قدم دوم

1.2K 359 148
                                    

"من زندم حداقل تا وقتی که توی اون خونه نباشم، میتونم نفس بکشم

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


"من زندم حداقل تا وقتی که توی اون خونه نباشم، میتونم نفس بکشم.
میدونم فرار کردن راه حل نبود اما دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
بیشتر از پنج سال چشم بستم به روی تموم کارهایی که تهیونگ باهام کرد.
به عنوان همسرش طاقت آوردم.
من به عنوان یک مادر اجبارِ کنارش موندن رو تحمل کردم.
اما بیشتر از این از من ساخته نیست.
دیگه عشقی نمونده که بخاطرش حاضر به خاکستر شدن بشم.
وقتی درخواست طلاقم رد شد و بخاطر همچین خواسته ای که حقِ من بود یک شبانه روز زیر دست و پاش له شدم، وقتی با چشمهام دیدم نینای من شده نقطه ضعفم و با آزار دادن دخترِ دو سالم من رو مجبور به موندن کرده، نتونستم سکوت کنم.
من نینا رو رها کردم، چشم روی خانوادم بستم تا حداقل مادرِ خوبی بمونم.
میدونم به عنوان دخترتون گذشته و آینده ی افتخار آمیزی ندارم، اما حداقل میدونم که نینا بدون من راحت تر زندگی میکنه.
مراقبش باشید و بابت این که ترکش کردم ازش بخواید من رو ببخشه.."

کاغذ رو از ردِ قبلی تا کرد و داخلِ کیفش گذاشت.
نمیدونست این چندمین باری بود که اون نامه رو میخوند، شمارشش از دستش در رفته بود.
اما برای ذهن آشفته و درهمش این تنها سرنخ از خواهر غیب شده اش بود.
جونگ کوک مدت زیادی رو دور از خونه و کشورش زندگی کرده بود، بخاطر شخصیتش و روش زندگیش، خونه اش رو از خانواده اش جدا کرده بود چون پدرش اینطور میخواست.
چیزی از عادات رفتاری و شخصیت خواهرش نمیدونست.
خواهری که ازش تنها چند عکس، گوشی تلفن همراه شکسته و یک نامه باقی مونده بود..
از روی صندلی بلند شد و کنار تخت خواهرزاده اش رفت.
یکساعت پیش همراه تهیونگ به خونه ای که پدرش داخلش سکته کرده بود، رسیده بودن و جونگ کوک به بهونه ی خوابوندنِ دخترکی که گریه اش بند نمیومد، ازش جدا شده و تا حالا داخل اتاق بچه خودش رو حبس کرده بود.
حدس میزد تهیونگ خواب باشه، چون نه دنبالش اومده و نه صداش کرده بود و جونگ کوک قلبا از بابت این اتفاق راضی بود..
ملحفه رو روی تنِ کوچیک نینا کشید و به پنجره تکیه داد.
پرده ی ضخیمِ صورتی رنگ رو کنار زد و به خیابونی که ردی از بارون روی آسفالتش به چشم میخورد نگاه کرد.
احساس ترس داشت.
به خودش حق میداد بابت اضطرابی که گلوش رو میفشرد و رهاش نمیکرد، جونگ کوک دست به تغیر هویتِ خطرناکی زده بود.
اگر یک لحظه غافل میشد و جنسیتش فاش میشد، تهیونگ چه برخوردی نشون میداد؟
سرش فریاد میکشید و کتکش میزد؟
اون رو به پلیس معرفی میکرد و با تنظیم شکایت، خودش دادستان پرونده اش میشد؟
یا حتی با کلتِ کمریش که جونگ کوک وقتی کتش رو درآورده بود، دیدش، خلاصش میکرد؟!
آهی کشید و برگشت که با تهیونگ سینه به سینه شد.
" یا مسیح!!"
دستهای مرد روی بازوهاش نشستن و نگهش داشتن.
" نترس، منم."
مردمک چشمهای مرد درست مثل ببری که طعمه اش رو گیر انداخته باشه، توی تاریکی میدرخشید و جونگ کوک از حسِ فوران هیجان درونش  به لرز افتاد.

𝐒𝐮𝐤𝐢 || VKOOKWhere stories live. Discover now