"و این شوهرش، هریه." مادر لویی- مردیت- امگای خجالتی رو به دوستاش معرفی کرد، لبخند افتخارآمیزی لب های رنگیشو بالا برد. گروهی از سلام و احوالپرسی دوباره تکرار شد و هری سرجاش به خودش پیچید.
"اون خجالتیه." یه امگای میانسال به آرومی نظر داد و بعد گیلاس شامپانش رو نوشید. هری با دقت به زن نگاه کرد، پف هایی روی چشمهای خاکستریش جا خوش کرده بود، موهای سیاه و سفیدش به محکمی تو یه کش بی عیب و نقص که مثل تاج بالای سرش میشست جمع شده بود.
"اپریل، انقدر مراعات نکن." یه امگای نر از جاش غرغر کرد و در حالی که با عصبانیت چیزیو روی گوشیش تایپ میکرد، با بیحالی روی صندلی پخش شد.
"انقدر با من بی ادب نباش، نایل، خدایا کمکم کن"امگای نر با خندهای بلند حرفشو قطع کرد، چشمهای آبی کمرنگش در حالی که درست مینشست، از شادی برق میزد.
"چیه؟ میخوای منو اسپنک کنی، اپریل؟" پسر بلوند پوزخندی زد و ابروهاشو به شکل کنجکاوی تکون داد. صورت زن با این پیشنهاد مزخرف به رنگ قرمز در اومد، فکش شل شد و چشمهای خستش رو به مرد خندون خیره کرد.
"نمیکنم، اما شاید آلفات این کارو بکنه." اپریل -طبق چیزی که هری شنیده بود که پسر بلوند اونو صدا میکنه، پوزخندی تنبل روی صورت برنزهاش اورد.
هری دید که تقریبا بلافاصله امگای بلوند با چهره ای پیچیده توی تنفر، ناخواسته لب های صورتیش شکل غنچه میگیره و هوف خشمگینی از دهنش خارج میشه."انگار که پایین تنم به اندازه کافی درد نمیکنه." پسر چشم آبی در حالی که دستاشو به نشونه شکست روی سینهاش گره کرده بود، خمیده روی صندلیش قوز کرد. حرف های پسر خنده همه رو در اورد، حتی هری که توی تمام مدت مهمونی ساکت بود. خوشبختانه، خندهاش با سروصدای جمعیت اطرافش پنهان شد. "لیام حتما دیشب سرزنشت کرده، هوم؟"
"وقتی خودشو به احمقی زد، یکم با من بدرفتاری کرد."
"نایل!"
"چیه؟ اون به معنای واقعی کلمه نمیتونست شلوار خودش و شلوار منو تشخیص بده ، و وقتی با شلوار من رفت سر کار، اون فاکر اونو از پشت پاره کرد! و اون مورد علاقه من بود." نایل فریاد زد، در حالی که لحنش سمت ناله میرفت وقتی داشت چیزی رو که باید دیروز اتفاق افتاده باشه، میگفت.
"این شبیه لیامی نیست که من میشناسم. رازتو لو بده هوران." دختر جوونی با بازیگوشی گفت و چشمهای سیاهش با شک و تردید باریک شدن."ممکنه خواسته باشم نه؟" نایل با پوزخندی که روی صورت سرخ شده اش نقش بسته بود، پذیرفت.
بازم همه خندیدن.
و این بار هری چشم نایلو جلب کرد.
♧
"باید کاپ کیک های مارتا رو امتحان کنی!"
صدای بیش از حد مشتاقی پشت سرش شنیده شد و هری رو ترسوند و دستشو روی قلب تپنده اش گذاشت تا اونو آروم کنه. چرخید تا نایل با یه بشقاب پر از غذا تو دستاش بهش لبخند بزنه.
"من نایلم، اصالتا اهل مولینگار، ایرلندم. تو هجده سالگی به لیام پین به عنوان پیشکش صلح بین دو پک شرط بسته شدم." پسر بلوند با بی حوصلگی خودشو معرفی کرد گویی گفتن اینکه چرا تو توی پک هستی مثل خوردن کاپ کیک های مارتا عادیه.
"پدر و مادرم به دنبال وارث پک بودن، اما فهمیدن که اون ار قبل با امگای دیگه ای نامزد کرده بود، این چیز خوبیه که لویی نامزد کرده بود، چون فکر نمیکنم بتونم از پس این وارثش بر بیام.لیام خیلی....اوه، خدای من، میتونم بگم که دارم ناراحتت میکنم. خیلی متاسفم! قصد نداشتم، فقط دوست دارم با مردم ارتباط برقرار کنم، مخصوصا امگا های مرد چون این روزا پیدا کردنشون خیلی سخته. چرت و پرت میگم، نه؟ تمومش میکنم...به هرحال،یادت نره که کاپ کیک های مارتا رو امتحان کنی! "
DU LIEST GERADE
lilac 'm.preg' (persian translation)
Fanfiction[completed] [edited] به هری گفته شده که ازش چه توقعی میره. اون حتی قبل از تولدش با وارث پک تاملینسون نامزد شده بود. اون تو احاطه و دست پروردهی امگاهای مطیع، که تنها هدفشون تو زندگی خدمت به آلفاهاشون بود، یکی از هم نوع اونا شد. اون با یاد گرفتن ای...