کوکی ،
کی فکرش رو می کرد که تو من رو به شهربازی ببری؟
یک بار گفتی ، این همون کاری بود که تو و جیمین باهم انجام می دادین . اما دیگه اهمیتی نداره . نه حالا، که تو داری با این قضیه کنار میای . من خوشحالم .
تو مستحق رنج کشیدن نیستی .
ای کاش همه میتونستن چهرهی نهانِ پشت نقاب ها رو ببینن ؛ نقاب هایی که هست و اون صورت حقیقی پنهان شدهی پشتش رو .
شاید بعدش همه میتونستن بفهمن که چه اتفاقی داره میوفته .
میفهمی چی میگم ؟
متوجه میشی دارم سعی میکنم چی بگم ؟
_ته-یه توضیح کوچولو اگر که متوجه چند خط آخر نشدین :
در واقع تهیونگ داره میگه جونگکوک تمام این مدت تظاهر میکرده که حالش خوبه و منظور از نقاب همون شادی دروغین جونگکوکه و تهیونگ تونسته این رو بفهمه و میخواد بگه چه خوب میشد اگر همه از درون هم باخبر میشدن ، اون موقع دیگه درک کردن هم ، کار سختی بنظر نمی رسید :>
یادتون نره ووت بدین .
چیزی به پایان تایم باقی نمونده ؛ لطفا اگر ووت ندادین برگردین و به پارت های قبل هم ووت بدین🧡
این روزها خیلی خیلی مراقب خودتون باشین و کوچک ترین کمکی رو دریغ نکنین .
دوست دار شما ، رِیون 🥭
YOU ARE READING
「TIME」
Fanfiction{Persian translation} تو منو بوسیدی ! بوسهای که بعدش فورا گفتی یک "اشتباه" بوده . بوسهای که من همیشه دلم می خواست اتفاق بیوفته ، بالاخره اتفاق افتاد ! ولی تو گفتی که یک "اشتباه" بوده و با یک عذرخواهی از خونه بیرون زدی . کوکی ، میتونم بهت اطمینا...