کوکی ،
امروز جین هیونگ و هوسوک هیونگ رو ملاقات کردم ؛ بخاطر تو .
اونا خیلی با من مهربون بودن ،
درست برعکس یونگی هیونگ و جیمین هیونگ .
خیلی مهربون بودن و باعث شدن که من لبخند بزنم ...
تا الان هیچکس به جز "تو" دلیلِ لبخند من نشده بود ، اونم یه لبخند واقعی !
واو !
چه حس خوبی داره وقتی لبخندت کنار بقیه مصنوعی نباشه ؛ تمام زندگی من روی محور همین لبخندای فیک میچرخه ... دیگه اینو نمیخوام .
نمیخوام که یه لبخند مصنوعی بزنم ؛
اصلا دیگه نمیخوام لبخند بزنم...
نمیخوام دیگه هیچ وقت لبخند بزنم ...
_ته
YOU ARE READING
「TIME」
Fanfiction{Persian translation} تو منو بوسیدی ! بوسهای که بعدش فورا گفتی یک "اشتباه" بوده . بوسهای که من همیشه دلم می خواست اتفاق بیوفته ، بالاخره اتفاق افتاد ! ولی تو گفتی که یک "اشتباه" بوده و با یک عذرخواهی از خونه بیرون زدی . کوکی ، میتونم بهت اطمینا...