پارت 16

112 15 32
                                    

کریس داشت با اون حرف میزد یا لیسا؟ انگار داشت با هردوشون حرف میزد ، حرفهاش حالت تهدید داشت و تموم تلاشش تو این بود که توی صورتش هیچ حسی معلوم نباشه ولی زیر اون پوسته ی سخت و دروغین ، مرد رنجوری بود که در تقلا برای بدست اوردن چیزی فریاد میزد و حاضر بود دست به هرکاری بزنه تا چیزی که مرکز دنیاشه رو برای خودش نگه داره ..
اینطوری بود؟
احتمالا لوهان اشتباه میکرد..کریس شاید یه ماسک همیشه رو صورتش داشت ولی چیزی که پشت اون بود عشق نبود .. یه آتشفشان خشم و غمی بود که ارتباطش با دنیای بیرون به نظر پیچیده تر از چیزی بود که لوهان فکر میکرد و مهم تر از همه لوهان ارتباطش رو با فرد روی تخت نمی فهمید .. نگاه دیگه ای به فردی که درست مثل یه پسر بچه به نظر میومد انداخت .. شناختش واقعا سخت بود، تموم عکسایی که از این آدم دیده بود، همه با لب خندون ، لپهای گل افتاده و گونه های برآمده ای بود که به زیبایی خودشون رو روی صورت پسر جا کرده بودن ولی حالا لوهان شک‌ داشت که اگر پارک-بیون بکهیون لبخندی هم بزنه با این صورت لاغر و نحیف چیزی به جز نمای اسکلت بندی چهره اش مشخص شه..چهره اش حتی اونو یاد نقاشی معروف جیغ مینداخت..
مکانیسم دفاعی دلقک شدن ؟ مکانیسم دفاعی دلقک شدن !
-به چی انقدر عمیق فکر می‌کنی ؟ توی صورتش چیزی نوشته شده ؟
لوهان که ذهنش سخت مشغول بود و هنوز نتونسته بود تصویر جلوش رو هضم کنه ، نگاه گیجی به دختر انداخت
کریس اتاق رو ترک کرده بود ولی حتی میتونست آخرین جمله اش رو به وضوح توی سرش بشنوه
«لیسا بهت همه چی رو اینجا میگه، امیدوارم به حرفاش به دقت گوش کنی چون مثل قبل پیدا کردن یه پزشک راحت نیست »
اون پوزخند لعنتی .. برای لحظه ای مورمورش شد که لیسا انگار بدونه داره به چی فکر میکنه، بهش خندید
-رویکرد جدید درمانیه ؟ خیره شدن به چهره ی بیمار ؟ البته شنیده بودم که توی طب چینی با تنها نگاه کردن به قیافه ی بیمار میشه مشکل رو تشخیص داد ولی فکر میکردم که رویکرد مدرن داری ، اشتباه میکردم ؟
لوهان جوری به لیسا نگاه میکرد که انگار از فضا اومده و در حقیقت هیچ ایده ای نداشت که این دختر با چتری های بامزه اش که روی چشماش ریخته داره چی میگه در نتیجه فقط در پاسخ به حرفش لبخند کج مسخره ای زد درست مثل لبخندای اون اژدهائه ، اسمش چی بود ؟.. بی دندون !
لیسا انگار که می‌تونه مکالمات ذهنیشو بشنوه پقی زد زیر خنده
-واایی! فکر کنم تو از هر پزشکی که تا الان دیدم عجیب تری! نکنه نمیتونی راحت کره ای حرف بزنی ؟!
لوهان دست پاچه در حالی که نگاهشو از دختر دزدیده بود و به زمین نگاه میکرد گفت
+هان ؟.. ام.. آهان.. نه ! من خوب میتونم کره ای حرف بزنم یه لحظه حواسم پرت شد ..
لیسا خنده اش رو با لبخند کوچیکی جمع کرد
-اشکال نداره ..
دختر کمی با همون لبخند زل زد بهش که بعد با صاف کردن صداش انگار یاد چیزی افتاده باشه ، نگاهشو گرفت
-برات عجیبه ، نه ؟
لوهان کمی از صدای جدی و سوال دختر جا خورد ولی بعد رد نگاهشو دنبال کرد و به تخت رسید
صدای دستگاه ها از همیشه بلند تر به نظر میومدن
-به چی فکر می‌کنی ،لو..هان؟
لوهان به تلفظ جالب اسمش توسط دختر توی سرش لبخندی زد
اونا مختصراً توسط کریس بهم معرفی شده بودن ، لیسا یه پرستار تایلندی بود که از اول با دکترای مختلف سر و کله زده بود و یه جورایی مهره ی مورد اعتماد کریس کنار پزشک ها بود… همون خبرچین ! هرچی بود برای لوهان قابل اعتماد نبود ..
لوهان سری تکون داد ، الان زمانش نبود،ذهنش پر از سوال بود و لیسا هم به نظر باهاش ارتباط گرفته بود ، وقت فهمیدن وضعیت بود ! باید اعتماد به نفسشو رو جمع می‌کرد !
+یه وضعیت روانی ؟
لیسا انگار که چیز جدیدی نشنیده باشه ، کمی بی علاقگی توی چهره اش نقش گرفت
-میگی یه وضعیت سوماتیکه ؟ ..تاثیر روح روی بدن ؟.. تا جایی که من می‌دونم این وضعیت تعریفش فقط منحصر به یه سری پژوهش در دست بررسیه ، میتونی بهش استناد کنی و به کریس هم همینو بگی ؟
اعتماد به نفس لوهان نیومده، رفت ! درست  مثل یه توپ که بهش چاقو زده باشن ، وا رفت
صداشو صاف کرد
+اگه تنها دلیل منطقیه ، آره !
الان بی علاقگی توی چهره ی لیسا کاملا مشهود بود و دختر حتی تلاش نمی‌کرد پنهونش کنه
-پس موفق باشی .. اوپس ! گمونم این آخرین باره که میبینمت !
لوهان گفت
+چییی؟
با صدا آب دهنشو قورت داد ، حتی تصور رو به رو شدن با اون کوه آتیش که هر لحظه آماده شلیکه ، رعشه مینداخت تو جونش ..
لیسا شونه ای بالا انداخت
-فکر کنم خودت بدونی !
لوهان دندون قرچه ای کرد 
با خودش گفت : آخ چان ! چه بلایی بودی که نازل شدی صاف توی زندگی من ، حالا مگه از دستت خلاصیه ، الآنم گیر یه خری افتادم مثه خودت .. این کریس پدرسگ!
نفس پر حرصی کشید که از دید لیسا پنهون نموند
این احمقا!هیچکدوم هیچی نمی‌فهمن! اسم کوفتیشونم گذاشتن پزشک !
لیسا بی حوصله نگاه دیگه ای به لوهان انداخت ، مرد چینی همچنان درگیر بود ولی فهمیده بود که یه چیزی تو رفتار لیسا عجیب میزنه انگار اون دختر یه چیزی رو می‌دونه ولی علاقه ای به گفتنش نداره یا شایدم داره اذیتش می‌کنه !
لیسا ولی با فضای کاملا متفاوت از فضای فکری لوهان ،لبخند کجی زد
حداقل به نظر این یکی قرار چند روزی سرگرمش کنه !
سری تکون داد و از اونجا خارج شد ، باید خودشو آماده کرد که به کریس بگه دنبال یه دکتر دیگه بگرده ! شایدم نمیگفت .. کی میدونست .. !
لوهان که به محض قطع شدن صدای قدم‌های لیسا ، خودشو رها کرد ، انگار که تا الان داشته فیلم بازی میکرده کنار تخت ایستاده بود، دیگه مکانیسم دفاعیش ریخته بود
با چشم های ترسیده به پسر روی تخت نگاه کرد و از شدت فشردن میله های کنار تخت توی دستاش ، بند انگشتاش به سفیدی می‌رفت
عرق سردی روی پیشونیش نشسته بود ، گیر کرده بود ! بد هم گیر کرده بود..خوب جلو نرفته بود .. حتی نمیدونست تو قدم بعد  چی میخواست بگه ؟ چیکار باید میکرد ؟ لیسا داشت می‌رفت که بگه اونم به درد نمیخوره ،نه ؟
با عجز حس کرد اشکاش جلوی چشماش رو دارن می گیرن..هرچیزی رو حدس می زد به جز این ..میله رو محکم تر گرفت و به طرف زمین کمی خم شد ، اخم عمیقی از تساصل روی صورتش نقش بسته بود .. قرار بود بمیره، نه ؟
در حالی که چشماش رو بسته بود ، خنده ی بیجونی کرد
مگه قرار نبود تهش همین باشه؟ مگه نمیدونست که اینجوری میشه ؟
دندوناش رو به هم فشرد و از چشمای حالا باز و خیره شد به زمینش ، چند تا قطره اشک غلت خورد پایین
توی جاش صاف شد ، چند تا نفس عمیق کشید و بعد سری از کلافگی تکون داد ، اشکاش صورتش رو خیس میکردن
نگاهی به صورت مرد خسته ی روی تخت انداخت .. حداقل الان میتونست بگه تقصیر اونه ، نه ؟
چان انتقام میخواست بگیره چون فکر میکرد همسر عزیزش کشته شه و کریس فرستاده بودتش مراقب همون آدم باشه ، جفتشون چه با کلام چه با یه نگاه تهدیدش کرده بودن .. لوهان پوزخندی زد ..
+پسر درگیر چی بودی که اینجا گیر کردی؟
لوهان از جسد نیمه جون بکهیون پرسید
+موندم کدوممون بدبخت تره؟ .. تو که دو سال از عمرت رفته و معلوم نیست که اصلا بهوش بیای یا من که ممکنه هر لحظه یه روانی بکشتم!
آروم چتری بک‌ رو از روی پیشونیش کنار زد دلش به حال این مرد و خودش می‌سوخت
در حالی که سرشو روی میله کنار دستاش می‌ذاشت ، زمزمه کرد
+هرچی گفتم پس میگیرم .. تو هنوزم زیبایی
و قطره اشکی آروم از کنار چشمم لیز خورد و قیافه اش با غم جمع شد درست مثه یه بچه ی ۵ ساله
+فقط حالا شدی دلیل مرگم ..
و صداش تحلیل رفت
کاش کای اینجا بود .. کاش میزد تو سرش و به خودش میوردش.. لوهان خودشو باخته بود و حالا نیاز داشت که کای سرش داد بزنه و بهش بگه دراما کویین احمق ! حالا که نمردی! تو یه پزشکی احمق ! یعنی به این زودی تسلیم شدی ؟ ولی نباید تسلیم می شد ؟
آره شروع بعدی داشت ولی آیا تموم فرصتاش رو از دست داده بود ؟
لوهان در حالی که هنوز آرنجاش روی میله بود ، دستاشو روی صورتش گذاشت ، با صدای خفه ای گفت
+کجایی کای ؟ من دوباره یه کصخل ناامید شدم !
نفس پر صدایی کشید
فکر کن تو کایی ، فکر کن تو کایی ، فکر کن تو کایی
محکم زد تو صورتش
مثل کای فکر کن ، مثل کای فکر کن
نفس دیگه ای کشید و نگاهشو به پسر روی تخت داد، دستشو دوباره سمت صورت بک دراز کرد ،انگار داره مورد خطاب قرار میدتش
+ببین پسر جون! .. من نمی‌دونم که چرا اینجایی یا با اون مردک روانی چه نسبتی داری.. ولی بیا سعی کنیم از پسش بربیاییم؟ .. چاره ای جز ادامه دادن نداریم .. میفهمی که چی میگم ؟
نفس پر از هیجانی کشید
آره ، کای همین کار رو‌ می کرد !
ولی اون الان تنها بود
از تنهایی خودش لرزید …
کای هم حس تنهایی میکرد ..ولی خودش رو می باخت ، نه؟ من کایم ؟ نه ! خودمو می بازم ؟ بله !
به خودش خندید
تنهای تنها بود با فردی که حتی نمیتونست از خودش مراقبت کنه .. عالی بود !
                                                            ***
++++18++++
-هنوزم زیباترینی .. خیلی زیبا .. یه پیونی صورتی خیلی زیبا !
+و تو چان یکی از لوس ترین ادمایی هستی که دیدم !
با ضربه ی بعد ، چشمای پسر توی حدقه چرخید ، چان درحالی که نفس نفس میزد با بدجنسی گفت
-داشتی میگفتی عزیزم ؟
پسر در حالی که حتی حس میکرد که نفسش تو گلو گیر کرده و کلمات دورترین اشکال برای دسترسی هستن ، با نامفهوم ترین حالت ممکن زمزمه میکرد
+تو.. تو.. آه.. همو..همونجا !
چان خودش از نفس افتاده بود و ذهنش آخرین ذرات عقلانیت رو‌ داشت از دست می‌داد و اون رو تبدیل به یه حیوون وحشی میکرد که فقط متمرکز بود روی حرکت دادن دیکش توی سوراخ جهنمی جفتش ،داشت میسوخت ولی تو بهشت بود .. بهشتی که چیده شد روی گناهانش.. گناهان لذت بخشی که با دوست داشتن پسر زیرش شروع شده بود و ادامه پیدا کرده بود .. آدمی که به عشق حوا میوه ی ممنوعه رو گاز زده بود ..
+چان ..چان ..همونجا !
چطوری میتونست به حوا نه بگه وقتی اینقدر زیبا نفس نفس میزد و صورت سرخ کوچیکش با اشک و عرق پوشیده شده بود و چتری های کوتاه لطیفش به پیشونیش چسبیده بودن ..
گفته بود عقلش رو از دست داده ؟ الان حتی بیشتر از قبل !
بازوهای قویشو‌ دور جسم نحیف عشقش حلقه کرد ، همه ی وزنش رو حالا انداخته بود روش ، میتونست صدای خس خس پسر رو‌ بشنوه که در حال تقلا با ناخناش روی کمرش خط می کشید ، نمیتونست کاری کنه ، حتی یه ذره فاصله هم روانیش میکرد
-هیس .. هیس ..‌باهم .. باشه ؟
پسر داشت با چشمای بسته و با درد اشک می‌ریخت
+می..می‌خوام کام شم ..لط..لطفا !
چان آروم چتری های پسر رو کنار زد از روی پیشونیش و شروع کرد به آروم بوسیدن  اجزای صورت پسر
-باهم ..
بدناشون جوری بهم امیخته شده بود که انگار یکی شدن ، صدای عشق بازیشون اتاق رو پر کرده بود ، شاید خیلی خشن نبودن ولی عشق و لطافت نه تنها تو چشماشون بلکه تو تک تک حرکاتشون دیده میشد
چان تند تند توی بدن پسر حرکت میکرد و درست موقعی که به نهایت سرعت رسید با تخلیه شدن ناگهانی انرزژیش کام شد، حالا از آثار این سکس چیزی جز کامش توی سوراخ پسر نمونده بود ولی کار چان تموم نشده بود ، بعد از اینکه کاملا کشید بیرون هنوز پسر نفس نگرفته ، انگشتشو داخل سوراخ ملتهبش کرد و همه ی کام رو بیرون ریخت
بوسه ای روی پیشونیش گذاشت
-دل درد میشدی ..
پسر دستی روی گونه ی چان گذاشت ، چان به تبعش دست بزرگشو‌ روش گذاشت و دست پسر رو فشرد ،چشماشو بست و نفس عمیقی کشید
بکهیون اینجا نیست ! این پسر همسرش نیست ..این پسر فقط یه هم خوابه ست!
پایان++++18++++
چشماش حالا باز بودن و بی حس تر از همیشه 
انگار حالا یه نفر دیگه شده بود ..
دست مارک رو از روی صورتش برداشت ، مارک هم انگار فهمیده که دیگه نباید از چان توقعی داشته باشی ، آباژور رو روشن کرد و جعبه ی سیگار رو چنگ زد
+نمیری حموم ؟
چان حتی برنگشت نگاهش کنه ، لباساش رو از روی زمین برداشت
-توی خونه میرم حموم
مارک بی حوصله سیگار رو روشن کرد، هنوز برهنه بود و حال نداشت حتی از جاش بلند شه
چان مثل همیشه برده بودش بالا و بعد محکم کوبونده بودش زمین‌.. حتی به این هم کفایت نکرده بود و باهاش مثه یه موجود نحس برخورد می کرد که حتی نمیتونه برای ثانیه ای تحملش کنه و باهاش یه جا بمونه .. نمیتونست چیزی بگه .. فقط میتونست از این عشق دردناک ، این عشق بازی رو با تصویر فرد دیگه ای داشته باشه که این به نظر روح خسته اش خیلی هم زیاد بود .. پوزخندی زد
با بی حالی گفت
+تحقیقات چی شد؟
چان حتی برنگشت سمتش
-هیچی !
مارک با خستگی کام دیگه ای گرفت ، حتی حوصله دعوا هم نداشت ولی انگار لحنش بازم تندی خودش رو حفظ کرده بود
+هیچی؟
پوزخندی زد
+بعد از ۲ سال کار .. فکر میکردم رو همه جاش کار کردی ..
چان تو جاش متوقف شد .. مارک میخواست همونطوری که درد داره به چان هم ذره ای از این درد رو غالب کنه ، خودش نمیتونست ولی بکهیون که میتونست ..
+بعد از اون همه اطلاعاتی که بهت دادم بازم نتونستی کاری از پیش ببری؟ .. ازت ناامید شدم یولا ..یعنی به زیر کشیدن برادر من انقدر سخته ؟
چان به سرعت سمتش برگشت و گلوش رو محکم چسبید، کاملا این حرکت رو پیش بینی کرد برای همین زودتر سیگارش رو تو جا سیگاری خفه کرده بود
لبخند مسخره ای زد
-دیگه هیچوقت منو یولا صدا نکن ..
مارک میتونست جوشش اشک رو‌تو چشماش حس کنه ، خیلی درد داشت خیلی ولی اون سرتق تر از این حرفا بود ، باید زخم میزد حتی اگه خودش بیشتر درد بکشه
داشت خفه میشد ، نمیدونست بیشتر از چی .. از بغض یا از انگشتای ضمخت چان که به جز مواقعی که بکهیون میدیدش دیگه لطافتی توشون جا نداشت
بکهیون … این اسم نحس..
با صدایی خفه و لبخند غمگینی گفت
+فقط همسر کوچولوت اجازه داره یولا صدات کنه ، نه ؟ پیونی صورتی پژمرده ات؟
جلوی چشمای چان رو‌ خون گرفته بود ، مارک حس میکرد هر لحظه ممکنه استخونای گردنش بشکنه ولی چه مشکلی داشت ، حداقل به دست عشق سنگدلش می مرد..
-اگه نمیتونی مثه آدم حرف بزنی ، بهتره دهنتو ببندی .. تو که نمیخوای همه بفهمن مارک وو صحیح و سالم یه گوشه داره زندگیشو می‌کنه ، نه ؟
صداش از خشم می لرزید ، چان نعره زد
-نه؟؟؟
مارک چشماشو بست و اشکی از گوشه چشمش غلت خورد پایین
چانیولا .. تو خیلی سنگدلی .. چرا من هنوز عاشقتم ؟
زل زد با غم به چشمای چان
+نه..
چان دستشو از گردنش کشید که باعث شد به سرفه بیوفته ولی بعد موهاشو محکم به دست گرفت و کشید
حالا صورتاشون فقط یه سانت از هم فاصله داشت
-عروسک خوبی باش مارک ،از حدت نگذر!
و درست مثل یه عروسک ، رهاش کرد
رهاش کرد که تاا خود صبح اشک بریزه ..رهاش کرد که باز به سرنوشت تاریکش لعنت بفرسته .. رهاش کرد که بفهمه تو زندگی هیچکس جایی نداره ..
مارک خیلی اضافی بود .. و قبول این واقعیت خیلی تلخ ..





NightmareWhere stories live. Discover now