وضع بهتری نسبت به اون نداشت. اخه ددی اونم خونه نیومده بود!

+پاپا یونگی نیومده خونه

این گفت و زار زد. جانگکوک تلفن از گوشش فاصله داد چون محض رضای خدا داشت زیادی بلند گریه می کرد.

GRAY VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora