Exchange 4

65 11 0
                                    

نامجون : هوسوکا عجیبه میخوای جین رو به من بفروشی
هوسوک با انگشتاش روی میز ضرب گرفت و گفت : +به خاطر کثافت کاری های تو مجبورم بفروشمش به پولش نیاز دارم
-چرا اون یونگی رو بهم نمیدی؟ هوم؟
+جین رو میفروشم و دوباره ازت می‌خرم یونگی هم بهت با کمترین قیمت میفروشم
نظرت؟
-هوووم فکر خوبیه نیاز به هکر داشتم
+فقط گوش کن ببینم بهش دست بزنی میزنم فکت رو پایین میارم
-نترس هکر کوچولوت فقط قراره کارام رو راه بندازه
+پس امضا کن
بعد بستن قرار داد
نامجون دستور داد تا بادیگارد ها دنبال جین برن
هوسوک دلهره عجیبی داشت
میترسید اتفاقی برای جین بیوفته
از اون طرف نگران یونگی شده بود
مین یونگی دست و بالش رو خیلی بد بسته بود
*
*
دلهره عجیبی داشت فقط میخواست آروم شه به سمت بار رفت تا یکم نوشیدنی بخوره و شده برای لحظه ای تمام بدبختی هاش یادش بره
با دیدن یونگی چشماش گرد شد
یونگی داشت با یه پسر لاس میزد؟
با دیدن بوسه بین پسر و یونگی ... فقط خون به مغزش نرسید انگاری یخ زده بود
بلند شد و با چشمای قرمز مشت محکمی به پسر روبه روی یونگی زد
+که با اموال من کیس میرییی؟؟
پسر که به خاطر مشت های پی در پی هوسوک خون تف میکرد جواب داد : از ..کی...اموالت هرزه بار کردی و سرفه ای مصنوعی کرد
هوسوک عصبی یقه یونگی رو کشید و غرید : همین الان با من به خونه میای
توی ماشین سکوت سنگینی بود و فقط صدای نفس های عصبی هوسوک سکوت رو میشکست
یونگی که ترسیده بود آروم گفت : قربان بزار توضیح بدم
با فریاد هوسوک به صندلی ماشین چسبید و توده سنگینی داخل گلوش جا گرفت
هوسوک : خفه شو فقط خفه شو
خودش هم نمیدونست دلیل حساسیتش چیه
اما داشت بیشتر به این نتیجه میرسید که یونگی یکی از هرزه های باره و بی مصرف ترین چیزی هست که داره
توی راه به این بیشتر فکر میکرد که تبادل اشتباهی کرده جین فردی با ارزش توی باندش بود
اما یونگی؟ یه هرزه بی مصرف که بود و نبودش برای کیم فرقی نمیکرد
با این فکر عصبی تر شد و فرمون رو محکم تر از قبل توی مشتش فشرد و سرعت ماشین رو زیاد کرد
با ورود توی پارکینگ یونگی رو هول داد : گمشو از ماشین پایین و مستقیم برو اتاقت نمیخوام حتی ریختت رو ببینم
یونگی که چشماش از اشک برق میزد پلکی زد و اجازه ریختن قطره اول رو داد
و آروم پیاده شد اون پسر فقط به زور یونگی رو بوسید...
هوسوک پوزخندی زد و زمزمه کرد : خوبه بلده خودش رو مظلوم کنه 
بعد از اینکه از ماشین پیاده شد و وارد آسانسور شد با کف دست به پیشونیش کوبید : اصلا چرا من انقدر اعصابم رو سر این خورد میکنم آییششش
*
*

‏Everybody Loves Somebody sometime
هرکسی یه وقتایی عاشق یه کسیه
‏Everybody falls in love somehow
هرکسی به یک نحوی عاشق میشه
‏Something in your kiss just told me
چیزی در بوسه تو به من گفت
‏My sometime is now
زمان من الان است
‏Everybody finds somebody someplace
هرکس یه جایی یه نفرو پیدا میکنه
‏There's no telling where love may appear
نمیشه گفت عشق در کجا ظاهر میشه
‏Something in my heart keeps saying
یه چیزی در قلبم مدام میگه
‏My someplace is here
اون مکان برای من اینجاست

( تبادل ).     Exchange Where stories live. Discover now