chapter fifty-four

138 31 40
                                    

"ما بهتون توصیه میکنیم که شب رو زیر نظر ما بمونید، اما در پایان کاملاً بستگی به تصمیم شما و همسرتون داره." پرستار زن در حالی که هر کلمه رو  میگفت، لبخندی مؤدبانه بر لب داشت و کنار لبه تخت ایستاده بود و کلیپ بردی توی دستاش بود.
هری نایلو در حالی که بلوند قبل از زمزمه کردن جوابش فکر میکرد، مشاهده کرد - هری کمتر از این انتظار نداشت.

پرستار بعد از اطمینان از نایل که هیچ دردی نداره رفت.
"اگه بخوای میتونی برگردی خونه. حدس میزنم، احتمالا با لویی برنامه‌ریزی کردی؟" هری به کاشی های بی رنگ و روی اتاق بیمارستان نگاه کرد و حتی قبل از اینکه نایل صحبتشو تموم کرده باشه، پیشنهادو رد کرد.
"ما هیچ برنامه‌ای نداریم و حتی اگر هم داشتیم، ترجیح میدم کنارت باشم تا هر کاری که برنامه‌ریزی کردیم انجام بدم."

نایل فقط سرشو تکون داد و شبحی از لبخند روی صورتش شکل گرفت که با نگاه کردن به دست های به هم چسبیده اش اونو پنهان کرد.
"هی؟" لیام بود، و نایل فورا منقبض شد، هری تصور کرد که امگا هنوز آماده رویارویی با آلفاش نیست، اونا قبلا در موردش حرف زده بودن وقتی لیام از اتاق بیرون رفته بود تا اعضای خانواده نایلو در مورد سقط جنین مطلع کنه. نایل، اگرچه هرگز اعتراف نکرد، اما معتقد بود که به نوعی لیامو شکست داده.

به همون اندازه که هری تلاش کرده بود یخ غلیظ تصور غلطو بشکنه، نایل توی اعتقاداتش مصمم بود. با دیدن درخواست بی صدا روی صورت لیام، از روی صندلی پلاستیکی سفت بلند شد، اما نایل که دستشو محکم گرفت، مانع شد.
 هری با چشمای درشت شده، فورا سرشو به سمت لیام چرخوند که به نظر میرسید از این کار حس بدی نگرفته بود، اما با لبخندی اجباری جایگزینش کرد.

"اشکال نداره، چند دقیقه دیگه دوباره میام." در با صدای آرومی بسته شد. اون برای لیام احساس بدی داشت، اما از اونجایی که یه امگا بود، فهمید که نایل چش شده. امگا ها سرشار از غرایز مادرانه بودن و غرایز مادرانه با افزایش سن، همراه با اشتیاق انکار ناپذیر برای پرورش یافتن رشد میکردن.
"فکر نمیکنم، نمیتونم باهاش روبرو شم، هز. اون خیلی خوشحال بود، به خصوص که ما از قبل سه ماهه اول بارداری رو پشت سر گذاشته بودیم." نایل دستی روی شکم صافش گذاشت و توی چشماش نگاهی کسالت بار داشت و با انگشتی لرزون اطراف پیرهن رنگ پریده رو لمس میکرد.
چیزی به هری گفت که نایل تمام مدت انتظارشو داشت، نایل تمام این مدت به نوعی انتظار پایانو داشت.

"درست میگی ، اون نابود شده" با احتیاط شروع کرد و فقط وقتی ادامه داد که اطمینان داشت که نایل به چیزی که میگه توجه میکنه.
"اما توام همینطور. هممون میتونیم همدردی کنیم ،نایل اما هیچوقت نمیتونیم با تو همونطور که لیام میتونه همدردی کنیم. چیزی که شماها الان بهش احتیاج دارید همدیگست، نه بعضی از گلوله های پشتیبانی از جنس-فر‌ومون." نایل اخم کرد، هنوز به نظر میرسید دندونهای تیز و غیرقابل اطمینانش رو توی گوشت لب پایینش فرو میکنه.
"من نمیتونم طرز فکرتو تغییر بدم، نی، اما هیچکدوم از اینا تقصیر تو نیست. این چیزی نیست که تحت کنترلت باشه."

lilac 'm.preg' (persian translation)Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang