_35_

214 37 150
                                    

مژه های در هم تنیدش به آرومی از هم فاصله گرفتن...
اما مردمکای گشادش به سرعت تنگ شدن و محکم چشماشو بست!
تکونی به سرش داد و مشتاشو روی صورتش کشید تا خواب از سرش بپره..وقتی دید این پرتوی پر نور کنار نمیره و قصد اذیت کردنشو داره فقط یه کار به سرش زد!

گریه!

اما...
حوصله نداشت~

کمی خودشو تکون داد..
لبای کوچولوشو از هم فاصله داد و مشتشو توی اون حفره خیس و نرم فرو کرد.ابروهای کم پشتش اخم پررنگی کردن.
میخواست چیکار کنه؟
آها!
نور خورشید!

دستشو بالا آورد و روی چشم چپش قرارش داد...بهتر شد!

اما...گشنشه~

چیکار کنه؟
تکونی به پاهاش داد.‌

چشم راستشو باز کرد..همه چیز تار و ناواضح بود.چونش کمی سمت بالا جمع شد.غر کوتاهی زد و اخمش پررنگ تر شد.

پرستار با لبخند مهربون و بزرگش بالا سرش اومد...
شروع کرد به لب زدن چیزی...

با احساس سرمای زیر بدن لختش و فقط پوشک تنش دستشو از روی چشمش برداشت.حتما از رو رخت خواب نرم و گرمش جداش کردن~
نگاه خمارشو به اون خانم داد...این فرد رو نمیشناسه!

شروع کرد به حرکت و وول خوردن!توی پتویی که پیچونده بودنش تکون دیگه ای خورد و پای کوچولو و کیوتشو بیرون انداخت!همینطور در حال بد عنقی بود که با احساس دستای یه نفر دیگه زیر گردن و پوشکش ، چونشو برای زدن زیر گریه بالا برد.هق کوچولویی زد و چشماشو روی هم فشورد!چرا انقدر اذیتش میکنن؟؟؟آروم پلکاشو از هم فاصله داد تا اون آدم بد رو_

چشمای جیمین به آرومی درخشیدن...
اون برق زیبا و دل نشین چرخ آرومی توی عنبیه های خوشرنگش زدن و این قلب کوچولوی خودش بود که با دیدن اون برق آروم و یواش شروع به تپش کرد...

گریشو به کل فراموش کرد.صدای ریزی در آورد و دستشو سمت صورت اون مرد برد تا چهرشو میون انگشتای کوچولوش بگیره...

اما قدش نمیرسید~

مادرش...توی بغلش نگهش داشته..
اما انرژی قوی تری رو احساس میکرد..کنارش..مرد کنارش.‌

مردمکای گشادشو به اون آقای مو فرفری ترسناک داد.یه استرس عجیبی توی چشماش میگفتن میترسه از چهره خفناکش بترسه...
چرا باید از پدرش بترسه؟

با جلو اومدن دستای بزرگ و گرم اون مرد واکنش خاصی نشون نداد‌.وقتی سرش روی گودی گردن گرمش قرار گرفت ناله اروم و کیوتی سر داد.چشماشو بست و مشت کوچولوی آزادشو دور گردن اون مرد انداخت.بوی آشنایی میداد.....

تهیونگ ناباور به پنجره روبروش زل زد:
بغلم اومد...وای خدای من...باورم نمیشه~

جیمین ذوق زده خندید:
دیدی بهت گفتم ازت نمیترسه~

《MY PRETY LUNA》[vmin]Where stories live. Discover now