قدم بیستُ‌یکم

548 158 28
                                    

21

در رو که باز کرد به جای تهیونگ با خواهرش مواجه شد!
شوک زده نگاهش کرد و پرسید" هی جانگ؟!"
لبهای کبود دختر از هم باز شد و تا کلِ صورتش رو در بر گرفته، صدای ماوراییش تن جونگ کوک رو لرزوند!

" قاتل!"

از خواب پرید و نیمخیز شد.
پشت هم نفس نفس میزد و تنش عرق کرده بود.
به اطرافش نگاه کرد و انگار که به خاطر نمی آورد کجاست، دنبال چیز آشنایی گشت که بالاخره نگاهش روی چمدون متوقف شد.
رواندازی ک روش بود رو کنار زد و بلند شد تا برای خوردن آب به آشپزخونه بره.
نمیدونست تهیونگ که برای سر به نیست کردن جسد جی ووک رفته بود، برگشته خونه یا نه.
در یخچال رو باز کرد و بطری آب رو بیرون کشید.
انگار توی ذهنش میترسید دوباره با اجساد تیکه تیکه شده ی انسان مواجه بشه، وقتی قفسه های خالی یخچال رو دید خیالش راحت شد و آب رو سر کشید.
ساعت مچیش 4 صبح رو نشون میداد و جونگ کوک برای هشت و نیم بلیط گرفته بود.
سمت چمدونش رفت تا از برداشتن کارت ملیش مطمئن بشه.
همون لحظه تهیونگ از اتاقش خارج شد در حالی که دوش گرفته و لباس راحتی پوشیده بود، حوله ای پشت گردنش بود و از موهاش آب چکه میکرد.

"صبح بخیر"

جونگ کوک گفت و نگاهش کرد.
تهیونگ سر تکون داد و به آشپزخونه رفت تا برای خودش قهوه درست کنه.
نگاه جونگ کوک لغزید و از مرد جدا شد.
دوست داشت تهیونگ مانع رفتنش بشه، حتی شده یکبار دیگه پیشنهادش رو مبنی بر" عروسکش شدن" تکرار کنه.
اما فقط بی تفاوتیِ مرد بود که داشت این ساعت ها رشد میکرد.
تهیونگ از قبل هم بداخلاق تر شده بود و حتی باهاش حرف نمیزد.

" بخاطرم ادم کشتی، چطور باور کنم حسی بهم نداری؟!"

تهیونگ فنجون قهوه رو روی میز گذاشت و لحظه ای مکث کرد.
کجا خودش رو لو داده بود؟
اون بچه از کجا فهمید راز دلش چیه، مگه توی پنهان کردن احساساتش حرفه ای نبود؟ پس..

" تهیونگ؟!"

صدای جونگ کوک این بار نزدیک تر به گوشش رسید.
مشخص بود که بدجوری جواب سوالش رو میخواد و تهیونگ چیزی برای گفتن نداشت.
خودش هم نمیدونست چرا جی ووک رو بعد از اعتراف حسش نسبت به جونگ کوک، اون طور بی رحمانه کشته بود..
اصلا نمیدونست چرا حقیقت رو عوض کرد و به جای دلیل اصلی نفرتش از جی ووک داستان جدیدی تحویل برادر زنش داد.
واقعا از بابت مرگ هی جانگ ناراحت بود یا بخاطر دیگه حضور نداشتن اون زنِ مریض توی زندگیش خدارو شکر میکرد؟..

" نگفتم بهت حسی ندارم، جز شهوت بهت حسی ندارم"

جونگ کوک لبخند تمسخرآمیزی زد" بخاطر شهوتت به من جی ووک رو کشتی؟! این غیرقابل باور تره"

تهیونگ خواست از آشپزخونه خارج بشه که جونگ کوک اجازه نداد و بهش چسبید.
مرد بزرگتر نگاهش کرد" از من چی میخوای؟"
جونگ کوک صورتش رو به صورت دادستان مورد علاقه اش نزدیک تر کرد و گفت" اعتراف کن از من خوشت میاد"
تهیونگ با خشونت تنش رو عقب پرت کرد و از آشپزخونه بیرون رفت" چندتا از وسیله هات توی اتاق نینا جا مونده"

𝐒𝐮𝐤𝐢 || VKOOKWhere stories live. Discover now