قدم بیست‌ُچهارم

613 124 14
                                    

جونگ کوک روی تخت دراز کشیده بود.

چشمهاش باز و بدون ذره ای لرزش کنده‌کاری های سقف رو می‌پاییدن.

دستهاش رو کنار بدنش روی لحاف سرد انداخته بود و به حرفهای تائه که رفته رفته غیرقابل هضم‌تر می‌شدن گوش میکرد.

"هفده سالش بود که با سر و صورت خونی، گوشه یه پارک پیداش کردم.

آدمام اونجا میگشتن تا گربه ی همسرم رو پیدا کنن، عصری که رفته بود پیاده روی گمش کرد و بدون لی‌لی برگشت، اسم گربه‌ش لی‌لی بود.

وقتی هی‌جانگ رو آوردن خونه، لی‌لی بغلش بود و از آغوشش پایین نمیومد‌. انگار که عطر خواهرت رو بیشتر از آغوش همسر من دوست داشت. شاید هم چون یک چشمش آسیب دیده بود، با خواهرت که پلک چپش زخم بدی داشت، همدردی میکرد."

نفس عمیقی کشید و انگشتهاش رو بین موهای جونگ کوک حرکت داد، شبیه به نوازش کردن برای به خواب بردنِ کسی.

تائه با غمی که روی سینه اش نشسته بود ادامه داد" لی‌لی رو با زور ازش جدا کردیم، خودم بردمش درمونگاه تا زخمهاش رو پانسمان کنن. وقتی کارمون تموم شد براش ماشین گرفتم تا برگرده خونه، ولی اون آستین کتم رو چسبید و ازم درخواست عجیبی کرد.

ازم خواست که سرپرستش بشم. ما بچه نداشتیم، همسرم مریض بود اما دوست داشتیم صاحب فرزند باشیم ولی من هرگز دلم نمیخواست از پرورشگاه بچه بیارم. برام کسر داشت که پس انداخته ی یکی دیگه رو بزرگ کنم. اول رد کردم. اما اون هرروز میومد دم خونه و هرروز صورتش و تنش زخمی بود"

روز دوازدهم جلوی واحد از حال رفته بود. وقتی رسوندمش بیمارستان، دکتر گفت آسیب خیلی شدیدی به دنده هاش وارد شده. پای پلیس به ماجرا باز شد. ازش خواستن شماره و ادرس خانواده اش رو بده، اما نمیداد میگفت من پدرشم.

اونا میدونستن دروغ میگه. اما پیگیری نکردن. ازش پرسیدن قربانی خشونت خانگیه یا نه، اون جواب نداد."

نگاه جونگ کوک لرزید اما از روی سقف برداشته نشد" به عنوان دخترت قبولش کردی؟ "

تائه سر تکون داد.

" قانونی نه اما قول مردونه دادم پاش وایسادم. تمام احساساتی که آرزو داشتم خرج دخترم کنم، خرجش کردم. براش حساب باز کردم، فرستادمش بهترین کلاسهای کنکور، لباس، کفش، غذا توی بهترین رستوران، کلاسهایی که علاقه داشت، چاپ داستانهایی که مینوشت، معرفی به بهترین کیس ها برای ازدواج و در آخر.."

تائه فشاری به گیجگاهش آورد تا برای ادامه دادن تمرکز کنه" تهیونگ رو بهش معرفی کردم. دنبال یه دادستان بود تا باهاش مصاحبه کنه و داستان جدیدی بنویسه. تهیونگ رو بخاطر شهرتش توی حل پرونده های سخت و جنایی میشناختم. خبرش بهم رسیده بود که چجوری کار میکنه، مدرک جعل میکنه، لازم باشه صحنه دستکاری میکنه تا کسی رو که اطمینان داره مجرمه، محکوم کنه.. تنها اشتباه من همین بود و خواهرت به این اشتباه دل باخت"

𝐒𝐮𝐤𝐢 || VKOOKWhere stories live. Discover now