قدم بیستُ‌دوم

720 193 35
                                    

22

وقتی به اپارتمانش رسید وزنه ای نامرئی روی وجودش نشست.
میخواست دوباره به سئول برگرده و به تهیونگ بگه هرجور که اون بخواد کنارش میمونه.
اما دیگه جونش رو نداشت.
این عشقِ نادرست از چشمهاش شروع شده بود و حالا داشت بطن راستش رو با ریشه هاش به درد میاورد.
هر خاطره ای مربوط به تهیونگ علاوه بر شیرینی، حس درد بهش میداد.
باید فراموشش میکرد و زندگیه قبل از تهیونگ رو ادامه میداد.
چمدون رو وسط اتاق رها کرد و به آشپزخونه ی کوچیکِ واحدش رفت.
این خونه رو داییش براش گرفته بود.
مردی که از زمان تبعیدش به توکیو کنارش بود و ازش مراقبت کرده بود.
شاید هم یکجورایی پایبندش کرد تا دوباره سمتِ هم جنس خودش نره.
از نظر داییش این گرایش یک گناه بود و عمل کردن برای ارضای این گرایش، یک گناه نابخشودنی به حساب میومد.
خنده داشت..
انسان رو خدا آفریده بود و براش کار های بد و خوب رو آزاد گذاشته بود، کارهای بدی که زیباتر، آرامبخش تر و حتی شاید مفید تر بودن رو " بد" نامگذاری کرد تا انسان گناهکار بشه.
شاید هم کار بدی وجود نداشت و همه ی اینها یک بازی بود تا کمتر کسی از زندگیش رضایت داشته باشه.
روی کاناپه رنگ و رو رفته اش نشست و سرش رو عقب برد.
گردنش تیر میکشید و تصویر صورتِ جی ووک پشت پلکهای بسته اش نشسته بود.
نفس عمیقی کشید و لیوان آبی که برداشته بود رو به لبهاش نزدیک کرد. یاد حیوون های بیگناهی افتاد که وقتی سنش کمتر بود و تازه به اینجا اومده بود، میکشت تا دردشون رو کم کنه..تهیونگ همون کار رو با آدما میکرد منتها هدفش مجازاتشون بود نه آروم کردنشون.
دلش یه رابطه ی جدید میخواست.
یه سرگرمی برای پرت کردن حواسش از تهیونگ..

***

از جا بلند شد و کتش رو پوشید.
نینا به پاهاش آویزون شد و به محض درک کردن این که پدرش قراره ترکش کنه، گریه ی بدی رو شروع کرد.
تهیونگ بچه رو از خودش فاصله داد و به خانوم جئون سپرد" آدرس خونه ی جونگ کوک رو بهم بدید"
خانوم جئون با ابروهای خم شده از روی نگرانی گفت" برای جونگ کوک اتفاقی افتاده ک میخوای بری توکیو؟ "
سمت درِ خروجی رفت و کفشهاش رو پوشید"لازمه ببینمش. ادرس رو سریع تر برام پیامک کنید."
دستی به موهای دختر گریونش کشید و از خونه خارج شد.
شکش در مورد دو جی تائه درست بود و با توجه به تحقیقاتش اون مرد از دو ماه پیش کره رو ترک کرده، به ژاپن رفته بود.
سوار تاکسی شد و آدرس خونه رو داد.
گوشیش رو که پشت هم زنگ میخورد رو روشن کرد و کنار گوشش برد" چی پیدا کردی؟"
کسی از پشت خط با هیجان توضیح داد" کیف! کیف همسرتون رو پیدا کردیم."
ابروهای تهیونگ بهم پیچید " کیف رو که کنار جنازه پیدا کردیم"
صدای مرد شاخکاش رو تکون داد " درسته. ما کنار جسد مدارکی رو پیدا کردیم که قاتل میخواست پیدا کنیم، کیف همسرتون توی باغ دفن شده بود. سگا پیداش کردن."
فکش رو به هم فشرد، قاتل سعی داشت باهاش بازی کنه.
برای همین کیف و متعلقات هی جانگ رو دم دست نذاشته بود تا پلیس رو به تکاپو بندازه و بعد برای دراوردن حرص دادستان پرونده هم ک شده، اون رو توی مسخره ترین مکان بذاره و بگه" دیدی عرضه نداشتی پیداش کنی؟! همینجا بود!"
نفسش رو محکم بیرون داد و از راننده خواست مسیر رو عوض کنه.
" دارم میام اونجا، مدارک رو به کسی تحویل نده تا برسم."
کسی از بازوش گرفت و بلندش کرد.
بین خواب و بیداری سایه ای محو از چند نفر داخل خونه اش دید.
پلکهاش رو کامل باز کرد تا تصویر مبهم روبه روش شفاف شه، اما هنوز تحلیل مغزش کامل نشده بود که درد تیزی کنار گردنش، نفسش رو برید.
بیهوش کننده به همون سرعتی که تزریق شده بود عمل کرد و جونگ کوک دوباره به خواب فرو رفت..

𝐒𝐮𝐤𝐢 || VKOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora