chapter twelve

338 88 27
                                    

"منظورت چیه که قرار رو کنسل میکنی؟" عصبانیت نایل از پشت گوشی قابل تشخیص بود و مرد چشم آبی رو وادار به جا خوردن کرد.
"من اونو کنسل نمیکنم، فقط این..."

"این چیه، لویی؟ تو نمیتونی به خاطر این فاک تو خونه نگهش داری! خدا..."

"نمیدارم!" صدای لویی چند اکتاو بالاتر رفت، چیزی که باعث میشد دوست امگاش تو گوشش مزخرف گفتنو تموم کنه.
"نمیکنم، من...ما توی ماریا ایم، اون به جای غذاهای باکلاس ایتالیاییتون،رو مود یکم غذای چرب بود." به آرومی توضیح داد و پشتش رو به پیشخوان براق دستشویی رستوران تکیه داد. نایل بعد از تسلیم شدن جواب داد: "پس خوبه."  پسر حالا خیلی آروم تر به نظر میرسید، یکم ریلکس.

"آره." لویی نفسش رو بیرون داد و ساعتش رو چک کرد و متوجه شد که بیشتر از ده دقیقه از وقتی که هری رو پشت میز ول کرده میگذره. پسر باید تا الان احساس غریبی کرده باشه.
"باشه پس از قرارت لذت ببر."

"این یه قرار نیس..."صداش با اینکه نایل تماس خونین رو قطع کرد قطع شد.

هوفی کشید و گوشیشو توی جیب شلوار کارش گذاشت. نفس عمیقی کشید و از دستشویی بیرون رفت و چشماش توی وسعت رستوران قدیمی میچرخید. وقتی متوجه شد که هری قبلا برای خودش نوشیدنی سفارش داده، ابروهاش رو از سرگرمی تو هم کشید، پسر در حالی که چشمای کنجکاوش به اطرافش نگاه میکرد و همه چیز رو جذب میکرد، میلک شیک شکلاتیش رو مینوشید.
امگای چشم سبز ساعدش رو بالای میز گذاشته بود. در حالی که دودلانه جرعه‌هایی مینوشید و با چشم‌های آهویی و فرهای نرمش به تک تک فرشته‌ها نگاه میکرد.

نگاه پسر رو دید که چشمای سبزش توی نورهای کم رستوران به وضوح روشن میشد،چشماش اونو جلب کرد. ابروهاش رو سوالی توهم برد و با تکون دادن سرش به میلک شیک اشاره کرد.
در حالی که شادی توی چشماش شناور بود، دید که چطور گونه هاش به صورتی زیبایی در میان و به خوبی با صورت رنگ پریدش تضاد دارن.

"گرسنم بود." هری به محض اینکه لویی روی صندلی روبروش نشست، با ناراحتی شونه بالا انداخت. قبل از اینکه بتونه جوابی بده، وجود یه آلفا رو حس کرد.  "سلام، من ایوانم. امشب سِرور شما ام. شما دوتا آماده سفارش هستین؟"  لویی چشماش رو به نوجوون پرعضله داد و از بالا تا پایین به آلفای جوون نگاه کرد، قبل از اینکه نگاهش رو سمت هری برگردونه که با لبخندی مودبانه به سِرور نگاه میکرد.
"من میخوا.."

"اون یه چیزبرگر با یه ظرف سیب زمینی سرخ کرده میخوره." لویی فورا حرفش رو قطع کرد و تصمیم گرفت گیجی روی صورت هری رو نادیده بگیره.
"من مطمئنم که امگاتون میتونه برای خودش سفارش بده، قربان." نوجوون در حالی که چشماش از تردید ریز شده بود جواب داد.
"میتونی دهنت رو ببندی و سرت تو کار خودت باشه، بچه؟"

"منظورم اینه که احتمال زیادی وجود داره که اون رو مود چیزی که شما سفارش دادید نباشه. پس چطوره که شما یه آلفای خوب و با ملاحظه باشید و اجازه بدید همسرتون خودش انتخاب کنه،هوم؟"
 نوجوون با موهای تیره، بدون آزرده شدن جواب داد.
 "گوش کن، فاکر..."

lilac 'm.preg' (persian translation)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon