Part16

139 25 22
                                    

پسر جوون درحالی که تقریبا نفس میزد تمام ماجرا رو برای مردی که با ناخون هاش به ضربات میز ریتم میداد تعریف کرد
مرد درشت اندام نفس عمیقی در پیپ کشید و توتون رو وارد ریه هاش کرد_پس اشتباه نکردم.. واقعا خودش بود..
پسر تایید کرد: بله.. من حتی قبل ترشم با پسر گتو سان دیدمش..
مرد دود رو با بازدم عمیقی بیرون داد: دیدی که با خودش باشه؟
پسر کمی به لکنت افتاد: نه.. توی کلاس پیانو.. اونجا بود و گفت داره دنبال گتو سوگورو میکنه.. بعدشم رفت بیرون.. ما میتونیم از این فرصت برای رسوایی گتو استفاده کنیم این بهترین بهانست!
دست های کلفت و زخیم مرد با شنیدن این جمله به پشت گردن پسر خام و بی تجربه برخورد کرد: ای احمق.. همه چیز درمورد تو و این رقابت احمقانت نیست.. اگه اون ویالونیستی که وارد مهمونی شد و کنار وارث گتو ها نواخت همونی باشه که به یاد میارمش...همه چیز خیلی بیشتر از این حرفا به نفع ماست!...الانم تن بی مصرفتو از اتاقم ببر بیرون.. هرچی میتونی درمورد محل زندگی پسره، کارش، صمیمیتش با گتو سوگورو..هرچیزی که میدونی مفیده رو واسم میاری..
پسر نمیدونست دلیل اینکه پدرش از شنیدن خبر ها انقدر هیجان زده بود چیه.. اما اگر اون نقشه ای داشت.. پس حتما خوب بود.. سر تکون داد و از دفتر کار خارج شد..
مرد پیپ قهوه ای کهنه رو روی میز گذاشت و به سمت پنجره ای که با کرکره پوشیده شده بود نگاه کرد و زیر لب خندید: اگه واقعا این تویی ساتورو.. شانس حسابی بهم رو کرده..
****

سوگورو دستاش رو روی پیشونی پسر گذاشت و سعی کرد کمی جداش کنه :ساتورو جدا دارم خفه میشم!!!!!
ولی اغوش ساتورو بیشتر دور پسر پیچید و سرش رو در هودیش فرو برد: نمیخواممم!!!! تو گفتی شب میمونی واسه چی نمیمونی اخه!!!!
گتو که در نهایت تسلیم شد خودشو روی کاناپه رها کرد: عشقم!.. گفتم که دلیلشو..اگه برنگردم و تنبیه بشم تا 1 ماه اصلا نمیتونم بیام و ببینمت!
ساتورو پاهاش رو فقط بیشتر دور کمر دوست پسرش حلقه کرد تا تضمین کنه هیچ جوره ازش جدا نمیشه: نههه نمیشه.. من کلی برنامه ریختم!!! فیلم ترسناک اوردمممم حتی مجبور شدم برای خریدن خوراکی های مورد علاقت با اقای کچل نونوا و سوزان پیره سر و کله بزنم!!!!
گتو اه عمیقی کشید و پشت موهای سفید رو که طی این 1 ماه رشد زیادی داشته بود نوازش کرد: میدونم میدونم.. واقعا بابتش متاسفم خودت میدونی خودم چقدر برای شب دونفرمون هیجان داشتم.. تازه دلمم راضی نیست ولت کنم و برم ولی___
+نوموخواممممممم... تو هم داری منو ول میکنی و میری!! من چه گناهی کردم اخه!!!
سوگورو هرچقدر هم که خواست در این لحظه جدی باشه نمیتونست مانع خندیدنش به کارهای بچگانه پسر و لحن کودکانش بشه_ساتورو لطفا.. من باید امشب برگردم عمارت یه شب دیگه همه اینکارارو میکنیم!!
سوگورو سعی کرد با قلقلک دادن پهلو های حساس ساتورو بینشون فاصله بندازه اما انگار پسر 15 ساله ول کن معامله نبود.. سرش رو روی قفسه سینه سوگورو گذاشت و از تنها سلاحی که براش باقی مونده بود استفاوه کرد_ولی سوگورو من مگومی و تسوکومی رو فرستادم خونه یوجی اگه تو بری و من تنها بشم بخوان بیان بدزدنم چی؟؟؟؟
گتو پوزخندی زد و با حالت نوازش چتری های برفی رو از مقابل چشمهای بلوری کنار کشید: انقدر دراما کویین نباش کی میخواد بیاد بدزدت اخه؟؟
حالا فقط یکم ترس، مظلوم بازی و یاداوری کافی بود تا پسر موفق میشد اون رو برای خودش داشته باشه: چطوری اینو میگیی سوگورو!!.. اینجا یک محلس که هیچکس قابل اعتماد نیست!!! یادت نمیاد روزای اولی که باهم اشنا شدیم یه مردی مزاحممون شد و بعد با کوزه همسایه کوبیدی تو سرش؟؟(اشاره به قسمتای اول..)یا اصن اوناش به کنار!!!تو که میدونی خانوم مارچلو همسایه روبرومون همیشه منو دید میزنه!!!..حتی از نگاهای شومشم مشخصه فقط منتظره تو از من دور بشی!!!!
با فکر کردن به اینکه همسایه روبروشون واقعا چه نیتی برای دید زدن پسر با دوربین شکاری داشت لرز به ستون فقراتش کشیده شد و از افکار منزجر کننده سرش دچار حالت تهوع گذرا شد.. ولی همه اینا ارزش داشت چون حالا سوگورو نوازش گردنش رو متوقف کرده بود و ساکت بود.. همینکه داشت فکر میکرد باعث شد گوجو درحالی که اغوشش رو به حالت بی پناهی دراورده بود و لرزش های فیک توی صداش ایجاد کرد پوزخند رضایتمند بزنه..
گتو اهی کشید و پسر رو توی اغوشش بالا کشید تا سرش راحت روی شونش قرار بگیره: اره راست میگی.. اینجا اصن قابل اعتماد نیستش..
گوجو لباش رو غنچه کرد و درحالی که با موهای معطر سوگورو بازی میکرد بینیش رو زیر چونه پسر برد و به حالت نوازش حرکت داد:اره خب وقتی تو نیستی من چجوری شب تنهایی بخوابم.. اگه یکی از بالکن بپره تو و منو با خودش ببره چی؟؟ اون موقع کی مراقب مگومی و تسوکومی باشه اخه؟؟
صدای غمگین پسر بیشتر به فکر فرو بردش..حالا که ساتورو پشت هم به قلبش دلشوره میداد چطوری میخواست بخوابه اگر به محبوبش سخت میگذشت؟؟؟_خیله خب خیله خب.. حق با توعه نمیتونم بزارم امشب تنها بمونی..بی مسئولیتی اگه ول کنم و برم
+اره اره خیلی اصن بی مسئولیتیه..تو منو ول کنی بری و من چیزیم بشه بچه هام از چشم تو میبینن!!!
تردید و شک کل وجودش رو گرفت... چشمهاش رو ریز کرد و به دوست پسرش خیره شد: خیله خب خیله خب... سعی میکنم یجوری بپیچونم..
ساتورو با خوشحالی لبهاش رو روی گونه پسر فشرد و با هیجان از روی پاهاش بلند شد و وسایل لازم ماموریت رو برداشت _خب. سناریو پیچوندن اینبارمون چیه؟؟ بارون منطقه ای؟؟ ترافیک شدید و خسته کننده؟؟ کلاسای بیشتر؟؟من واسه هرکدوم بگی حاضرم!!
گتو گوشیش رو برداشت و اماده برقراری تماس با بزرگ خانوادشون شد_اوووم...بیا بگیم..بارون منطقه ای.. خیلی بهتره تازه اخرین باری که ازش استفاده کردیم دو هفته پیش بود...
گوجو سر تکون داد و انگشت هاش رو کنار سرش برد: بله قربان
و بعد قاشقی که بند های کوچیک محکم شرشره ای بهش وصل شده بدود برداشت و آماده ضربه های نا منظم روی طبل دست ساز شد..
وقتی صدای بم مردانه اونطرف خط شنیده شد ساتورو کارش رو انجام داد و در حین ضربه های شبیه سازی بارون صدای عبور ماشین از چاله های خیس رو با دهنش تقلید کرد..
سوگورو با صدای بلند صحبت میکرد تا تظاهر کنه چقدر صدا براش ضعیف بود: اره!! فکر نمیکنم الان با این شرایط مقرون به صرفه باشه بیان دنبالم.. من فردا بهتون لوکیشن دقیق رو میدم و برمیگردم!!
همه چیز کاملا طبق روال انجام شد تا اینکه بدن خیانتکار ساتورو تصمیم گرفت یک عطسه ناگهانی کنه و بارون فرضی رو قطع کنه
گتوسریع جلوی دهن گوجو رو گرفت :صدای رعد برق بود!!!!.. اوه اوه هوا چقدر خرابه...! بزارین پنجره رو ببندم.. دیگه اینجوری صدا بارون نمیاد!!..
وقتی ماجرا ختم بخیر شد بازدم راحتی کشید و با دیدن اینکه دستش داشت پسر رو به مرز خفگی میکشوند سریع کنار کشید: ای واااایییی... ببخشید خوبیی؟؟
ساتورو بلافاصله دوباره عطسه کرد و سر تکون داد: چیشد؟؟ تونستی راضیش کنی؟؟؟
سوگورو خودش را عقب کشید و به کاناپه تکیه داد و دستاش رو برای پسر کوچکتر باز کرد :هاه خودت چی فکری میکنی؟
گوجو روی پاهای پوشیدش نشست و سرش رو زیر گردنش برد و اجازه داد دستها اطرافش پیچیده شن..با نور های درخشان توی چشمهاش گفت: یعنی میمونی؟؟؟ امشب هنوزم برنامه خودمون رو داریم؟؟؟؟
اشراف زاده 17 ساله با احساس گرمی توی قلبش محکم ترین اغوشش رو هدیه کرد و موهای سفید نرم رو بوسید : اره ساتورو میمونم دیگه خیالت راحت شد؟ دیگه دزد نمیاد ببرت؟
گوجو خندید و به این فشردن عاشقانه پاسخ داد:نه دیگه کسی نمی__
اما با یک عطسه دیگه حرفش نیمه تموم موند..چشمهای سوگورو گشاد شد و با شوک به چهره و رنگ پوست سفید چشم دوخت و شروع به بررسی برای پیدا کردن هر علائمی کرد_3 تا عطسه؟؟؟ 2 تا عادیه ولی سه تا؟؟؟؟ نکنه سرما خوردی؟؟ ببینم سینت درد نمیکنه؟؟ گلو درد نداری؟؟ انقدر عطسه میکنی آسمت رو تحریک نمیکنه؟؟؟
گوجو گونه هاش رو به کف دست گتو تکیه داد و خندید: نه نگران نباش..چیزیم نیست.. تازه خیلی وقته که آسمم برنگشته..اخرین بارش همون روزای اولی بود که همو دیدیم!.. اون موقع واقعا تو شرایط خفیفی بودم!
سوگورو اهی از سر اسودگی کشید اما هنوزم به خودش اجازه پایین اوردن گاردش رو نمیداد: اره اره یادمه.. اون موقع هه یجوری نگام میکردی انگار از اشغال ساخته شدم!
عرق سردی به جون ساتورو نشست. سعی کرد از تمام اتفاقات احمقانه ای که قبل از رخ دادن این عشق شیرین افتاد یک طنز خنده دار بسازه_اره خب چون جدا همین حسو روت داشتم..
گتو چند پلک زد و ساکت موند تا لحظه ای پردازش کنه.._جدی؟؟
گوجو انگشتاش رو بین موهاش برد و عصبی خندید: اره خب.. حقیقتا اولین باری که دیدمت بنظرم خیلی فیک و لوس و بچه پولدار سوسول و نچسب و خلاصه همه اینا بودی...
تمام مدتی که پسر داشت تصوراتش رو میگفت سوگورو با انگشت هاش شروع به شمارششون کرد.._میدونستم انقدر گارد داری بهم ولی دیگه اینهمه تنفرررر؟؟؟؟؟؟؟ چرااا؟؟
ساتورو لپهاش رو باد کرد و درحالی که دستهاش دور گردن بزرگتر قلاب شده بود خودش را به عقب اویزون کرد: مقصر من نیستم که.. مقصر اون لباسای گرون قیمت تو چشمت بود. تازشم وقتی چشم باز کردم کلا چند تا چیز رو دیدم. تو، خونه گرون قیمت مجلل، و یه خدمتکار که یه برچسب خیلی گنده از تمام اخطارات و چراغ قرمزا تو ذهنم فعال شد..
.وقتی گتو به این فکر میکرد این حد تنفر اصلا چقدر زیاد بود بدنش برا یک لحظه یخ کرد و لرزید: لعنتی.. تصورم این نبود اصن...
پسر مو سفید دوباره به موقعیت راحت برگشت و بوسه پاکی روی گونش کاشت: همه ایناها مال خیلی وقته پیشن مگه نه؟..الان دیگه لازم نیست به اینا فکر کنیم
سوگورو قبل از پاسخ دادن
به بوسه تایید کرد: درسته درسته...اما حالا چرا واقعا انقدر از اشراف زاده ها تنفر داری.. یعنی میدونم خب یه سری جاها خیلی رفتارای احمقانه ای دارن خودمم قبول دارم.. اما خب.. هنوزم فکر نمیکنم باعث این همه بشه دیگه نه؟.. هیچوقت درست بهگ نگفتی دقیقا چرا..
مژه های بلند سفید چند بار با تعجب پشت سر هم بالا و پایین رفتن: عاا... خب... نه راستش.. دلیلش ایناها نیست.. یعنی.. یکم توضیحش واسم سخته..
سوگورو با شنیدن این لحن مظطرب میدونست دوباره باید عقب نشینی کنه.. به این روند عادت کرده بود.. هرچند که ارزو میکرد سریعتر اوضاع عوض بشه..چتری های سفید رو کنار زد و پیشونی هاشون به هم چسبید_هر زمان اماده بودی لطفا برام تعریف کن..
ساتورو خنده ارومی کرد و از ارامش اتصال سراشون به هم چشمهاش رو بست: باشه باشه.. قول میدم..
الان 3 ماه از زمانی که اون دونفر رسما عشقشون رو به قلب هم پیوند دادن میگذشت..
تمام سختی های دیدارشون تبدیل به یک روتین روزانه شد...گتو با اصرار در کلاس های اضافه ای که در محدوده کاری گوجو بود ثبت نام کرد و با خرج اضافه و زیادی مربی ها و مدیریت رو ساکت نگه داشت تا در صورت عدم حضور در کلاس اطلاعی به خانوادش نرسونن و از تمام کلاس های اضافی مستقیما وقتش رو به ساتورو میداد..
از طرف دیگه گوجو علاوه بر گسترش مناطقی که در اون ویالون میزد قسمتی از روزش رو توی کافه به هاروکا کمک میکرد و روزانه میتونست علاوه بر نوت های موسیقی پول دیگه ای هم بدست بیاره.. هرچقدر هم که ناچیز بود اما امید روشنی برای بهتر شدن اوضاع بهش میداد.. با شروع مدارس تسوکومی و مگومی هردوشون مدرسه میرفتن و خرج ها بیشتر از قبل بود..
اون دونفر در کنار هم حفاظی دور از هر سختی اطرافشون کشیدن..
_فیلم ترسناکو بزارم؟
+اره اره بزار.. نمیترسی که نه؟
_حاح.. من خوره این حرفام!

_Blue Ross_Donde viven las historias. Descúbrelo ahora