Jimin pov:
شبی که جوجه کوچولوم درد بدی رو به بدنم انداخت ماه کامل بود.
خب...
بهم حق بدید که کمی ترس برم داشته باشه...
زندگی من از همون اول عجیب و پر از رمز و راز و دردسر بوده...
بایدم میترسیدم توی ماه کامل اتفاقی بیوفته!اما همش فکر خیال بود..
وقتی به هوش اومدم....توی یه اتاق بودم.
نور ماه روی بدنم میتابید و مثل یه پتو ، بدن ضعیفمو در آغوش کشیده بود.
تهیونگ روی کاناپه گوشه اتاق غش کرده و کت مشکیشو روی خودش انداخته بود.
بر خلاف اون درصد ناچیزی که قرار بود من یا جوجم سالم بیدار نشیم ، هر جفتمون حالمون خوب بود...اما فندق کوچولو...فرداش فهمیدم که مشکلی داره
چون دکتر خیلی با تهیونگ صحبت میکرد و هی ازم قایم میکردن چه خبره!
بعد از عیادت بچه ها ، پرستارا دوباره جوجه کوچولومو آوردن به اتاقم.متوجه شده بودن پریشونم و هر نوع هورمونی توی بدنم ترشح بشه برام خطر داره!
موقعی که بهم گفتن میتونم بغلش کنم خیلی ذوق زده شدم ، شاید بار دومم بود اما بازم ذوق داشت!!پس اجازه دادم لباسمو در بیارن و اون فندق کوچولو و هلویی روی سینم بزارن.بخاطر زود به دنیا اومدنش بدن ضعیف و نیازمند گرمایی داشت و باید یک روز در میون برای تکرار این پروسه به بیمارستان میومدیم!اون....زیبا بود~
زیبا تر از من...
زیبا تر از پدرش...
فرشته ای که از آسمون فرستاده شده...
پیشکشی از الهه های هفت آسمون~اون مثل نوزادای دیگه قیافه چپلی نداشت~ههه ههه~~
کیوت و خوردنی بود..سفید و بلوری درست مثل زمین برف نشسته اون بیرون...
سرد و کمی نگران کننده مثل هوای بیرون~موجودی بهشتی میون آغوش گرم و مادرانه خودم....
اصلا...هیچ وقت فکر نمیکردم یه مادر بشم~میترسم پسر کوچولوم لوس و لجباز به بار بیاد ، چون سخت گرفتن
به یه بچه کیوت و خوردنی و معصوم اصلا توی دیکشنری من ترجمه نشده!هیع هیع~موقع ترخیص من ، وقتی تهیونگ اومد که کمکم کنه لباسامو عوض کنم...بهترین موقع رو برای صحبت دیدم...اینکه درباره جوجه کوچولوم دربارش بپرسم...
جیم:ته ته~
اون خندید..واقعا ذوق میکرد وقتی اسمشو صدا میزدم~
ته:جانم؟
بعد از پوشیدن آستین دیگه کاپشن سفید پفکیم نگاه مظلوممو بهش دادم.میدونستم با اینکار میتونم ازش حرف بکشم:
تا کی میخوای ازم قایمش کنی...؟
YOU ARE READING
《MY PRETY LUNA》[vmin]
Werewolfنام: "my prety luna"💫 نام فارسی:لونای زیبای من💫 کاپل اصلی:ویمین🐣🐯 کاپل های فرعی:سپ 🐱🐿، نامجین 🐹🐨 خلاصه: من پارک جیمینم! امگایی که زیر نور ماه نقره ای به دنیا اومد... من یه امگای نحسم... من امگای ماهم! مثل یه ابله منتظر آلفایی نشستم که اصلا ا...