پارت2

289 53 29
                                    

-هی کوچولووو! کجا قایم شدی ؟ بیا بیرون ! خیلی بده که وسط بازیمون رفتی قایم شدیا !!

پسر بچه که اشکاش حسابی صورتشو خیس کرده بودن ، در حالی که عروسک خرسشو بیشتر از قبل به سینه اش میفشرد ، با شنیدن صدای نزدیک شدن قدمای اون پسر مجنون به سمت کابینتی که توش قایم شده بود ، حس کرد قلبش الان به دردناکترین حالت ممکن از جاش در میاد !

-هی داری قلب پسر عموتو میشکونیا !

پسر بچه پاهای نحیف و زخمیشو بیشتر تو خودش جمع کرد ، چقد دلش الان میخواست که مادرش سریعتر از سر کارش برگرده تا از دست پسر عموی دیوونه اش نجاتش بده !

-پاپی کوچولو ؟ از دست پسر عموی مهربونت کجا قایم شدی ؟

پسری که تو کابینت قایم شده بود با شنیدن پوزخند پر از حرص پسر عموی مجنونش ، میتونست خیس شدن لای پاهاش رو حس کنه ، انقدی ترسیده بود که مغزش از کار افتاده بود ، دلهره گوشه گوشه بدنشو احاطه کرده بود و تموم وجودش میلرزید ! با حس بیشتر شدن خیسی بین پاش ، هق ضعیفی از دهنش خارج شد ولی همین صدای ضعیف کافی بود تا در کابینتی که توش پنهون شده بود، با شدت باز شه

-پیدات کردم پاپییی !

با دراز شدن دست خونی پسر عموش سمتش ، چشمای درشت شده و بدن یخ زده اش به تقلا افتادن و بیشتر از قبل خودشو عقب کشید تا جایی که دیگه نتونست عقبتر بره ، سعی کرد با خرسش از خودش در برابر اون دست دفاع کنه ولی عروسکش به شدت از دستش بیرون کشیده شد و بعد بازوی لرزونش بود که اسیر اون انگشتای پوشیده از خون شد !

+خ..خو..اهش ... می.. ک..نم !

پسر عموش با شنیدن صدای ضعیف و پر از التماسش ، لبخندش پر رنگتر شد و سایه جنون توی چشماش بیشتر !

پسری که پاپی صدا زده شده بود ، حالا با پاهایی لرزونتر از همیشه به قیافه ی پسر بزرگتری که جلوش ایستاده بود ، خیره شده بود و رسما بازوشو دیگه حس نمیکرد چون فشار دست پسر عموش به شدت وحشتناکی زیاد بود ! با ضعف اب دهنشو قورت داد

+ت.. تو .. گف.. ته .. بود..ی که...

با نشستن دست پسر مجنون روی دهنش و نشستن اون پسر رو زانوهاش برای هم قد شدنش با پسر لرزون و استخوونی جلوش ، صداش خفه شد

-هی شینا ! میبینی خودتو ؟ حسابی ترسیدی و داری میلرزی ! اگه مثه یه پاپی کوچولو خوب تو قفست میموندی تا من بیارمت بیرون ، این شکلی نمیشدی هوم !

پسر مجنون به نرمی لبخند زد ولی خیلی سریع سایه ی تاریکی روی صورتش نقش بست

-تو همیشه باید یه حیوون خونگی حرف گوش کن بمونی میفهمی شین ؟میفهمی ؟؟

با فشرده شدن پایین صورتش توی دست ضمخت پسر عموش ، پسرک نفساش به شماره افتادن و با نزدیک شدن صورت پسر بزرگتر ، فقط چشماشو محکم بست و جیغی از ته دل کشید ولی با بالا اومدن دست پسر عموش ، همه چی توی هاله ای از سیاهی غرق شد ...

NightmareWhere stories live. Discover now