قدم نهم

1.2K 372 306
                                    

همیشه از تولدش متنفر بود

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


همیشه از تولدش متنفر بود..

آخرین باری که مثل امروز یه کیک گنده با شمع های روش مقابلش قرار گرفت رو خیلی خوب به یاد داشت.
اون روز تا حد مرگ از پدرش کتک خورد چون گرایشش رو اعتراف کرده بود..

تا سالها خودش رو سرزنش میکرد که چرا توی چهارده سالگی به گرایشش اعتراف کرده..

اما بعد وقتی یکم فکر کرد، دیگه خبری از سرزنش و پشیمونی نبود..

تاوان چیزی که حقش بود رو داده بود، از خانواده و کشورش طرد شده، به توکیو تبعید شده بود..

برای سیزده سالِ لعنتی دور از خواهر و خانواده اش زندگی کرده بود و حالا، شوهر خواهر عزیزش با خیال این که کیک رو مقابل همسرش میذاره، شمع ها رو روشن کرده و برای فوت کردنِ اون ها، تشویقش میکرد..

چشمهای نمدارش رو بست و با زمزمه ی اینکه " پیداش کنم" اون شعله های کوچیک رو با فوتی محکم به آغوش مرگ فرستاد..

تهیونگ بدون هیچ تجمل بازی ای، جعبه ای مشکی رنگ سمتش گرفت" تولدت مبارک"
لبخندی زد و تشکر کرد، رفتارش تظاهر نبود چون تولدش واقعی بود..

توی اون تاریخ همزمان با خواهرش به دنیا اومده بود و همین باعث میشد نقشش بیشتر شبیه به واقعیت باشه..

البته کمی گرفته بودنش تهیونگ رو مشکوک میکرد چون همسرش تا قبل از این عاشق تولدش بود و بابت هدیه گرفتن های بیشتر صبر نداشت!

"ممنونم.."

تهیونگ ابرویی بالا انداخت و به صندلیش تکیه زد..
داخل یکی از کافه های زیبای ججو نشسته بودن، نینا رو به خانوم جئون سپرده و با پرواز وی آی پی به اینجا اومده بودن.

جونگ کوک موهاش رو پشت گوشش برد و روبانِ جعبه رو کشیده، درش رو باز کرد..
لبخندی سبک با دیدن گوشواره های ظریف و زیبای داخل جعبه، روی لبش نشست..

تهیونگ دست دراز کرد و جعبه رو ازش گرفت" دوست دارم منبعد از این توی گوشت اینارو ببینم نه اون حلقه های بیریخت رو! فهمیدی؟"

جونگ کوک سر تکون داد و تهیونگ از پشت میز بلند شد تا گوشواره ها رو به گوش همسرش بندازه.

𝐒𝐮𝐤𝐢 || VKOOKWhere stories live. Discover now