Exchange ( the last)

61 9 12
                                    


۱ سال بعد
کلید رو داخل قفل چرخوند و وارد خونه شد
مثل همیشه یونگی برای استقبال ازش سمت در اومد
لبخندی زد و معشوقه ش رو بغل کرد
بوسه ای به لبش زد و گفت : اووووم بوی خوبی میاد همسرم چکار کرده؟
+هوسوکا قول دادی امروز بریم بدو ناهار بخور تا دیر نشده
-یونگی ما تازه ۶ماهه تونستیم به سختی ثبت ازدواج کنیم توقع نداری که پرورشگاه خیلی زود به ما بچه بده؟
پسر کوچکتر لب و‌ لوچه ش رو آویزون کرد و گفت : اما من دلم بچه میخواست
-کیوت ...
نزدیکش شد و برگه ای از کیفش بیرون اورد: طبق خواسته شما
نوزاد پسر۸ ماهه کره ای
سرپرستش هم آقای کیم ریچارد و آقای مین شوگا
بنده از ماه پیش که شما گفتین بچه میخواین کاراش رو کردم بیب
یونگی که از ذوق چشماش برق میزد هوسوک رو محکم تو آغوشش گرفت و گفت : مرسییی هوسوکا ممنونمممم
-راستی شناسنامه هم واسش گرفتم
همون اسمی که تو میخواستی "سوکجین"
یونگی که خیلی ذوق کرده بود سمت اتاق دوید و گفت : هوسوکااااا آماده شو بدو بریم بچمون رو بگیریم وای
از سر ذوق تند تند صحبت میکرد و خنده رو لب پسر بزرگ‌تر پر رنگ تر می‌شد
خندید و گفت : بیب آروم باش اینجوری پیش بری باید بری با امینم فیت بدی ها
صدای یااااا گفتن یونگی از اتاق اومد
بعد چند دقیقه سوار ماشین شدن و سمت پرورشگاه رفتن
وقتی رسیدن استرس عجیبی تو وجود یونگی اومد : نکنه بگن ما بچه به گی نمیدیم
-یونگی اینجا کاناداعه اون ها واسه ما ارزش قائلن ببین دیگه رسما هویت بچه و سرپرستیش دست ماعه، حالا استرس نداشته باش بزار بچمون واسه بار اول باباهاش رو خوشحال ببینه نه استرسی
یونگی که از کلمه باباها قلبش تند میزد نفس عمیقی کشید
با هم پیاده شدن و‌ دست همدیگر رو گرفتن
مدیر پرورشگاه که خوب هوسوک رو میشناخت تعظیمی کرد و گفت : بچه رو بیارید
نوزادی کره ای با پوست سفید
چشمای کشیده و لب قلوه ای صورتی
زیبایی بچه باعث می‌شد هوسوک و یونگی بیشتر عاشقش بشن
بچه تو بغل یونگی رفت و انگشت اشاره پدرش رو داخل مچش محکم گرفت
تشکری کردن و بعد از امضای چند برگه از پرورشگاه خارج شدن
+هوسوک ببین چقدر خوشگله حس‌میکنم واقعا بچه خودمونه
جانگ لبخندی زد و گفت : بریم سیسمونی برای پسرمون بگیریم
باهم سوار ماشین شدن که یونگی گفت : هوسوک یک سال از اون ماجرا های ترسناک میگذره
باورش سخته که بالاخره هم من هم تو به آرامش رسیدیم
الان که بچمون تو بغلمه حس خیلی خوبی دارم با اینکه از خون ما دوتا نیست ولی
حس میکنم واسش بهترین باباها میشیم
هوسوک با انگشت اشاره ش گونه نرم سوکجین رو نوازش کرد و گفت : بهترین باباها براش میشیم
و خم شد بوسه ای رو گونه یونگی گذاشت
ماشین رو روشن کرد و سمت فروشگاه روند تا سیسمونی برای جین بخرن ...
*
*
عشق ما قدیمی بود
کوچک بود
و پر از خاطرات تلخ خانواده هامون
من عاشق رقصیدن انگشتات روی کلاویه های پیانو بودم
تو عاشق نگاه پر تشویقم بودی
سرنوشت باز ما رو به هم رسوند
این دفعه بدون دعوای خانوادگی
سرنوشت ما رو از هم جدا کرد
این دفعه بدون جدایی دائمی
دوستت دارم مین یونگی
+دوستت دارم جانگ هوسوک
پایان
23 agust 2022
15:38

( تبادل ).     Exchange Donde viven las historias. Descúbrelo ahora