Exchange 6

46 7 0
                                    

نخ چهارم رو هم توی جا سیگاری فشار داد
فقط سیگار میکشید و به زمین پر از شیشه های خورد شده نگاه میکرد
باورش نمیشه که کیم سئوجون چه بلایی سر زندگی خانواده ش اورده
*فلش بک ۱۳ سال پیش *
+آبا ...
در زد و وارد اتاق پدرش شد باز داشت مشروب میخورد و عصبی پاهاش رو تکون میداد
+آبا دوباره با اوما چیکار کردی
-گمشو بیرون
+الان اوما کو؟؟؟؟
-گمشوووو بیرون
+اوما کوو مرتیکه من الان اون بچه ی ده سال پیش نیستم هر غلطی میخواستی میکردی الان ۱۸ سالمه گمشو بگو‌اوما کو
جانگ سمت پسرش حمله کرد و سیلی بهش زد موهای لخت پسرش رو کشید و محکم به زمین کوبوندش
-اره اومات رو میخوای؟ اره؟؟؟ ارههه؟؟؟؟ کشتمش زنده زنده خفه ش کردم چی میخوای حالا؟ میخوای تو رو هم ببرم اون قبرستونی که اومات خوابیده حرومزاده؟!!!!!!!
فریاد جانگ انقدر بلند بود که حتی زمین هم میلرزید
هوسوک با وحشت به چشمای قرمز پدرش نگاه کرد
جانگ با کمربندش دست پسر نوجوونش رو بست و لگدی بهش زد
با فریاد بهش گفت : ساکت میمونی و هیچی نمیگی وگرنه تو رو هم میفرستم ور دل مامانت !!!!
پشت سر هم سیلی محکم زد و کمربند رو باز کرد
این دفعه کمربند محکم به پهلوی پسر برخورد میکرد و اون فقط میتونست با صدای بلوغی ش فریاد بزنه و خواهش کنه تا پدرش ازش جدا شه
متوجه شده بود سئوجون و جانگ باز سر همسر مین دعواشون شده
چون مادرش یک هرزه بود که عاشق جانگ بود و اون رو مست کرده بود تا باهاش رابطه داشته باشه و بچه دار شه
یکی از افرادی بود که جانگ ازش بیزار بود
از اون زن
و از پسرش که ۹ ماه تو وجود اون زن زندگی کرده بود
و کی بهتر از زنش که حرصش رو سرش خالی کنه؟
انقدر زدش که آخر جون داد
زیر دستای شوهرش که عاشقش بود جون داد !!!
و پسر نوجوونش رو تنها گذاشت
هوسوک قدرتی برای دفاع نداشت
اون یه بی عرضه بود
یه پسر  ۱۸ ساله که نتونست حتی جون مادرش رو نجات بده
*پایان فلش بک*
با تجدید خاطره ش اجازه داد قطره اشکی روی گونه ش جاری بشه
کام از سیگارش گرفت
شنیده بود حقیقت تلخه ولی نمیدونست حقیقت حتی از زهرمار هم زهرمار تره ...
حس بدی داشت حس مرگ حس خفگی ... کت مشکی ش رو پوشید و از اتاقش بیرون زد
ساعت ۹ صبح بود
بدون اینکه چیزی بگه از عمارت بیرون زد و سمت قبرستون رفت تا یکم با مادرش صحبت کنه
*
*
*
جیمین : بله رییس این ها رو دقیقا از شنود توی دفتر شنیدم
کای : خوبه حالا وقتشه بهش بگم تو هم با جین صمیمی تر شو بزار بهت اعتماد کنه اون آدم خیلی به درد ما میخوره
+چشم رییس
بعد پایان مکالمه ش گوشی ش رو توی کشو بین لباس هاش قایم کرد
...
روز آخر بود و بالاخره میتونست راحت شه و از این عمارت بره فردا دیگه میتونست توی اتاق خودش راحت باشه
موهای خیسش رو با حوله کوچیکی خشک میکرد
انقدر هوای اینجا خفه کننده بود که سعی میکرد با حموم رفتن حالش رو بهتر کنه
صدای در اتاق اومد
نامجون وارد اتاقش شد
جین: بهت یاد ندادن در بزنی؟
+اوم؟ خونه خودمه حق ندارم وارد اتاق خودم بشم؟
-آیش باز مست کردی؟ +از وقتی اینجا اومدی کار من مست کردن شده
-چقدر خوردی؟ +فکر کنم ۷ شات
گوشه لب جین بالا اومد چقدر قشنگ به سوال هاش جواب میداد
به سوال پرسیدن ادامه داد : -خب حالا چرا اومدی اینجا؟ +اومدم تا واسه روز آخر قیافه خوشگلت رو ببینم
-هه کیم هنوز نتونستی رابطه ای که خودت تمومش کردی رو هضم کنی؟
+من تمومش نکردممممم 
تن صداش بلند تر شد و جین همینجوری از آینه بهش خیره شده بود
نامجون نزدیک تر شد کمی به خاطر مستی تلو تلو خورد اما قدمش رو محکم تر کرد
از پشت دستش رو دور کمر جین حلقه کرد تپش قلب پسر توی بغلش شدت گرفت
همیشه اینجوری بغلش میکرد ...
جوشیدن اشک توی چشماش حس کرد نتونست اجازه نده ... بالاخره قطره اشکی از دریای شور چشماش ریخت ...
نامجون که با بوییدن گردن جین چشماش بسته بود لبخندی زد که چال های صورتش به زیبایی دیده می‌شد
آروم زمزمه کرد : هنوز از شامپو بدن وانیلی استفاده میکنی وانیلیم؟
لقب جین برای نامجون همیشه وانیلی بود....
+وانیلی ؟! چیزی نمیگی؟
-ولم کن نامجون
+نامجون؟ کی ما انقدر فاصله گرفتیم؟
-برو کنار الان مستی هزیون میگی
+ای کاش همیشه مست کنم
-چی میگی؟
بی توجه به جین ادامه داد : اون وقت مثل الان دلت برام میسوخت و اجازه میدادی نزدیکت شم
لبخند تلخی زد اما هنوز چال های روی لپش میدرخشید
-نامجون همه چیز تموم شده س کی میخوای متوجه شی؟ برو کنار
نامجون رو از خودش جدا کرد و زمزمه کرد : وانیلی خیلی وقته که فقط ظاهر داره این وانیل دیگه تلخ تر از زهر شده
از اتاقش خارج شد دیگه نمیتونست تپش قلبش رو کنترل کنه نفس عمیق کشید و دستش رو به گونه خیسش کشید
-فاک بهت کیم نامجون که هنوز قلبم رو توی دستت داری ، فاک بهت که همیشه باهاش بازی میکنی نرمش میکنی و بعد میشکنیش
+اره واقعا فاک بهش
سرش رو تند سمت جیمین چرخوند طوری که قلنج گردنش شکست
-پ..پارک؟؟؟
+چیه تعجب کردی؟
خنده ای کرد و ادامه داد : تابه حال کیم نامجون رو بزرگ‌ترین رییس باند مافیای سئول رو انقدر کیوت ندیده بودم
-عاااایش ابروم رفت
+ حالا زیاد اهمیت نداره زندگی شخصی شماس ، شنیدم فردا میری
-اوهوم میرم
+دوسش داری؟ -حس نمیکنی خیلی سوال میپرسی؟ +نه،جواب بده ببینم دوسش داری؟ -نه ندارم 
+اها نداری ... مشخصه از چشمات مشخصه -اصلا واسه چی اومدی اینجا این سوال های چرت رو میپرسی
+همینجوری ، اوم میخواستم بگم شنود حرفاش رو دارم -خب +میخوای فایلش رو بهت بدم؟ -اون وقت از کجا معلوم نمیخوای سرم کلاه بزاری؟
+وادفاک پسر چی میگی؟ -وقتی لو بری میتونی با بردن اسم من خودت رو نجات بدی اونوقت من میمونم و یه فلش از جاسوسی های تو و کیم نامجون
+خیلی باهوشی فکرت به چه جاهایی میره ، نه همچین قصدی ندارم بیا اتاقم
جین پشت سرش وارد اتاق جیمین شد و در رو بست دست به سینه به دیوار تیکه داد و ابروی راستش رو بالا برد و گفت : خب بگو چرا میخوای این کار رو کنی؟ واسه کی کار میکنی؟
+اینکه من واسه چه کسی کار میکنم کمکی بهت نمیکنه به دردت هم نمیخوره پس ندونستنش اونقدرا مهم نیست
فلشی از کشو در اورد و سمت جین گرفت : اینم از شنود و دوربین صحبتشون ماجرای زندگی اون پسره مین یونگی بود فکر کنم ... خیلی وحشتناکه
-تو از کجا میدونی اینا به درد من میخوره؟
جیمین شونه ای بالا انداخت و گفت : نمی‌دونم حس کردم نیاز به کمک داری در هر صورت من و تو اینجا دوتا اسم جاسوس داریم کارمون همینه که صدا ضبط کنیم و مدرک و فایل بسازیم هوم؟
جین فلش رو توی جیبش گذاشت و گفت : اگر بفهمم ازم سواستفاده میکنی همینجا لو میدمت
+نترس پسر سو استفاده ای در کار نیست
تکیه اش رو از دیوار گرفت و سمت در رفت بدون اینکه به چشمای پارک نگاه کنه تشکر کرد و سمت اتاقش رفت هنوز اون مرد تو اتاقش بود و روی تختش خوابیده بود
-بلند شو کیم میخوام بخوابم +اوم -بیدار شو لندهور
کیم همونطور که چشماش بسته بود اخمی کرد و با صدای گرفته ای گفت : همینجا بخواب تا به فاکت ندادم
-لجباز عوضی
+نظر لطفته بیبی -گمشو کنار بوی گند الکل داره اذیتم میکنه
همونطور که به سقف خیره بود ادامه داد : بالاخره فردا میرم و از دست تو و وجودت و خاطراتت راحت میشم

بچها با ووت کردن فیکم بهم کلی انرژی میدین ممنون میشم حمایتم کنین 🥲🫶

( تبادل ).     Exchange Where stories live. Discover now