پارت 12

108 19 4
                                    


+خب ، رسیدیم!
لوهان با بی حوصلگی سرشو از گوشی دراورد و نگاهی به ساختمون مرتفع و شیشه ا بیرون از پنجره انداخت ، پووفی زیر لب گفت و با بی حالی کمربندشو باز کرد
+رفتی تو ، باید بری پذیرش ، نمیزارن کسی همینطوری بره داخل ! کافیه بگی اومدی کی رو ببینی ، راهنماییت میکنن
اخمای لوهان تو هم رفتن
-وایسا ببینم ، یعنی تو با من نمیای؟
کای لبخند دندون نمایی زد
+نچ!
لوهان ابرویی بالا انداخت ،هنوز کمربندشو کامل باز نکرده بود دوباره بستش و دست به سینه شد
-حرکت کن کای! من تنهایی نمیرم پیش چانیول!
کای متعجب گفت
+یعنی چی ؟ مگه بچه دو ساله ای که تنهایی نمیری؟ برو پایین ببینم !
لوهان که قیافه اش بی حس بود، اخمی بین ابروهاش جا خوش کرد و زل زد تو چشمای قهوه ای کای
-نشنیدی چی گفتم ؟ تنهایی نمیرم !!! حالا بچه دو سالم یا هر چی!
کای با ناباوری نگاهی بهش انداخت، هووفی کرد و دستی به صورتش کشید
-واایی لو ! من نمی‌فهمم چت شده !! لولو خرخره که نیست !
لوهان که هم خستگی ،کم خوابی و استرس داشتن باهم بهش فشار می اوردن با حالتی کمی بغض آلود جواب داد
+اگه لولو خرخره نیست، پس چرا انقدر منو ترسوندی ؟ چرا موقع جواب دادن تلفناش انقدر رنگ از روت پریده بود؟؟ نه داداش ! منو تنهایی نمیتونی تو دهن شیر بفرستی !!
کای که از حالت عذا گرفته ی لوهان خنده اش گرفته بود ، گفت
-پسر!! باورم نمیشه اینی که جلوم این حرفا رو میزنی تویی! تویی که بین بچه ها کله شق ترین و نترس ترین بودی ! چت شده لو ؟؟
لوهان که خودشم میدونست داره زیادی واکنش نشون میداد ، با این حرف کای حس کرد حتی اون بغض عجیبش داره شدت میگیره ، با فریاد جواب داد
+نترس ترین ؟؟؟ اون برای قبلاً بود!!! قبلاً که یه احمق بودم !! تموم زندگیم ازم برای تموم حماقتام گرفته شد !!! حالا منو ببین ! یه دکتر بدبخت که توی کار جوری غرق شده که وقت برای نفس کشیدنم نداره!
-لو…
+نه کای ! خفه شو !! دارم زیادی واکنش نشون میدم و خودمم می‌دونم ! به روم بیاری میزنم تو سرت !
کای لبخند محزونی زد
لوهان سرشو بین دستاش گرفت، نفس عمیقی کشید و سرشو بالا اورد
دستگیره در رو به دست گرفت
+میرم الان …
کای که حس میکرد باید یه چیزی بگه برای دلگرمی ولی نمیدونست چی و کمی از فضایی که بینشون حاکم شده بود ، معذب شده بود فقط تونست سری تکون بده
لوهان با خنده ای زوری قبل از پیاده شدن گفت
+دعا کن نخورتم ، باشه ؟ هر کوفتی هم که گفتم فراموش کنم! من یه احمقم !
و بدون اینکه منتظر جواب بمونه، در رو بست
دوباره نفس عمیقی کشید
کای در حالی که فرمون رو تو دستاش گرفته بود ، چشماش محکم بست
بعدا ، بعدا باهم حرف می‌زنیم !
با این جمله چشماشو باز کرد و به لوهان بیرون در نگاه کرد که از جاش تکون نخورده بود
آره ! بعدا !
و ماشین به آرومی شروع به حرکت کرد ، لوهان که اشک چشماش رو میگزیدن ، به بالا نگاه کرد تا از ریزششون جلوگیری کنه
+چه مرگم شده ؟ …هوای این اداره ی کوفتیه ، آره همینه !
دماغشو با صدا بالا داد و آروم با دو دست زد رو گونه هاش
+به خودت بیا لو ! دوباره از ۱۲ گذشت ، تو سیستم مغزیت بهم ریخت ؟؟
به حرف خودش لبخند زد ، آره ! نباید خودشو این شکلی می باخت ! اینم یه کار مثل بقیه کارایی بود که کای بهش میسپرد، فقط فرقش این بود که ایندفعه با خود رئیس بخش سروکله داشت ، همین !!
+آره لوهان ! تو میتونی !
به ساختمون نگاه مصممی انداخت ، لحظه ای به ذهنش خطور کرد که از همونجا بارشو ببنده و در بره ! ولی آخه چرا ؟ این کار کاملا بی معنی بود .. اخماشو با جدیدت تو هم کرد
+بریم دهن سرویس کنیم !!!!
***
-ببین کی اینجاست ! لوهان !
مرد چینی لبخند تصنعی زد
+خودت خواستی بیام اینجا چانیول !
چانیول پوزخندی زد
-خوشحالم که هنوز زبون تندت رو داری ! امیدوارم مراقبش باشی تو دست پا نیاد !
لوهان آب دهنشو قورت داد و زل زد به چهره ی از همیشه پخته تر چانیول
+ممنون از توصیه ات! حواسم هست !!
چانیول لبخند کوچیکی زد که سریع هم جمع شد
-قهوه ؟
لوهان که زیر سایه ی سنگین چان داشت حس آب شدن داشت ،جواب داد
+نه ! از اینجا برم می‌خوام یه خواب با کیفیت داشته باشم !
چان سری تکون داد
-هرجور مایلی ! پس من برای خودم میارم !
و از دفترش خارج شد ، همزمان با رفتنش لوهان مثل یخ تو نور خورشید تو مبل وارفت
واایی پسر ! چان همیشه انقدر گنده و جدی بود؟ حس میکرد هر لحظه ممکنه جلوش به زانو بیوفته و طلب بخشش کنه بابت چیزایی که حتی انجام نداده!
تو جاش یه دفعه سیخ شد ! تقصیر این اتاق بود!!! این اتاق یه چیزش بود !!! چرا انقدر تاریک و مشکی بود ؟؟؟ چرا انقدر این فضا حتی بدون چان انقدر سنگین بود ؟
دیوارا خالی از هرچیزی بودن و چند تا تخته وایت برد که کاملا سفید بودن کنار در بودن ، جز یه میز بزرگ، یه میز کوچیکتر و چند دست مبل چیز دیگه ای اطرافش وجود نداشت
قبل از اینکه لوهان بفهمه ، رو پاهاش وایستاده بود و داشت تو اتاق چرخ میخورد ، چه مشکلی داشت ؟ به هر حال که این اتاق هیچ چیز قابل توجهی نداشت ! چان که بابت دید زدن اتاق بیخودش ، نمیخوردش که !!
با کنجکاوی چشمش روی میز بزرگ وسط اتاق خورد ، عرق کمی پشت گردنش نشست
چند تا قاب عکس روی میز بودن...
اگه چان ، لوهان رو پشت میز کارش دید میتونست قسم بخوره که فقط اونا رو داشته نگاه میکرده و یه جاسوس دیوونه ی مشتاق مرگ نیست ! 
لوهان که فضولی روی حس بقاش سنگینی می‌کرد ، آخر سر رفت پشت میز چان و قاب عکسا رو از نظر گذروند
بکهیون رو می‌شناخت ، تموم سه تا عکس اون بودن … اولی عکس عروسیشون بود ، دو تا مرد عاشق که در حال خندیدن بودن و معلوم بود تو اون لحظه خوشبخت ترینن زیر تور سفیدی دست های همو که حلقه روشون بود جلوی دوربین گرفته بودن ، دومی چانیولی بود که از پشت دستاشو دور گردن بکهیون حلقه کرد بود و لبخند گنده ای رو لباش بود که درخشش میتونست لوهان رو کور کنه از اون طرف بک لبخند کوچک بامزه ای زده بود و موهای فندقیش از همیشه کیوت ترش کرده بودن ، آخرین عکس ، فقط بکهیون بود که داشت می‌خندید و همین باعث شده بود چشماش هلالی بشن ، لوهان میتونست حدس بزنه که این عکسو خود چان ازش گرفته
آروم عکس تک بک رو از رو میز برداشت ، باورش نمیشد که یه همچین آدم شیرینی رو کسی بخواد بکشه.. چان به نظر بیش از حد عاشق همسر فوت کرده اش بود که فقط از اون نشونی تو اتاقش بود … آهی کشید ،مرد بدبخت حتما کلی بعد از همسرش داغون شده بود ، باید به چان بابت سگ بودنش نسبت به کای و جدی بودنش برای پایین کشیدن اون گروه مافیا حق میداد
-دید زدنت تموم شد ؟
مرد چینی تو جاش پرید و دستشو رو قلبش گذاشت
+واایی خدا، ترسوندیم !!
چان اخمش با دیدن قاب عکس تو دستای لوهان پررنگ تر شد
-فکر نمیکنم بهت اجازه داده باشم که سر میز کارم بیای !!
و با قدمای محکم ، تکیه اشو از چارچوب در گرفت و با فنجون سفید کوچیکی تو دست سمت لوهان اومد
لوهان که کمی دلشوره گرفته بود ، قاب عکس رو سریع رو میز گذاشت .. از اولم میدونست که سر میز چان اومدن اشتباهه!
قبل از اینکه یول بهش برسه ، سریع سمت مبلی رفت که همون اول روش نشسته بود
چان که سکوتش فضا رو به شدت سنگین کرده بود ، پشت میز نشست و بعد از کشویی دستمال پارچه ای دراورد و آروم و با احتیاط انگار که دست لوهان به کثیف ترین چیزها آلوده بوده ، روی عکس رو تمیز کرد
+دیگه ، تکرار میکنم دیگه به هیچکدوم از این قابا مخصوصا این یکی دست نمیزنی ! چون دفعه اولته که اینجا میای و اینو نمیدونستی باهات کاری ندارم !
لوهان میدونست که فکش چسبیده زمین ولی این مرد رو به روش زیادی روی عکس حساسیت نشون نمی‌داد ؟؟ اخماش تو هم رفتن چان بعد از گذاشتن قاب روی میز ، نفس عمیقی کشید تا خودشو آروم کنه و رو به لوهان گفت
-فکر کنم می‌دونی چرا اینجایی !
و قلپی از قهوه ی داغش خورد
لوهان با اخم گفت
+آره ! کمک میخوای !
چان ابرویی بالا انداخت
+چیه ؟ میگم کمک میخوای به غرورت برمیخوره ؟
لوهان پوزخندی زد
چان قلپ دیگه ای رو بدون اینکه از مرد رو به روش چشم بگیره،نوشید
-ما نیاز به یه دکتر داریم با تخصص تو ، همون‌طور که کای هم گفته باید بری تو یه عمارت و ببینی که چه خبره
لوهان از اینکه تیکه اش ندیده گرفته شده بود ، متنفر بود و از اون طرف انگار که تنش میخاره ، جواب داد
+باید ؟ فکر نمیکنم اینجا بایدی وجود داشته باشه ! درخواست میکنید ، منم شرایط رو میسنجم ، اگر خوب بودن و باعث تهدید من به هر لحاظی نمی‌شدن ، قبولشون میکنم !
-چه دکتر سخت گیری !
+من سخت گیر نیستم جناب ! این چیزی که گفتم یه راه مرسومه برای ارائه پیشنهاد !
-خیلی خب ! خیلی خب ! فکر میکنم کای شرایط رو بهت گفته ، شرایط خودت چیه ؟
لوهان نفس عمیقی کشید ، این شد حرف حساب ! هر چقدرم از مرد جلوش میترسید بازم نمیزاشت که بدون چونه زدن به این ماموریت خودکشی بره
+اول از همه باید امنیت جانیم تضمین شه واگرنه کاری نمیکنم !
سگرمه های چان تو هم رفت و لوهان که حسابی بچه شده بود با خودش گفت یه امتیاز برای من
+دوم از همه ! من عمرا این ماموریت رو تنها نمیرم !!!
چان همچنان اخماش تو هم بود
+و سوم از همه کار کردن من برای شما یعنی پلیس هزینه داره!
لوهان خودشم نمیدونست چرا اینو گفته ، شاید صرفا میخواست بره رو مخ چان ، هرچی بود به هر حال احساس سبکی میکرد
چان گلوش رو صاف کرد ، صدای بمش عمیق و بدون تزلزل بود
-خب ، در مورد شرط سوم میتونم بهت ضمانت بدم که اگر توافق کنی دو برابر حقوق سالیانه ات برای یه ماهت هزینه میگیری ، در مورد شرط اول و دوم ، من باید فکر کنم … و متاسفانه باید به عرضت برسونم که زمانی برای فکر کردن نیست ! ما باید سریع وارد عمل شیم!
لوهان شونه ای بالا انداخت
+پس برید سراغ یکی دیگه !
-تو متوجه نمیشی ! این ماموریت دو سال زحمت کشیده شده بابتش که به اینجا برسه !!!
+برام اهمیتی نداره! بگردین دنبال یکی دیگه!!
از چشمای چان آتیش می‌بارید ولی انگار یاد یه چیزی افتاده باشه ، پوزخندی زد
-نمیشه !
لوهان اصلا از این حالت دیوث وارانه چان خوشش نمیومد
+چرا ؟
چان لبخند دندون نمای شیطانی زد
-چون حالاشم یه دکتر که شهروند عادیه ماجرا رو می‌دونه ! فکر می‌کنی یه کار سنگین دو ساله مثل این کشکه که بیاییم همه جزئیاتشو بهت بگیم بعد تو بگی نه ؟؟؟ اصلا امکان نداره!
چشمای لوهان گشاد شدن
+یعنی تموم این مدت ؟
-بله دکتر! تو راه فراری نداری! گذاشتم شرایطتو بگی که دلت خوش باشه ولی خب مثل اینکه این قرارداد از اول یه طرفه بوده !
رو لوهان آب می ریختی بخار میشد ! برای یه ثانیه از صفر به صد رسیده بود !داشت از شدت عصبانیت می‌سوخت و حس میکرد رسما بازیچه شده !!! کای رو میکشت که کشیده بودش تو این مخمصه بدبختی!!!!
چان که هنوز لبخند رو لبش بود جوری اعصابش رو به سخره گرفته بود که در حالی که از جاش بلند میشد با زهر گفت
-خودت و این ماموریت برین به درک ! شماها منو گول زدین !!! من نمی‌خواستم از اول وارد این ماجرا بشم !!! شماها یه مشت عوضین!! بدبخت همسرت که گیر تو افتاده بوده با اون اخلاق سگت که همه رو از دستت فراری کرده!!!
لوهان به خودش که اومد تازه فهمید که داشته داد میزده و انگار هرچی رو دلش مونده بود از تموم روزش رو داره سر چانیول خالی میکنه ولی برای پشیمونی آخرین حرفش و آوردن این دلیل که من از ۱۲شب به بعد کصخل میشم ، دیر بود چون چان چشماش هر لحظه تاریک تر میشدن و لوهان حس میکرد زیر نگاهش داره ذوب میشه
ثانیه ها و حتی صدم ثانیه ها با اهسته ترین حالت ممکن میگذشتن ، لوهان اب دهنش رو قورت داد ، نگاه چانیول هرچیزی بود جز دوستانه ولی با آهی که چان کشید لوهان حس کرد که نه مثل اینکه زیر نگاه مرد روبه روش فلج نشده !!!
چان چشماشو از لوهان گرفت و دستی به صورتش کشید
همچنان داشت به لوهان نگاه میکرد ،زیر لب غرید
-دیگه راجب همسر من دهنتو اینجوری باز نکن !!
لوهان آب دهنشو این دفعه با صدا تر قورت داد ، بقیه چیزا حقش بود ولی نه همسرش ، واقعا !
چان نفس پر سر و صدایی کشید و بعد انگار که چیزی نشده با چشمای از همیشه تیره ترش گفت
-فردا راجب این موضوع باهم حرف می‌زنیم ،هردو خسته ایم الان ! مخصوصا تو .. کای فکر کنم باید قبل از اومدنت یه چیزایی رو برات روشن میکرد ولی مثل همیشه انگار کم کاری کرده ! مرخصی !!
لوهان سری تکون داد ، حوصله یکی به دو کردن نداشت .. قبل از اینکه حرف دیگه ای از دهنش بیرون میمومد باید اون محیط رو ترک میکرد ! با بسته شدن در پشت سرش با خودش گفت
مثل اینکه ایندفعه  به خیر گذشته بود
***
-ببینید آقای وو ، من گفتم که وضعیت ایشون از لحاظ روانی به مشکل برخورده ما نمی-
صدای گلوله بود که طنینش روی دیوارا لرزه انداخت و صدای مرد رو برای همیشه قطع کرد
نگاه مرد تفنگ به دست به خون نشسته بود و جنون توی تک تک اجزای صورتش فریاد میزد
+نفر بعدی ؟
تک تک افراد داخل اتاق داشتن می لرزیدن و دختری که خون دکتر تازه جون داده روی صورتش ریخته بود، تموم سعیشو میکرد که جیغ نزنه ولی یه لحظه نفسش گرفت و از بخت بدش سکسه کرد
مرد دیوانه که لباس شوم سرنوشت دختر رو حالا به تن کرده بود، نیشخندی زد
+تو نفر بعدی هستی ، نه؟ بیا حسابی خوش بگذرونیم !

NightmareOù les histoires vivent. Découvrez maintenant