Part12

143 27 9
                                    

Satosugu:

حس گرما از خواب بیدارش کرد..
با فهمیدن موقعیتی که توش قرار داشت شوکه شد و در کسری از ثانیه ازش فاصله گرفت..
با دیدن سوگورو که عمیقا به خواب رفته و دستش رو دراز کرده چون احتمالا تمام شب زیر سر گوجو بوده گونه هاش گل انداخت..
اونا دیشب تو این حالت به خواب رفتن؟
یعنی گوجو.. تمام این مدت توی آغوش اون پسر بود؟!
اولین باری بود که وقتی خوابه میدیدش... دفعه قبل حتی دقتی نداشت..
موهای مشکیش توی کش قرار نداشت.. قسمتی از اون روی صورتش و بقیه تارهای تیره روی بالشت پخش شده بود..
حتی تصور نمیکرد تا این اندازه بلند باشه..اما دیدنش توی این حالت حس گرمای جدیدی بهش میداد..فضای اطراف برای این حس حتی جزو گزینه هام نبود..
یه چیز کاملا جدید بود..
لبخند زد و پتو رو روی بازوهاش کشید..
بی اختیار دستش سمت صورتش رفت و تار موهاش رو پشت گوشش هدایت کرد..
با همون لبخند و گرمی که انگار از قلبش ساطع میشد از جاش بلند شد و وارد پذیرایی شد..
اصلا یادش نمیومد کی اصلا خوابیده بود و کِی به جای خوابش انتقال پیدا کرد.. اما هرچی که بود نادیدش گرفت
_صبح بخیر!..
تسوکومی و مگومی که هردو لباس هاشون رو پوشیده بودن جواب دادن_صبح بخیر
ساتورو میز مرتب شده و اشپزخونه رو دید و یکی از اخمش رو توی هم کشید_صبحونه خوردین دارین میرین؟
تسوکومی با لبخند سر تکون داد و مشغول بستن بندای کفشش شد_اره نگران نباش ما خوردیم..ولی خب هردوتون خوابتون عمیق بود برای همین بیدارتون نکردم..ولی چیزای زیادی هست بتونین بخورین..
با یاداوری چند لحظه قبل حواسش رو جای دیگه ای پرت کرد و سعی داشت چیزی برای گفتن پیدا کنه_خب..عا.. کی برمیگردین؟!
مگومی خداحفظ ارومی گفت و از خونه خارج شد..
تسوکومی کولش رو روی پشتش صاف کرد و قبل از رفتن جواب داد_به محض اینکه درسم تموم بشه میام..
گوجو سر تکون داد_باشه میبینمتون..
سکوت توی خونه شکل گرفت..
پسر به کمک انگشتای دستش موهای سفیدش رو به سمت دیگه ای هدایت کرد..
حتما باید مقداری کوتاهشون میکرد.. اگر ذره دیگه ای بلند میشد احتمالا باید اونها رو مثل گتو میبست.. هرچند همین حالا هم میتونست اینکارو انجام بده
صورتش رو شست و با دیدن خودش توی ایینه و چشمهای درشت ابی کمرنگش دوباره موهای سفید رو به قسمت اولش برگردوند.. چتری هاش به اندازه ای بلند شده بود که اثری از چشماش باقی نزاره.. حداقل تا اندازه ای..
+سلام..
گوجو با شنیدن صدا از سمت اینه کنار اومد و به پسر خواب الود نگاه کرد..با لبخند جواب داد_صبح بخیر...
سوگورو چشمهاش رو ماساژ داد تا به نور اطرافش عادت کنه..
(موی بلند بهش میاد...!!)
اولین چیزی که توی ذهن ساتورو نجوا شد.
سوگورو نگاهی به اطراف انداخت _بچه ها نیستن.؟!
گوجو دستش رو پشت گردنش گذاشت _عاا.. خب ازونجایی که کلاسای بچه ها بهار شروع میشه و تسوکومی سال پیش 2 ترمش رو عقب افتاد دارن برای اون موقع درس میخونن.. مگومی و یوجی هم که امسال تازه کلاس اول میرن پس..
+اوه!.. که اینطور!.. خب خودت چی؟!.. برنامت برای امروز چیه؟!
گوجو شونه تکون داد و نگاهی به اشپزخونه انداخت_راستش درحال حاضر دارم فکر میکنم صبحونه چی بخوریم
سوگورو از روی مبل بلند شد و نزدیک تر رفت_خب..کمک میخوای؟؟
گوجو نیم قدمی عقب تر رفت و فاصله گرفت.. نه برای تنفر، خجالت یا هرچیز دیگه ای.. چون. حتی خودشم نمیدونست باید چه واکنشی داشته باشه_اگه میای و انتخاب میکنی اره من جدا کمک لازم دارم!
گتو خندید و قبل از وارد شدن به اشپزخونه بازوش رو مالید..
ساتورو بیشتر از این طاقت نیاورد با خنده های ارومش گفت_اوه راستی!.. شرمنده که احتمالا کل دیشب و مجبور شدی دستتو به بهم قرض دادی!
گتو با فهمیدن منظور پسر دست‌پاچه شد و جواب داد_ن..نه مشکلی نیست.. یعنی.. خب دیشب خیلی خسته بودی.. قبلش خیلی کار کردی نه؟
گوجو مسیر نگاهش رو به کابینت ها داد_اره خب..دیروز بیشتر موندم و ازون طرفم توی خود کافه زدم.. مشتری های هاروکا سان خیلی زیاد شدن.. گفتش توی خود کافه اجرا کنم و میدونی چیه؟ درخواستیاشون تمومی نداشت!
بسته های نودل رو بیرون کشید و مواد لازم برای درست کردن یک صبحونه حاضری برای دونفر رو فراهم کرد!..
قابلمه رو روی گاز گذاشت و مخلفات رو بهش اضافه کرد..
به محض اینکه خواست برگرده، با تنها شخص توی خونه به طور کلی چند اینچ فاصله داشت..حتی اگر هم به چشم نمیومد..
سرش رو بالا اورد..و از بین تارهای سفید ابریشمی به چشم های بنفش خیره شد..
توی چنین فاصله کمی میتونست رایحه ملایم موهای سیاه بلند رو حس کنه.. پس تمام شب رایحه شیرین اون همراهیش میکرد؟!
هردوشون به ارومی از همدیگه فاصله گرفتن..
موهاش باید به اندازه عطرش نرم می بود؟
شاید بتونه یک روز بفهمه؟!

_Blue Ross_Where stories live. Discover now