جونگکوک آخرین نامه رو میان دست هاش مچاله کرد . اشک های سرازیر شده از چشم هاش جلوی دیدش رو گرفته بودند . با تمام وجود داشت تلاش کرده بود تا گریه نکنه ، همون طور که پسر توی نامه ازش خواسته بود . اما دیگه نمی تونست جلوی خودش رو بگیره . فریادی زد و کاغذ مچاله شده بین انگشت هاش رو به طرفی پرت کرد .
_لعنتی ! منم دوست دارم تهیونگ .و این درست دو روز بعد از مراسم خاکسپاری تهیونگ بود ، بعد از اینکه جسم بدون روحش توی اتاق پیدا شده بود .
یک خودکشی !نامجون و جین خیلی دیر به خونه رسیده بودن .
جین ، نامجون رو متقاعد کرده بود که از برادر کوچک ترش بابت رفتارش عذرخواهی کنه .
پس مشغول آماده کردن شام شد تا اون دو برادر راحت باشن .
با شنیدن صدای فریاد نامجون بود که به طرف اتاق تهیونگ دوید و جسم پسر رو روی زمین پیدا کرد .هیچ وقت فکر نمی کرد که تهیونگ رو این طور ببینه . بدون روح و بدون نفس !
نامجون با تمام وجودش اسم برادرش رو صدا می زد اما حتی کوچیک ترین حرکتی از طرف پسر دریافت نمی کرد .جین با آمبولانس تماس گرفته بود و تلاش کرده بود تا نامجون رو که به طرز دیوانهواری گریه می کرد آروم کنه .
و جونگکوک دومین نفری بود که باخبر شده بود .
جیمین ، یونگی و هوسوک هم نفرات بعدی بودن .
همگی توی خونه هوسوک دور هم جمع شده بودند ، وقتی که نامجون و جین از راه رسیدن ._چه اتفاقی افتاده ؟
جونگکوک پرسید .جین که کمی آروم تر از نامجون بنظر می رسید به سختی بیان کرد .
_تهیونگ ... خودکشی کرده .جیمین و یونگی به قدری شوکه بودن که حتی نمی تونستن کلمه ای رو به زبون بیارن .
و هوسوک ؛ فقط چند ثانیه طول کشید تا صورتش از اشک خیس بشه ._داری ...شوخی می کنی ...مگه نه؟
جونگکوک با ناباوری بیان کرد .جین سرش رو به نفی تکان داد و باعث شد تا پسر فریاد بزنه .
_داری دروغ میگی ! اون همچین کاری نمیکنه ...
داری دروغ میگی ... ته ...!و این بار جونگکوک بود که دیگه نتونسته بود وزن سنگین بدنش رو به روی پاهاش تحمل کنه .
روز بعد ، خبر خودکشی پسر توی مدرسه پخش شد.
کای و چانیول خودشون رو مقصر می دونستند .
و نامه ها درست همون روز به دست جونگکوک رسیده بود .
حالا اون داشت بابتش نامجون ، جیمین ،یونگی ، کای و چانیول رو بازخواست می کرد ._برای همتون متاسفم !
این همون چیزی بود که پسر به همه گفته بود .میخواست سر همشون فریاد بزنه ، گریه کنه و بگه که ازشون متنفره اما نمی تونست . خودش رو مقصر می دونست اما اون که تقصیری نداشت ! اون ها بودند که باعث مرگ پسر شدن .
و حالا جونگکوک نمی دونست که باید چطور با این قضیه کنار بیاد ! ...سلام :)
یادتون نره ووت بدید
لاو یو ؛
ریون .
YOU ARE READING
「TIME」
Fanfiction{Persian translation} تو منو بوسیدی ! بوسهای که بعدش فورا گفتی یک "اشتباه" بوده . بوسهای که من همیشه دلم می خواست اتفاق بیوفته ، بالاخره اتفاق افتاد ! ولی تو گفتی که یک "اشتباه" بوده و با یک عذرخواهی از خونه بیرون زدی . کوکی ، میتونم بهت اطمینا...