قدم نوزدهم

744 215 75
                                    

تهیونگ!"از ماشین پیاده شد و مرد رو که از پارکینگ خونه خارج میشد، بلند صدا کرد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

تهیونگ!"
از ماشین پیاده شد و مرد رو که از پارکینگ خونه خارج میشد، بلند صدا کرد.
اسکناسی از جیبش دراورد و با عجله به راننده داد.
تهیونگ منتظرش ایستاده، ماشین رو نگه داشته بود.
از پشت فرمون با اخم جذابی نگاهش میکرد و به نظر میرسید عجله ای برای رفتن نداره چون با حوصله قدم های بلند و دوان دوان جونگ کوک رو نگاه میکرد.

" کجا بودی؟"
سوال قشنگی بود!
جونگ کوک لبخند زد" رفتم به مامان سر بزنم."
تهیونگ سر تکون داد و دستش رو عقب کشید تا شیشه رو بالا بده که جونگ کوک دستش رو روش گذاشت و مانع شد.

" کی بر میگردی؟"

تهیونگ نگاهش کرد، صورتش رنگ پریده بود و زیر پلک پایینش به صورتی میزد، علائم بی خوابی یا گریه ی زیاد بود.

جونگ کوک باشه ای گفت و عقب رفت.
بعد از رفتن تهیونگ وارد آپارتمان شد و مستقیم سمتِ حموم رفت.
تهیونگ رو میخواست اما انگار دیگه دوست نداشت اینجا بمونه.
انگار همه چیز اهمیت خودش رو از دست داده بود.
پنج شب و شش روز از فرصتش باقی مونده بود.
اعتماد به نفسش برای بدست آوردن تهیونگ داشت تحلیل میرفت که دوباره نگاهش به گردنبند جی ووک افتاد.
سرش رو بلند کرد و کمی جلو رفت.
اگر تهیونگ جی ووک رو نکشته بود، گردنبندش اینجا چیکار میکرد.
چرا گوشیش خاموش بود و هیچ خبری ازش نداشت.
حتی به خاکسپاری هی جانگ هم نیومده بود..
همه چیز شبیه به تکه هایی از کاغذی پاره کنار هم چفت شدن.
شیر آب رو بست و با چشمهای درشت گردنبند رو از بالای قفسه برداشت.
اگر جی ووک زنده بود، دیر یا زود خودش رو نشون میداد پس غیبتش دو احتمال بیشتر رو شامل نمیشد.
یا تهیونگ کلکش رو کنده بود و یا جایی حبسش کرده بود.
حوله رو دور کمرش پیچید و از حموم خارج شد.
باید دنبال سرنخ های بیشتری میگشت.
جی ووک چیزهایی میدونست که تهیونگ دوست نداشت دیگران بفهمن.
تهیونگ از پنهان کردن حقایق لذت خاصی میبرد، برای همین نخواست کسی بو ببره که همسرش بهش خیانت کرده.
علاوه بر اون، تهیونگ فهمیده بود که جی ووک با هی جانگ خوابیده..
اگر خودش بود، حداقل کتک جانانه ای بهش میزد تا خر فرضش نکنه، پس منطقی بود اگر تهیونگ از جی ووک زهر چشم گرفته باشه.
وارد اتاق خواب شد تا لباسهاش رو بپوشه که روی میز چیزی نظرش رو جلب کرد..
حسی شبیه به ترس و استرسی تلخ، گوشه ی دلش نشست.
تلقی از برچسب های پونی کوچولو روی میز بود و جای خالی دوتاشون به جونگ کوک دهن کجی میکرد.
لبهاش رو با زبونش خیس کرد و تلق رو برداشت.

𝐒𝐮𝐤𝐢 || VKOOKWhere stories live. Discover now