Part10

109 17 0
                                    

Satosugu:

پسر هشت ساله با دیدن جمعیتی که از کنارشون عبور میکرد دست مرد رو محکم تر گرفت..لباسای جدیدش راحت بود.. با وجود اینکه پر نگین و مجموعه ای از زرق و برق نبود اما هنوز هم قشنگ بود.به علاوه ساتورو چندان علاقه ای به لباس های شلوغ نداشت...
منطقه ای که واردش شدن محوطه اروم و بی سروصدایی داشت،از دو نگهبان جلوی در عبور کردن و وارد خونه ای شدن که اگر کارتون های تخیلی وجود نداشت به طور قطع اون بزرگترین خونه ای میشد که ساتورو دیده بود!..
چند متر دور تر از ورودی قصر عجیب جلو رو ابنما قرار داشت که به ظاهر تاریک خونه زندگی میبخشید..
گوجو چیزهای زیادی از تولد نمیدونست.. اون همیشه فقط میتونست با مادرش روز خاصی رو جشن بگیره.. از زمانی که به یاد داشت تولدش فقط اون دو نفر بودن و برنامه هایی که گوجو. به مناسبت تولدش میریخت.. که معمولا با لیست انواع بازی ها پر میشد..اما اینم میدونست که نباید اینقدر سوت و کور باشه..
_فکر میکردم همه تولدا پر سروصدان!
مرد بدون اینکه مسیر نگاهش رو تغییر بده جلوی در ایستاد +تولدای پر سروصدا رو دوست داری؟
_فکر کنم...
+خب..بیا امشب رو شب به یاد موندنی کنیم هوم؟.. بچه های زیادی اونجان..
پسر با شادی سر تکون داد..
داخل عمارت به زیبایی تزئینات خارجش بود.. به علاوه.. بزرگ بود و خالی..
دور و اطراف رو میز های سفیدی میگرفت که سر تاسر با لیوان های شیشه ای و نوشیدنی پر میشد..از سمت دیگه ای هم خوراکیایی که اگر قرار به شمردن تنوعشون بود احتمالا عدد از دست خارج میشد..
_اینجا..خیلی بزرگه!!
تا شب فرصت زیادی باقی نمونده بود.. اما برای پایان دادن به مقداری از کنجکاوی هاش زمان قابل توجهیه.. با رسیدن غروب و سقف مشکی اسمون سالن، بیشتر با جمعیت های مختلفی پر میشد..
بیشتر از اینکه شبیه به یک تولد باشه شبیه مهمونی بزرگسالانه بود..مرد برای خوشامد گویی به مهمون هاش از اونجا دور شده بود و ندیدن تنها کسی که گوجو بین اون ادم ها میشناخت استرس زیادی رو زنده میکرد..
هرچند چندان طول نکشید..سرگرم شدن اینجا خیلی هم سخت نبود..
گوجو هنوز هم نمیتونست بفهمه بین اون بچه ها کدومشون پسریه که به مناسبت تولدش اینجا حضور داره.. اما مگه اهمیتی داشت؟..
دیدن گروه هایی که روی صحنه موسیقی میزدن و بیشتر از نصف افراد حاضر زیر نورپردازیه ماهرانه مشغول رقص بودن به اندازه کافی سرگرم کننده بود..
سازای کلاسیک خوب نواخته میشدن..ولی اگر گوجو حق انتخاب داشت هنوز هم اهنگایی که مادرش مینواخت رو ترجیح میداد..ویالونیستی که روی صحنه کوچیک قرار داشت خوب مینواخت..شاید کسی متوجه نمیشد اما انگار قسمت هایی ریتم از دستش خارج میشد.
مثل خودش که تمام تلاشش رو داشت تا آرشه رو به قسمت هایی که میخواد هدایت کنه..
پاهای کوچیکش رو که تا زمین فاصله داشت تاب میداد و هر از چندی قاشق جدیدی از بستنی وانیلیش رو میچشید..
عجیب بود که اون بچه ها با وجود اینکخ هم سن و سال خودش بودن اما تلاش داشتن طوری رفتار کنن که انگار یک بزرگسالن؟..
یکی از اون ها که شاید فقط 1 سال تفاوت سنی رو نشون میداد با سیبیل مصنوعی و جام شیشه ایه توی دستش مشغول صحبت با دو دختر بود؟..
احمقانس..اینطور نیست که ساتورو مهمونی یا هرچیزی رو دوست نداشته باشه..اما تلاش برای بزرگسال بودن فقط زیادی احمقانس..
با حس دست بزرگی که شونش رو میپوشوند درحالی که قاشق روی لب هاش قرار داد چشماش به سمت بالا هدایت شد..
همون غریبه مهربون با همون لبخند کنارش ایستاد_معذرت میخوام معطلت کردم... خسته که نشدی!؟
به جهت مخالف سر تکون داد.. خب قطعا اونطوری پیش نرفت که مرد برنامه میریخت.. چون عملا بجز 1 یا دوباری که با چندتا از همسن و سال های خودش هم صحبت شد و تعریف و تمجید ادم بزرگا رو شنید بقیش تحلیل موسیقی بود و امتحان کردن خوراکی های روی میز..
اما هنوز هم به این معنی نیست که خوب نبود..
مرد دست روی موهاش کشید_عالیه..خب..من میخوام تا طبقه پایین برم.. دوست داری باهام بیای؟
حرفی نزد.. فقط کاسه کوچیکی که توش رو مواد اب شده از بستنش میگرفت روی میز گذاشت و دستش رو دور انگشت مرد حلقه کرد..
هرچه از سالن دور تر میشدن صدای پایکوبی و همهمه های رقص کمتر شنیده میشد..
_من پسرتون رو ندیدم
+اوه واقعا...فکر کردم باهم حرف زدین..
نحوه حرف زدناش تغییر کرده بود.. به علاوه.. بویی که داشت بوی شیرین رایحه یک عطر نبود..هرچی که بود اصلا دلنشین نیست...
لازم به لمس نبود تا حتی اون پسر هم متوجه میشد که چقدر بدن اون مرد داغ و تب دار بنظر میرسید..هرچند تمام اینا با فاکتور گرفتن از 1 یا 2 باریه که تعادلش رو از دست میداد و تلو تلو می‌خورد..

_Blue Ross_Where stories live. Discover now