Exchange 14

40 5 0
                                    

-جناب کیم این طرح فروش ۵۰ دلاری داشته میتونید دوباره ثبتش کنید
+باید جلسه ای گذاشته بشه بعدا صحبت می‌کنیم
از شرکت بیرون اومد باد موهای طلایی رنگش رو نامرتب کرد
سوار ماشینش شد و با دستش موهاش رو مرتب کرد
دوباره عکس یونگی رو جلو اینه ش دید
دقیقا زمانی که یونگی از عمارتش رفت به اتاقش رفته بود و عکس بچگی پسر رو روی میز پاتختی پیدا کرد
عکس ۱۳ سالگی یونگی بود دقیقا زمانی که پدرش رفت و آمد با خانواده شون داشت دقیقا زمانی که آقای مین خانواده جانگ رو دعوت کرده بود
*فلش بک*
وارد حیاط خونه شدن پدرش غرید : هوسوک با پسرش خیلی خوب رفتار کن و تو زنیکه ، ببینم از روی حسادتت چیزی به خانم مین بگی میکشمت
مادرش که تو سکوت سرش پایین بود به نشونه تایید هم سرش رو بالا پایین کرد
در باز شد و روی خوش و خندون خانواده مین مقابلشون قرار گرفت
پسر بزرگ‌تر با غرور به نوجوون رو به روش نگاه کرد
تا به حال توی ۱۸ سال عمرش به یک پسر انقدر زیاد خیره نشده بود
پوست سفید و خنده لثه ای پسر روبه روش خیلی زیبا بود
هوسوک با خیره شدن بهش هم سعی داشت غرورش رو حفظ کنه
خانواده مشغول صحبت بودن که مادر یونگی گفت : پسرم اتاقت رو به هوسوک نمیخوای نشون بدی؟ +بله مادر
باقدرت بی حس پشت پسر راه افتاد
پسر کوچکتر که با ذوق در اتاقش رو باز کرد گفت : آبا تازه رنگ کرده یکم بو رنگ پیچیده
زیر لب گفت : کیوته
+آه مرسی ، راستی میخوای پیانوم رو ببینی؟ آبا واسه روز تولدم خرید خیلی دوسش دارم اولین نفری هستی که بهش نشون میدم
-هوم باشه ببینم
سمت پیانو چوبی رفتن که یونگی گفت : میخوای واست آهنگ بزنم ؟
-بزن
چند ثانیه از شروع نواختن پسر میگذشت و این هوسوک‌ بود که چشماش برق میزد و قلبش تند میزد وقتی یونگی با عشق پیانو میزنه و چشماش رو بسته
این تپش قلب رو حتی پیش دوست پسر قبلیش که دقیقا وقتی میبوسیدش نداشت
لبخندی زد و واسه پسری که نواختنش تموم شده بود دست زد
+مرسی هیونگ میخوای تو هم آهنگ بزنی؟
-نه فکر نکنم بتونم به خوبی تو انگشتام رو به رقص دربیارم
یونگی که از لحن و نگاه آروم هوسوک خجالت کشیده بود لبخندی زد و سرش رو پایین انداخت
هوسوک چند قدم نزدیکش شد و آروم گفت : خیلی دوست داشتنی هستی
*
*
لبخند به لب های قلمیش اومد بوسه ای به عکس زد و گفت : اگر اون سال مادرم نمیمرد و اگر سه سال بعد اون گند کاری ها به وجود نمیومد از هم جدا نمیشدیم که آخر من نتونم بهت بگم دوست دارم و تازه لحظات آخر بشناسمت ... پوزخندی زد و با شستش عکس رو نوازش کرد و ادامه داد : ببین برق چشمات چقدر قوی هست که من رو دوباره عاشق خودت کرد دقیقا چند هفته بعد اولین دیدارمون توی بار ...
ماشین رو روشن کرد و سمت خونه ش روند باید برای فردا وسایلش رو جمع میکرد و به ژاپن میرفت دیگه میتونست انتقام گذشته رو بگیره
میتونست کیم رو بکشه
اون وقت حتی اگر میتونست به کره میرفت و یونگی رو برای خودش میکرد ... زیر لب گفت : اگر دستگیر هم بشم تا کره میام تا ببینمت مین یونگی !

( تبادل ).     Exchange Where stories live. Discover now