Exchange 7

46 6 0
                                    

ساعت ۵ عصر بود و یونگی از عمارت خارج شد تا بتونه به کافه بره و کای رو ببینه
همون لحظه صدای جیغ ترمز ماشین هوسوک به گوشش رسید
دندوناش رو چفت هم کرد و از حرص شانس بدش نفس عمیقی کشید
هوسوک از ماشین پیاده شد عینکش رو دراورد و سر تا پای یونگی رو بر انداز کرد
ابروی راستش رو بالا برد و در عرض چند ثانیه با اخم به چشمای گربه ای مرد مقابلش خیره شد : +کجا میری؟ -قرار دوستانه +اها برو
حالا این یونگی بود که از تعجب ابرو هاش به بالا پرید و اجازه رفتن بیرون اونم از هوسوک؟
از کنارش رد شد و سمت در رفت که صدای هوسوک رو شنید
هوسوک بدون اینکه سمتش برگرده دست چپش رو توی جیبش گذاشت و همینطور که با دست راستش عینک گرونش رو تکون میداد گفت : ولی اگر از این در خارج بشی دیگه اجازه نداری توی ۱۰ کیلومتری اینجا حضور پیدا کنی
سمت یونگی برگشت ، گوشه لبش بالا رفت و ادامه داد : مثل اینکه  یادت رفته که چرا تو توی عمارت خارج شهر هستی ...
ریلکسی هوسوک ترس عجیبی به یونگی انداخت
با دیدن مردمک لرزون چشمای پسر کوچکتر شونه ش رو بالا انداخت و گفت : هوم؟ اگر میخوای برو ، ولی دیگه حق برگشت نداری میتونی توی پارک بخوابی چطوره؟
-ن..نمیرم
+خوبه حالا هم گمشو توی اتاقت
سرش رو پایین انداخت و از کنار هوسوک گذشت و سمت عمارت رفت
هوسوک بعد از اینکه مطمئن شد یونگی داخل عمارت رفته بدون اینکه حرکتی کنه به بادیگارد کنار دستش گفت : نزار بیرون بره اگر لجبازی کرد و بیرون رفت تعقیبش کن
-چ..چشم قربان
+خوبه
موبایلش زنگ خورد اسم اقای جان روی موبایل چشمک میزد
پوزخندی زد و تماس رو وصل کرد
-سلام اقای جانگ
+درست شد؟
-بله همه چیز درست شده
+پاسپورت و شناسنامه چی؟
-همه رو درست کردم قربان میتونید تحویل بگیرید الان شما هویتی دو رگه کره ای ایتالیایی دارید با اسم کیم ریچارد
+خوبه خودم تحویل میگیرم
-منتظرتونم
تماس رو قطع کرد  و سوار ماشینش شد و رفت
تلفنش زنگ خورد کای بود ، آروم جواب داد : +کای؟
-یونگی عزیزم کجایی
چشم های  یونگی با کلمه عزیزم گرد شد اما اهمیتی نداد با صدای گرفته گفت : +تهدیدم میکنه نمیتونم از عمارت بیرون بیام
-عمارت کجاس؟ +بیرون از شهر توی حومه شهر سئول هست -آیش اخه حرفی که میخوام بهت بزنم نمیشه پشت گوشی گفت
+چیکار کنم اخه -ببین توی عمارته؟ +وایسا
گوشی رو از گوشش فاصله داد و در اتاقش رو باز کرد آروم از پایین پله ها نگاه کرد
کل خونه تو سکوت بود
به سمت اتاق کار هوسوک رفت در رو نیمه باز کرد هوسوک نبود
نفس عمیقی کشید و گوشی رو به گوشش چسبوند: +نه خونه نیست
-پس همین الان بیا به بار نزدیک حومه شهر که کار میکردی +الان میام
گوشی رو توی جیبش گذاشت و سمت در رفت
بادیگارد اخم پر رنگی بهش کرد و گفت : کجا؟ +شت -جواب منو بده بچه گربه +حرف دهنت رو بفهم مرتیکه در رو باز کن میخوام برم
-اها منم حرف رییس رو گوش نکردم و در رو برای تو باز کردم
+گمشو این در رو بازش کن
مرد سمتش اومد و بازوی یونگی رو توی مشتش گرفت و غرید : دستور داده شده که تو اینجا بمونی
+ولم کن بزار برم
مرد که از داد و فریاد یونگی سر درد گرفته بود شقیقه ش رو مالید و در رو باز کرد
از در خارج شد و زود به سمت خیابون رفت تا به بار بره
توی اون زمان بادیگارد جانگ سوار موتورش شد و دنبالش رفت
وقتی به بار رسید جلوی در کای رو دید با کت کرم رنگ و شلوار مشکی و سیگار بین لب هاش میتونست هر مرد و زنی رو عاشق خودش بکنه
سمتش رفت : +کای -اوه سلام یونگی +کای زود باش بگو داستان از چی قراره من زود باید برم وگرنه هوسوک منو بیچاره میکنه -یا یاااا بیبی چرا انقدر میترسی ازش اصلا سر چی تهدیدت کرده +دیگه نمیزاره توی اون عمارت برم
-یونگی داری باهام شوخی میکنی؟ +نه شوخی کجا بود -خب خنگ کیوت تهش پیش من بیا زندگی کن
+اخه .... -اشکال نداره تهش میای پیش من هوم؟
+من..اخه...پوووف -اینا رو ولش کن اومدم حقیقت رو بهت بگم
بر حسب تحقیقات جیمین جانگ هوسوک پسر جانگ یول هست
دقیقا جمله خبری که ازش ترس زیادی داشت
جانگ یول ... قاتل پدرش و قاتل مادرش...
سرش گیج رفت انگار دنیا دور سرش میچرخید قطره اشکی از گوشه چشمش سر خورد و روی لب های خشکش نشست
نزدیک بود بیوفته که کای گرفتش
آروم به گونه رنگ پریده ش سیلی میزد و صداش میزد
-یونگی یونگی بیدار شو، شت
آروم یونگی رو پشت ماشینش که دقیقا جلوی در بار پارک بود گذاشت و سمت بار رفت تا ابمیوه بیاره
بعد از اینکه ابمیوه و کمی آب اورد
دوباره تکونش داد
آب رو به صورتش زد و لبش رو تر کرد
هنوز از حال رفته بود
نگاهش به لب یونگی قفل شد ، با شستش لب قلمی پسر روبه روش رو لمس کرد آب دهنش رو قورت داد، لرزیدن پلک یونگی رو دید
ابمیوه رو نزدیک لب کرد و سعی کرد خیلی آروم مایع داخل لیوان رو وارد دهنش کنه
یکم که گذشت حال یونگی به حالت عادی برگشت
-ی..یونگی ؟ عزیزم؟ خوبی؟ +من..جانگ
لب هاش میلرزید و چشماش به خاطر سیل بزرگی از اشک تار میدید
کای سر پسر رو به سینه ش چسبوند و در آغوش گرفت
بوسه ای به موهای کنار شقیقه پسر که حالا به خاطر استرس و حال بد خیس از عرق سرد شده بود رو بوسید
صدای شبیه به : هیش گفت و ادامه داد : آروم باش یونگی من آروم باش
+کای..هوسوک -جانم نترس تو تنها نیستی من کنارتم
+میشه من رو به عمارت برسونی و زود بری؟ -حتما الان میریم حالت بهتره ؟ +هوم -بریم استراحت کن بعدا راجع انتقام صحبت می‌کنیم باشه ؟
چجوری میتونست؟؟ هم باور کنه که هوسوک پسر همون مردی هست که مادرش رو مورد تجاوز قرار میداد و گلوله تو سر پدرش خالی کرد
چجوری میتونست انتقام بگیره وقتی که بیشتر از قبل به این نتیجه میرسید که تپش قلب بی اختیارش به خاطر وجود بذر احساسات توی دلش بود
انتقام؟ از کی؟ از مردی که عاشقش شده بود؟ یا از مردی که جریان خون اون خوک صفت توی ژنش بود
به کای نگاه کرد و سرش رو تکون داد تا حرکت کنن
پسر بزرگ‌تر  پشت رول نشست و یونگی رو به عمارت برد
*
*

( تبادل ).     Exchange Where stories live. Discover now