chapter twenty-four

243 57 4
                                    

لویی بعد از اطمینان از اینکه هری همه چیز لازم برای درمان مستی رو داره، از اتاق بیرون اومد. چند ثانیه بعد با این فکت کنار اومد که قدم زدن توی باغچه ها در حالی که کم میخوابید، کار سختی بود که به اندازه کافی تنبیه کننده به نظر میرسید. برای مدتی بی‌هدف راه میرفت، قبل از اینکه تصمیم بگیره که بیرون از گلخونه انتخاب خوبیه، فقط توی آفتاب صبح زود غرق شد.

فرصت جست و جو توی باغ گل یاس رو پیدا نکرده بود و علاقه مندی به طبیعت که توی اعماقش پنهان شده بود، مشتاق کشف این شهر زیبا بود. به اطراف نگاه کرد تا مطمئن شه که یه جفت چشم پنهانی اونو نمیبینن و بعد با عجله سمت دروازه های آهنی عمارت رفت.

دیشبم همینطور بود، بیخوابی بارها و بارها ادامه داشت، فقط چرخش پنکه سقفی و ذهن بی حسش بهش میگفت که چقدر جنسیت ثانویه اش مایه شرمساریه، چجوری اونو تحقیر کرده. آلفا. سرش رو تکون داد که این اقدام ناچیز ذهن شلوغش رو پاک کنه. یکم بعد که به مزرعه ای پر از گل های شکوفه رسید.
آلفا به سرعت متوجه شد که این همون میدونیه که توی اولین بازدیدش از شهر بهش برخورد کرده بود.  درخت تنها توی شکوهش همچنان اونجا بود و با یه تکرار سریع، خاطره هری نوجوونی که در حال بافتن بابونه تو یه تاج گل بود توی ذهنش زنده شد.

اون فکر کرد که هری هنوز عاشق ساختن تاج های گله یا حتی دوست داره اونا رو روی سرش بذاره؟.  تصور کرد که امگا با تاج گل روی فرهاش چجوری به نظر میرسه. با تکون دادن شدید سرش، از درخت دور شد، چشم‌هاش حالا ردیف بوته‌هایی رو که روشون یاس‌های سفید شکوفه میدادن، چک میکردن و پرتوهای درخشان خورشید اوایل زمستون رو مجلل میکردن.
رنگ‌های سرخابی، ارغوانی و موهو تنها رنگ‌هایی بودن که لویی میتونست اونا رو تشخیص بده، چون خورشید با ترس از پشت ابرهای آبی مایل به بنفش نگاهش میکرد. خورشید طلوع کرده بود و یعنی احتمالا پنج صبح بود.

اون روی یه کنده قدیمی، درست جلوی ردیف بوته ها، نشست. وقتی که وسط بقایای درخت قرار گرفت، زانوهاش رو تا سینه‌اش جمع کرد و چونه‌اش رو روی زانو هاش گذاشت در حالی که منظره‌ای زیبا رو مقابلش میدید. چیزی مثل نقاشی منظره ای به نظر میرسید که با دقت بررسی شده بود و کاملا اینچ به اینچ ترسیم شده بود.
ملودی‌های شیرین فاخته‌ها مثل لالایی شیرین توی گوش‌هاش طنین‌انداز میشد و چشم‌هاش رو میبست و سعی میکرد افکار ناخواسته‌ای رو که خونه ای کوچیک توی اعماق ذهنش پرورش داده بود، دور کنه. اون میدونست که چقدر برای جنسیت ثانویه‌اش مایه شرمساریه، میدونست که چقدر نسبت به هری رک و بی‌احترام بوده.

منصفانه نبود که هری باید در حالی که یه زن باورهای ساختگی رو توی ذهن جوونش پر میکنه بزرگ شه.  نیازی نبود که به هری بگن که امگا ها عروسک های نمایشی ناچیزی برای آلفاهاشونن که لایق چیزی بیشتر از ساکت شدن نیستن.

lilac 'm.preg' (persian translation)Where stories live. Discover now