پارت 5

226 38 36
                                    

بابت تاخیر توی اپ متاسفم ، اگه این پارت دوست داشتید ، حتما بهش ووت بدید *-*

.

.

.

در حالی که زیر لب برای خودش سوت میزد، از حموم خارج شد ، حس سبکی خوبی داشت ، کلاف از هم باز شده ی سوالای توی سرش ، از راهروهای مغزش جمع شده بودن و هر کدوم گوشه ای جمع شده بودن

-بک ؟ .. موهامو خشک میکنی ؟ میدونم الان میگی مگه خودت دست نداری ولی یولی واقعا نیاز به دستای کوشولوت داره تا مغز خسته اش اروم شه !....اووهو ... یه لحظه واستا ببینم فسقله ! چرا لباس برام نذاشتی ، هوم ؟

چان با نیشخند شیطنت امیزی متمایز با حالت بچگانه ای که به خودش گرفته بود تا دل همسرشو بدست بیاره ، حرفشو تموم کرد ، به هر حال اون یه بچه لنگ دراز منحرف بود !

-بک ؟

چان در حالی که حالا باکسری که از کشو بیرون کشیده بودش رو میپوشید ، همسرش که جلوی ایینه میز ارایش نشسته بود رو صدا زد ولی بک انگار خشک شده باشه فقط به چهره ی خودش تو ایینه خیره شده بود

-از سوسک سیاه به خرمگس .. صدامو داری خرمگس ؟

چان با خنده گفت ولی با ندیدن هیچ ریکشنی از بک ، تو ذوقش خورد و کمی نیشش بسته شد ولی بازم کم نیورد چون مثل اینکه یه نفر اینجا دلش شیطنت میخواست و چان خودش شیطون رو درس میداد !

بعد از تصمیم گیری نهایی میز گرد مغزش ، با قدمایی اهسته خودش به پشت بک رسوند و در حالی که حالا خم شده بود ، نفس حبس شده اشو تو گوش بک فوت کرد و باعث شد همسرش از هجوم هوای گرم روی یکی از حساس ترین نقاط بدنش ، تو جاش بپره

-همیشه جواب میده !

چان با خباثت نیشخندی زد و دست به سینه کمی از همسرش فاصله گرفت ، بکهیونی که میشناخت ، حریف قدری بود برای شور کرم ریزی رو دراوردن ! ولی برعکس تصورش که الان قرار یه بلایی سرش بیاد ، هیون فقط دستی به نشونه خستگی به پیشونیش کشید و نفسشو با صدا بیرون داد ، بدون اینکه حتی چیزی بگه از جاش بلند شد و در حالی که لبخند فیکی روی لباش نشسته بود ، پرسید

+چیزی میخواستی چان ؟

یول که با دیدن عکس العمل غیر طبیعی همسرش ، هنوز تو بهت بود ، فقط اتوماتیک دستش که توش حوله بود رو جلو برد

+اوکیی پسر کوچولو ! ... بشین رو تخت تا موهاتو خشک کنم !

بک با حالت خوشحالی ساختگی ، دستاشو بهم کوبوند و در حالی که ذهنش هنوز توی کوچه پس کوچه های تاریک خاطراتش گم شده بود ، چان رو هول داد سمت تخت تا روش بشینه ، چانیول که همچنان تو بهت بود ، با قرار گرفتن حوله روی سرش ، به خودش اومد و نگاهشو به صورت خسته ی همسرش داد ، بک هم در جواب نگاهش لبخندی بهش زد ، لبخندی که گرم بود ولی بی معنی ! قبل از اینکه بک کارشو شروع کنه ، انگشتای چان به نرمی دور مچش حلقه شدن ، نگاهش کمی رنگ خواهش داشت ولی کاملا جدی بود

Nightmareحيث تعيش القصص. اكتشف الآن