Exchange 3

66 16 0
                                    

ساعت ۱۰:۱۵ صبح شرکت knj
هوسوک با قدم های محکم پشت میز سفید و بلند شرکت کیم نشست و به کیم که منتظر بود نگاه کرد
+خودت خوب میدونی الان هم پای من گیره هم تو ... هم تو به هدف احمقانت نرسیدی هم من ماشینام گیر کرده همش هم تقصیر اون کودن هست که استخدامش کرده بودی برای جاساز
-چی میخوای جانگ ؟ +ببین همین که این اسلحه رو نکشیدم خیلی لطف کردم پس درست بشنو... ما تبادل می‌کنیم
مین یونگی میتونه خیلی راحت تو رو لو بده و خیلی راحت میتونم تو و باندت رو از بین ببرم
من یونگی ‌رو میگیرم در عوض بهت پول میدم با اون پول میری به مرز و بمب گذاری میکنی هم کوکائین های تو توی مرز گیر نمیکنه هم ماشین های من
-خب اینجا چه نفعی برای من داره جانگ؟
+زبون آدم حالیت نیست؟ میگم دیگه گیر نمیکنی
-یونگی چی؟ +یونگی رو نگه میدارم تهش یا میفرستمش یه کشور دیگه یا میفرستمش پیش فرشته ها
-باشه قبول میکنم
+امشب ساعت ده شب پول واریز میشه
فقط کافیه کلاه سرم بزاری
از زبون یونگی همه چی رو میکشم بیرون پدرت رو در میارم
بلند شدن و باهم دست دادن
عجیب بود که جانگ و کیم بالاخره دست دادن و با صلح قرارداد بستن
هوسوک بعد امضای کاغذ خودکار رو روی کاغذ گذاشت و سمت کیم هولش داد : +بچه گربه ای که دستمه خیلی زود شل میشه و اعتراف میکنه
پوزخند کیم و امضاش روی کاغذ جلسه رو به اتمام رسوند.
********
+بمب گذاری چطوری بود؟ -قربان کیم به خوبی انجامش داد
+الان همه چیز تمومه ؟ -از لحاظ شغلی بله ولی امنیتی ... +آه این کیم نمیخوام خاتمه بده اه
گوشی رو قطع کرد و دید یونگی آروم سمت حیاط میره
+کجا بچه گربه -چی؟؟هان؟ +زبونت قطع شده؟ -آقای هوسوک؟ +کجا داری میری؟
-آه دارم میرم هوا بخورم
+اها یه یاد آوری کنم اینجا خونه خاله نیست هر وقت بخوای بری هر وقت میخوای برگردی و راحت زندگی کنی تهش باید از اینجا بری میدونستی دیگه
-ب..بله ؟ یونگی زانو زد و اجازه داد بغضش به گریه تبدیل شه
-قسم میخورم جایی ندارم پول ندارم نیاز دارم جایی باشم اوضاع رو به راه شد میرم کار میکنم میرم توی همون بار همون کار قبلیم رو میکنم زود از اینجا میرم لطفا منو بیرون نکن
+یااا پسر چرا شلوغش میکنی..وایسا ببینم؟بار؟ کارت چی بود؟
-آم چیزه من...کارم...بارمن بودم
+برو کار کن میتونی بری از الان همه چیز تمومه فعلا -میتونم از عمارت خارج شم ؟؟؟
ذوق توی چشمای خیس یونگی باعث به وجود اومدن لبخند کوچیکی روی لب هوسوک شد
سری به نشونه تایید تکون داد و یونگی با خوشحالی از خونه خارج شد
سمت بار رفت میتونست مثل قدیم هرزه شه اما ته دلش حس میکرد خیانت میکنه
خیانت؟ به کی؟ چرا خیانت؟
سوال هایی که توی مغزش پرواز میکردن
سمت دفتر رفت و در زد تصمیمش رو گرفت
+بیا تو -سلام من مین یونگی هستم برای کار اومدم
+چه کاری؟ -بارمن +بارمن بودن سخته باید مشروب ها رو تو کمترین زمان برای همه آماده کنی
-تجربه دارم +امضا کن
مردی که رییس بار بود سیگارش رو خاموش کرد و برگه قرارداد به یونگی داد
یونگی بعد امضاش سمت اتاق رختکن رفت تا لباسش رو توی کمد بزاره
از فردا میتونست برای خودش کار کنه و پول در بیاره ته دلش خوشحال بود حس میکرد از اون حال خیانت خارج شده
هنوز داشت به این فکر میکرد که چرا حس خیانت میکنه مگه برای کسی مهمه؟
پلکی زد و به عمارت رفت
هوسوک روی مبل نشسته بود و داشت پرونده هایی رو مطالعه میکرد تعظیمی کرد و گفت -مرسی قربان من کار پیدا کردم بعد جمع کردن پولام از اینجا میرم قول میدم
+عجله ای نیست
یونگی خنده دندون نمایی زد هوسوک با دیدن خنده لثه ای یونگی حس رضایتی داشت که به یونگی کمک کرده
بهانه ای بود که همیشه میورد حس "انسان دوستی"
خودش نمیدونست اسمش رو چی بزاره
میتونست بزاره لذت بردن از خوشحالی یونگی؟
اون مردی بود که از گریه همه لذت میبرداز التماس مردم لذت میبرد
اما الان....؟!
*
*
صدای فریاد هوسوک توی عمارت پخش می‌شد
مثل همیشه پشت تلفن با شرکای احمقش بحث میکرد
جین به سمت هوسوک اومد و سعی میکرد آرومش کنه
با فریاد هوسوک و گفتن خفه شو گوشی رو محکم به زمین کوبید
عصبی بود و کلافه عرض اتاق رو طی میکرد
جین : هوسوکا آروم باش خواهش میکنم
هوسوک : نمیتونم نمیتونمممممم
چشمای قرمز ‌هوسوک باعث به وجود اومدن دلهره توی دل جین شد
کیم نامجون براش مثل یه تله بود یه تله ی بزرگ
هوسوک : نیاز دارم یکی به عمارتش بره و جاسوسیش رو کنه
جین : یونگی بهترین گزینه س
هوسوک : احمق اگر یونگی بره کیم‌ نمیزاره که از اونجا بیرون بیاد اون وقت چجوری اطلاعات از دهنش بکشم بیرون
جین : خب اخه هوسوک این کار باید به آدم مورد اعتمادی بدی اگر لو رفت زود نبازه
هوسوک : دقیقا خودشی
جین : چی؟ میفهمی چی میگی؟
هوسوک : همینجوری من اطلاعات کافی از یونگی میتونم داشته باشم با ورود تو به عمارت کیم قطعا اطلاعاتم چند برابر خواهد شد
جین : هوسوک چرا دقیق نمیگی چخبره توی مغزت چی میگذره
هوسوک روی مبل نشست و به جین اشاره کرد تا بشینه
آروم صحبت کرد : ببین همه چیز برمیگرده به گذشته
بعد مرگ معشوقه پدرم
افسردگی شدید گرفت خودش رو مقصر همه چیز میدونست
نمی‌دونم داستانش چیه
من فقط همین اندازه از گذشته ش میدونم
کیم سئوجون بزرگ‌ترین رفیق پدرم متوجه حال درمونده ش شده بود
و اولین نقشه توی ذهن مریضش رو ساخت
افسردگی پدرم ضعیفش کرده بود و کیم رو قوی تر
پلی برای رسیدن به اموالش بود
اون اموال به پسرش نامجون هم میرسید
پدرش قاچاق مواد مخدر  داشت اما سودی که در میورد در برابر سودی که پدرم از راه قاچاق انسان در میورد هیچی بود
بعد بالا کشیدن پول های پدرم تونست قدرت بیشتری پیدا کنه و در نسل بعد من بشم قاچاق ماشین های امریکایی
و کیم نامجون قاچاقچی مواد مخدر با ثروت بیشتر و چندین برابر ...
طمع کثیف پدرش توی خونش جریان داره
قصد داشت مواد ها رو توی ماشین ها جاساز کنه و خیلی قاطع بگه
این ماشین ها توسط یک شرکت وارد نمیشن
این ماشین ها نه تنها قاچاقی هست بلکه پوششی برای مواد مخدر هست
لو رفتن من و تبدیل شدن نقشه ش به واقعیت میتونست من رو به پلیس نزدیکتر و در نهایت به مرگ ختم کنه
در عوض با بالا کشیدن سود ماشین ها و سرمایه گزاری های داخل شرکت پوششی من مال و اموالش رو ده برابر کنه
طوری که میتونست حتی پلیس ها رو بخره و همکاری بزرگی با باند های ایتالیایی داشته باشه
+پس هوسوک چرا به اینجا رسید
-با اشتباه یونگی برد و باخت نامجون ۵۰/۵۰ شده بود اشتباه گربه کوچولو کمک بزرگی بهم کرد
لبخند محوی زد و ادامه داد : الان هم نامجون قصد داره با نقشه های بعدیش دوباره من رو به شکست نزدیک کنه و من نیاز دارم متوجه کثافت کاری هاش بشم تو مورد اعتماد ترین شخص من هستی
و یک هکر
ورود تو به اون عمارت میتونه بهم کمک بزرگی بکنه میتونی با نصب و هک شنود ها و دوربین های اون منطقه کار من رو آسون کنی
فقط کافیه تو و یونگی توی تبادل بزارم
اونوقت که کارمون تموم شد همه شون رو ورشکست میکنم و تو هم سالم پیش خودم برمیگردی
+هوسوک بهت اعتماد دارم و میدونم میتونی
-مرسی هیونگ ، فعلا باید براش نقش بازی کنم تا بتونم طی جلسه ای تبادل رو انجام بدم
+آه باشه هوسوکا شبت بخیر
و جین بدون اینکه منتظر پاسخی از جانب هوسوک باشه از اتاق خارج شد براش سخت بود که به عمارت کیم بره
چطور میتونست به هوسوک بگه که نامجون معشوقه قدیمی ش بوده
چطور میتونست بگه زندگیش به خاطر همین نامجون نابود شد
از خانواده طرد شد
با نامجون موند و در آخر نامجون به خاطر ثروت بیشتر جین رو بیرون کرد
هنوز برای جین سخت بود که باور کنه اون مرد
که هر روز با نوازش موهای جین بیدارش میکرد
و هر شب با بوسیدن لب های جین اون رو به خواب میبرد
چطوری بیرونش کرده بود ...
*

حمایتتون کلی بهم انرژی میده لاولی ها ❤️🫶🥲 ممنون میشم که حمایت کنید

( تبادل ).     Exchange Where stories live. Discover now