16

243 41 5
                                    

جونگکوک آخرین نامه رو میان دست هاش مچاله کرد . اشک های سرازیر شده از چشم هاش جلوی دیدش رو گرفته بودند . با تمام وجود داشت تلاش کرده بود تا گریه نکنه ، همون طور که پسر توی نامه ازش خواسته بود . اما دیگه نمی تونست جلوی خودش رو بگیره . فریادی زد و کاغذ مچاله شده بین انگشت هاش رو به طرفی پرت کرد .
_لعنتی ! منم دوست دارم تهیونگ ‌.

و این درست دو روز بعد از مراسم خاکسپاری تهیونگ بود ، بعد از اینکه جسم بدون روحش توی اتاق پیدا شده بود .
یک خودکشی !

نامجون و جین خیلی دیر به خونه رسیده بودن .
جین ، نامجون رو متقاعد کرده بود که از برادر کوچک ترش بابت رفتارش عذرخواهی کنه .
پس مشغول آماده کردن شام شد تا اون دو برادر راحت باشن .
با شنیدن صدای فریاد نامجون بود که به طرف اتاق تهیونگ دوید و جسم پسر رو روی زمین پیدا کرد .

هیچ وقت فکر نمی کرد که تهیونگ رو این طور ببینه . بدون روح و بدون نفس !
نامجون با تمام وجودش اسم برادرش رو صدا می زد اما حتی کوچیک ترین حرکتی از طرف پسر دریافت نمی کرد .

جین با آمبولانس تماس گرفته بود و تلاش کرده بود تا نامجون رو که به طرز دیوانه‌واری گریه می کرد آروم کنه .

و جونگکوک دومین نفری بود که باخبر شده بود .
جیمین ، یونگی و هوسوک هم نفرات بعدی بودن ‌.
همگی توی خونه هوسوک دور هم جمع شده بودند ، وقتی که نامجون و جین از راه رسیدن .

_چه اتفاقی افتاده ؟
جونگکوک پرسید .

جین که کمی آروم تر از نامجون بنظر می رسید به سختی بیان کرد .
_تهیونگ ... خودکشی کرده .

جیمین و یونگی به قدری شوکه بودن که حتی نمی تونستن کلمه ای رو به زبون بیارن .
و هوسوک ؛ فقط چند ثانیه طول کشید تا صورتش از اشک خیس بشه .

_داری ...شوخی می کنی ...مگه نه؟
جونگکوک با ناباوری بیان کرد .

جین سرش رو به نفی تکان داد و باعث شد تا پسر فریاد بزنه .
_داری دروغ میگی ! اون همچین کاری نمیکنه ...
داری دروغ میگی ... ته ...!

و این بار جونگکوک بود که دیگه نتونسته بود وزن سنگین بدنش رو به روی پاهاش تحمل کنه .

روز بعد ، خبر خودکشی پسر توی مدرسه پخش شد.
کای و چانیول خودشون رو مقصر می دونستند .
و نامه ها درست همون روز به دست جونگکوک رسیده بود .
حالا اون داشت بابتش نامجون ، جیمین ،یونگی ، کای و چانیول رو بازخواست می کرد .

_برای همتون متاسفم !
این همون چیزی بود که پسر به همه گفته بود .

می‌خواست سر همشون فریاد بزنه ، گریه کنه و بگه که ازشون متنفره اما نمی تونست . خودش رو مقصر می دونست اما اون که تقصیری نداشت ! اون ها بودند که باعث مرگ پسر شدن .
و حالا جونگکوک نمی دونست که باید چطور با این قضیه کنار بیاد ! ...

سلام :)
یادتون نره ووت بدید
لاو یو ؛
ریون .

「TIME」Where stories live. Discover now