کوکی ،
تقریبا یک هفته گذشت و تو اینبار درحالی که داشتی گریه می کردی ، به خونه من اومدی .
گفتی متاسفی و بابت اینکه بخاطر کاری که نکردم از من عصبی شدی ، عذرخواهی کردی .
گفتی که با جیمین بهم زدین چون تو متوجه شدی که اون یونگی هیونگ رو دوست داره .
من آرومت کردم . برات کمی رامیون درست کردم و بعد باهم فیلم تماشا کردیم .
و ...
تو منو بوسیدی ! بوسهای که بعدش فورا گفتی یک "اشتباه" بوده .
بوسه ای که من همیشه دلم می خواست اتفاق بیوفته ، بلاخره اتفاق افتاد !
ولی تو گفتی که یک "اشتباه" بوده و با یک عذرخواهی از خونه بیرون زدی .
کوکی ،
میتونم بهت اطمینان بدم که من باهاش مشکلی نداشتم ؛ اون بوسه برای من یک "اشتباه" نبود .
_تهیادتون نره ووت بدین :)🌂
YOU ARE READING
「TIME」
Fanfiction{Persian translation} تو منو بوسیدی ! بوسهای که بعدش فورا گفتی یک "اشتباه" بوده . بوسهای که من همیشه دلم می خواست اتفاق بیوفته ، بالاخره اتفاق افتاد ! ولی تو گفتی که یک "اشتباه" بوده و با یک عذرخواهی از خونه بیرون زدی . کوکی ، میتونم بهت اطمینا...