3

352 51 3
                                    

جونگکوک ؛
وقتم دیگه داره تموم میشه اما باید مطمئن بشم که قبل از رفتنم همه چیز رو بهت بگم
اون روزی که درب و داغون به مدرسه اومدم رو یادت میاد ؟
بهت گفتم که لازم نیست نگران باشی ؛ تصادف کردم !
دروغ گفتم .
کار برادرم بود ؛ نامجون .
اون یکی از بهترین دوستاته مگه نه ؟
ولی خب اون همیشه به من آسیب میزنه
درست از زمانی که پدر و مادرمون مردن .
اون منو مقصر مرگ اونا میدونه
بهش حق میدم ؛ تقصیر من بود .
اونا داشتن به مسابقه استعداد یابی مدرسه میومدن تا اجرای منو تماشا کنن ولی توی راه تصادف کردن و مردن.
تقصیر من بود !
همیشه تقصیر منه .
اصلا واسه همینه که تصمیم گرفتم برم ؛ اینطوری دیگه به کسی آسیب نمیزنم و برای کسی دردسر درست نمیکنم
هیچ وقت فراموشت نمیکنم ولی خب میدونم که تو فراموشم میکنی .
- تهیونگ

「TIME」Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin