پارت 14

85 18 2
                                    


دفعه دهم بود که داشت آب رو به شدت می کوبوند رو صورتش!
شاید باید قبل از اینکه می‌رفت ، یه دور دیگه می‌رفت دستشویی؟گشنش نبود ؟ یه چیز قندی مثل شکلات میتونست حسابی حالشو جا بیاره ، یعنی باید به کای می‌گفت براش بخره؟ شاید باید یه وعده کامل میخورد! معده اش به نظر غرولند کنان میومد ! الان که فکر میکرد سرشم درد میکرد !
آدم که با سردرد و معده خالی سر قرار مهم نمیره !
-لو!!! نمی‌دونم اون تو داری به چه کوفتی فکر می‌کنی که دو ساعته اون تویی ولی اینو بدون که این قرار به هیچ‌ وجه کنسل نمیشه !!!!
لوهان آهی پر صدا و از دل کشید و نگاهشو از آیینه گرفت و رو سینک خم شد
ضربه ای محکم به در خورد
-الانم دیگه کافیه !!! بیا بیرون چان گوشیمو سوراخ کرد !!!
لوهان دست کلافه ای به صورتش کشید و انگار حرف کای رو اصلا نشنیده از خودش پرسید
باید یه بار دیگه اب به صورتش میزد؟
ضربه ی دیگه ای به در اونو از جا پروند
-د بیا بیرون لعنتی !
لوهان پووفی کرد و چشماشو محکم رو هم فشرد ، صدای غر غرهای کای نه تنها به ارامشش کمکی نمیکرد بلکه بیشتر دلهره مینداخت تو جونش ، دیگه نمیتونست تحمل کنه و کای هم بس نمیکرد
انگار که دیگه به نقطه جوش رسیده باشه با ضربه ی پنجمی که کای به در زد با خشم در رو با شدت از هم باز کرد و داد زد
+چته روانی!!؟؟ میزنی به در که چی؟؟ کارا زودتر پیش بره؟؟؟ مگه تو جای منی که بفهمی چه استرسی میکشم؟؟؟ از دیشب تا الان سه با بالا اوردم! دیگه هیچی تو بدن کوفتیم نمونده !!! از جون کوفتیم چی میخوای؟؟؟
چنان جمله ی آخر رو داد زد که یه آن خودش تعجب کرد ، به نفس نفس افتاده بود و حس میکرد معده خالیش کاملا امادست برای پرتاب بعدی ولی قبل از اینکه دستش رو دستگیره در پایین بره و دوباره خودشو برای نیم ساعت اون تو حبس کنه ،دست کای رو مچش نشست
قیافه ی کای جدی بود ،لوهان واقعا آرزو میکرد که این وجهه ی کاری جونگین رو داشت تا انقدر مثه یه ترسو نمی‌خواست از همه چی فرار کنه !
ولی اون ترسو‌ نبود !! میتونست قسم بخوره که نیست .. فقط این ماموریت رو انقدر به خودش نزدیک حس نکرده بود !! قسم میخورد که این ماموریت بوی مرگ و دردسر میداد ! البته چیز جدیدی نبود ! لوهان این حس رو سه ماه بود که داشت ...
-ببین لو! تو الان بهم ریختی و این کاملا عادیه! ولی مشکل اینجاست که ما نزدیک سه ماه تمرین و کار نکردیم باهم که تو ، تو چند ساعت همش رو بدی به باد ! بهت فرصت میدم برای ۵ دقیقه که همینجا با خودت خلوت کنی و به خودت بیای ! بهتره منطقی بهش نگاه کنی و یادت بیاری که تو کاملا برای اینکار آماده ای !
کای مکثی کرد و زل زد به چشمای لوهان
-تو ماشین منتظرتم! دیر نکن !
لحنش کمی بوی تهدید میداد ولی بدون اینکه حرفی رو اضافه ی جمله اش کنه با قدم‌های محکم پزشک چینی رو همونجا رها کرد ، لوهان میخواست به خودش یه سیلی بزنه ، حق با کای بود، نبود ؟
مثه یه ژله روی زمین وا رفت ، یه حال عاجزانه عجیبی داشت ، استیصال توی تک تک اجزای بدنش مشهود بود وحرفای کای مثل یه تبلیغ رو اعصاب توی مغزش تکرار میشدن و به این درموندگی دامن میزدن
توی خودش جمع شد و سرشو روی پاش گذاشت
من میتونم، من میتونم ، من میتونم ، من میتونم ، من میتونم
سرشو با بی قراری از رو پاهاش برداشت و دستاشو روی زانوهاش مشت کرد ، پاهاش روی زمین ریتم گرفته بودن
نگاهشو داد به سقف که اشکای همیشه اماده در صحنه اش پایین نریزن … بغض مزاحم و ناخواسته ای سعی در جا کردن خودش  توی گلوش داشت که سعی کرد با نفسی عمیق اونو از خودش دور کنه
پشت بندش نفس کوتاه تر ولی قوی تری کشید که باعث شد کمی جون توی بدنش جمع شه و جنگ جوی درونش به خودش بیاد
سه ماه تمرین کرده بود … خون دل خورده بود .. کلی کتک خورده بود و کلی اطلاعات کرده بود تو مغزش !
میتونست .. میتونست !
چانیول ! اون عنتر از دماغ فیل افتاده گفته بود می‌تونه ! پس میتونست ! اون عنتر از هرکسی تعریف نمی‌کرد و وقتی تعریف میکرد یعنی اون فرد واقعا چیز منحصر به فردی داره درونش که نیاز به تشویق داره !
چشماشو بست و سعی کرد با تصور مادرش خودشو آرومتر کنه تا کاملا آماده با کای بره
مادرش داشت بهش لبخند میزد ، همین کافی نبود ؟
لبخند تازه شکفته اش با صدای قار و قور شکمش روی صورتش وا رفت ، باید از کای میخواست براش یه چیزی بخره ؟
                                                       ***
این چندمین سیگاری بود که طرف مقابلش می کشید ؟ اصلا سیگار بود ؟ چون به نظر طرف مقابلش حالت عادی نداشت! چشماش دو دو میزدن و لبخندی که رو لباش بود به طرز غیر عادی ای گنده به نظر میومد ! بوی گندی میومد و چراغهای زرد اتاق حالت خواب آلودگی بهش میدادن ، دیوارا نارنجی و پوسیده بودن و کلی برگه و اشغال هر گوشه تلنبار شده بود
درست همونجوری بود که انتظار داشت ! یه تیپکال از دفتر یه دلال !
-ببین الان نقش تو رو فهمیدم ! این داداشمون اینجا چیکارست ؟
لوهان آب دهنشو قورت داد و با اعتماد به نفس جواب داد
+دستیارم! همون‌طور که گفته بودم من بدون ایشون کار نمیکنم !
دلال با حالت عاقل اندر سفیهی سر تکون داد
-صحیح!
و بعد پاهای دراز کردشو از روی میز جمع کرد و صندلیشو جلو کشید ، درست مثه یه مار به نظر میومد ، دستای لاغرشو روی میز تو هم گره کرده بود و چشماش ریز تر از قبل به نظر میومدن
نگاه دیگه ای به لوهان و کای انداخت و هومی زیر لب گفت ، پشت سرشو خاروند و انگار بیخیال چیزی شده دوباره خودشو روی صندلی ولو کرد
همونطوری که خیره لوهان و کای بود ،انگشتای عجیب و استخونیشو به سمت پیجر روی میزش دراز کرد و به چینی گفت
-چائو ، میکا ، همین الان دفتر من !
لوهان زیر نگاهی به کای انداخت ، هرکسی مرد هکر رو میدید فکر میکرد که اون الان حسابی رو خودش مسلطه و صورتش کاملا بی حسه ولی لوهان اون پیچش اضطراب رو درونش میدید
حقم داشت ! مدت زمان تخمینی شون طولانی تر شده بود و اگر یکم بیشتر طول می‌کشید ، احتمالا لو رفته بودن و لوهان حتی نمی‌خواست بهش فکر کنه چون اگه لو رفته بودن یعنی زحمات سه ماه رو ریختن تو جوب آب و بدتر از اون هویت و جونشون کاملا در خطر بود مخصوصا لوهان که با اسم واقعیش و تاریخچه زندگی واقعیش قرار بود نقش یه نفوذی رو داشته باشه !
دو تا مرد تقریبا هیکلی در کشویی رو باز کردن و از بین آشغالا بدون اینکه خم به ابروشون بیاد رد شدن
#بله رئییس؟
یکی از دو مرد که کچل بود و تتوی ماری از روی سرش تا پشت گردنش داشت ، گفت
مرد پوزخندی زد و با سر به کای اشاره کرد ، به چینی با لحن ریلکسی گفت
-از شر مزاحممون خلاص شو!
لوهان به خودش لرزید ، اشتباه شنیده بود ؟ ولی با رفتن مردهای تازه وارد به سمت مرد هکر با حالتی نه چندان دوستانه متوجه شد اشتباه نکرده ، از جا پرید
+همونجا بمونید !!! هیچکس به دستیار من دست نمیزنه !!!
رئیسشون سوتی کشید که لوهان با حالتی خشمگین به سمتش چرخید
-مثل اینکه چینی رو واقعا بلدی… پس برام عجیبه
مرد دوباره رو میز خم شد ، چشماش خطر و بی حوصلگی رو داد میزدن
-که چرا نفهمیدی وقتی بهت گفتم ، تنهایی باید بیای اینجا!!!
و بعد در حالی که دوباره روی صندلیش ولو میشد با دست به زیر دستاش اشاره کرد که به سمت کای مسیرشون رو ادامه بدن
لوهان خودشو به سرعت به مرد هکر رسوند و جلوش ایستاد
+یا با دستیارم یا بدون اون هیچ جا نمیام!!!
مرد که دوباره پاهاشو رو میز گذاشته بود ، سیگار دیگه ای روشن کرد ، حتی نگاهشم نمیکرد
با نیشخند جواب داد
-بامزست که فکر می‌کنی حق انتخاب داری!
گوشای لوهان زنگ میزدن ، دو تا مرد دیگه حالا به کای رسیده بودن و با شدت دکتر چینی رو به کناری هل دادن جوری که نزدیک بود محکم زمین بخوره
لوهان دستاشو مشت کرد و اماده شد که برگرده و مشتی محکم نثار مرد گنده بک بکنه 
باید یه کاری میکرد ! هر کاری ! جون کای تو خطر بود !
قبل از اینکه مشتی به سمت مرد پرت کنه چشمش به کیسه زباله ی پر از کاغذ و سنگین جلوی پاش افتاد و مغزش که تا چند ثانیه پیش پر از اژیر خطر بود به سرعت اونو به عمل واداشت و باعث شد قبل از اینکه حتی بفهمه چی شده ، کیسه زباله رو محکم به سمت یکی از مردا پرت کنه
کیسه انقدری سنگین بود که لوهان هم مثل مرد تلوتلو خوران کمی عقب رفت
مرد دیگه عصبی از وضعیت نگاهی به رئیسش انداخت انگار که منتظر اجازست
نگاه لوهان ولی پر از میل به مبارزه بود قبل از اینکه بخواد درگیری رو به وجود بیاره ، کای دستشو روی شونه اش گذاشت و اون رو محکم فشرد انقدری که باعث شد صورت لوهان تو هم بره ، مرد پزشک با نگاهی شاکی به دوستش نگاه کرد ،مرد پوست شکلاتی انقدر مصمم و جدی نگاهش میکرد که لوهان یه آن حس کرد میتونه گریه کنه ...لوهان میخواست داد بزنه من ولت نمیکنم بین این اشغالا ! ما یا باهمیم یا بدون هم معنی ای نداره ! ولی فشار دست کای بیشتر و بیشتر میشد انگار میخواست لوهان رو به خودش بیاره
صورتش داد میزد که نگرانم نباش لو ! من قرار نیست بلایی سرم بیاد ! با نقشه باید جلو بری! هرچی شد باید با نقشه جلو بری !
لوهان ولی ازرده خاطر دستشو روی دست مرد هکر گذاشت
+دردم میاد !
زمزمه کرد ولی کای با نگاهی خشمگین ، شونش محکم تکون داد
لوهان نفس لرزونی کشید
دلال از پشتش صدای تچ مانندی دراورد و گفت
-این چیه ؟ فیلم هندی ؟ رئیس مطمئنا از این چیزا خوشش نمیاد !
نور کم اتاق درست مثل یه نحسی روی تصویر جلوش سایه انداخته بود و اشک تو چشماش حلقه کرده بود .. لوهان اشتباه کرده بود .. اون خودشو زود میباخت و بدترین انتخاب برای اینکار بود ولی نمیتونست برگرده عقب .. نمیتونست و نمیخواست ..
کای برای لحظه ای چشماش نرم شدن
تو میتونی لوهان!
لوهان نگاه غمگینشو از نگاه پر از امید کای گرفت
کای رو ناامید نمیکرد... دستاشو مشت کرد .. حس میکرد از شدت فشرده شدن انگشتاش به کف دستاش که مشتشون کرده بود هر آن ممکنه پوست دستاش به خون بیوفته
چشماش رو از صورت کای گرفت و به سمت دلال برگشت
+من هرکاری بخوایید میکنم ولی باید اونو ولش کنید !
دلال لبخند کثیفی زد
-معلومه که می‌کنی !
قبل از اینکه لوهان منظور مرد رو از حرفش بفهمه و به خودش بیاد ضربه ای محکم به سرش باعث شد دنیاش رو به تاریکی بره و صدای فریاد کای توی تاریکی بیهوشیش غرق بشه
                                                       ***
-اینه؟
+بله آقا ! همونی هستن که رئیس تایید کردن !
-خیلی خب ! میتونی بری ..
+ببخشید آقا..
-به رییس میگم که چیزی رو که میخوای بهت زودتر بدن !
+مرسی آقا! مرسی!
تاریکی اطراف لوهان با باریکه ی مبهمی از نور در حال ترکیب شدن بود و تصویری رو در حال شکل دادن بود
سرش تیر میکشید ، انقدری که به سختی میتونست چشماشو رو بیشتر از هم باز کنه
پیرمردی با یه تاکسیدو مشکی با قدمای استواری سمتش اومد
-بهوش اومدی ؟
لوهان نگاه تیزی به مرد ناشناس انداخت که باعث شد سرش تیر عمیقی بکشه
=آخ !
پیرمرد سری از روی تاسف تکون داد و از کنار لوهان که تازه متوجه شده بود توی یه اتاق با یه دکوراسیون کلاسیکه ، پارچ آب و لیوانی برداشت و بعد لیوان پر از آب رو دستش داد
-این آب بخور ! بهتره هم سریعتر خودتو جمع و جور کنی چون رئیس الاناست که برسه اینجا! برام مهم نیست که وضعیتت چطوره رئیس از بی نظمی متنفره!
لوهان چقدر دلش میخواست دهن باز میکرد و هرچی بلد بود و نبود نثار پیرمرد و رییسش میکرد ! به چپش که رئیس این پیرمرد از چی بدش میومد !
پیرمرد دستش کمپرس یخی داد که لوهان با چشم غره بعد از بلعیدن اب توی لیوان ،ازش گرفت
اصلا کجا بود؟
همون‌جوری که با غر غر کمپرس رو روی قسمت متورم سرش حرکت داد ، یهو انگار که تازه مغزش رو به برق زدن چشماش از هم باز شدن و از جا پرید
پیرمرد با قیافه ی پوکر فیس به لوهان برافروخته ای نگاه میکرد
=کا-دستیارم!!! دستیارم کجاست؟؟؟؟
پیرمرد اخمی از روی نارضایتی کرد ، چه زندگی بیخودی داشت که مجبور بود هر روز با ادمای رو اعصاب سر و کله بزنه !
ولی لوهان داشت از نگرانی دیوونه میشد، از روی حرص یقه ی پیرمرد رو تو دستاش گرفت
=بهت میگم دستیارم کجاست؟
#به نظرت اون جوری که یقشو چسبیده اصلا می‌تونه حرف بزنه ؟
این صدا انقدر آشنا بود که باعث شد لوهان از شدت حفظ بودنش موهای پشت گردنش سیخ بشن، حس میکرد جریان خونش یه لحظه ایستاده و دنیا دیگه نمیچرخه .. نفسش توی سینه حبس شده بود
#پزشک جدیدی ، نه ؟
لوهان سه ماه بود که داشت برای این لحظه اماده میشد ولی حالا که وقتش رسیده بود نمیدونست باید چیکار کنه ،درست مثل یه آدم آهنی روی پاش چرخید و به سمت مرد تازه وارد شده برگشت
خودش بود .. لوهان درست حدس زده بود ...
چهره اشو از بر بود .. حرکات صورتشو ، لحن صداشو و اون نیشخند از خود راضیش … این سه ماه انقدر همه ی زندگی مرد رو به روشو زیر ذره بین گذاشته بود که حتی میتونست به چیزهایی اشاره کنه که مطمئن بود که اون مرد حتی بهشون فکر نکرده بود ..
وو ییفان جلوش بود …
ترسیده بود ؟ استرس داشت ؟ عصبی بود ؟ پر از دلهره بود و داشت خودشو میباخت ؟
نه ، هیچکدومش!
لوهان هیچ‌چیزی حس نمی‌کرد ، انگار که این یجور مکانیسم دفاعی بود ، انگار مغزش ارور داده بود که هیچکدوم از حرفای تیمشو راجب ملاقات با این مرد نمیتونست به یاد بیاره 
مرد نگاه تندی به پیرمرد انداخت تا بهش بگه تنهاشون بذاره 
بعد از اینکه پیرمرد از در کامل خارج شد و در پشتش کامل بسته شد ، کریس با آرامشی که پشتش به دریای مواج آماده ی طغیان بود ، پرسید
#لوهان درسته ؟
لوهان درست مثه یه کوه یخ شده بود ، اولین چیزی که از دهنش بیرون اومد مطمئنا اون چیزی نبود که برای این موقعیت اماده کرده بود
=همکارم کجاست ؟
کریس اخمی کرد
#همکار؟
لوهان دستاشو محکم کرد ، ناخوداگاه در حال ساییدن دندوناش رو هم بود
#مرد همراهت رو میگی؟ .. جاش امنه .. الآنم سر کار و زندگیشه !
لوهان اصلا به این لحن کریس حس خوبی نداشت
کریس ولی انگار که اصلا ادم مقابلش فقط یه عروسکه صرفا برای رسیدن اون به هدفش ، قدم‌های آروم و بی حسی سمتش برمیداشت
حالاجلوش وایستاده بود
غریزه بقای لوهان داشت داد میزد ، اول مبهم و انگار از ته یه دلون طولانی و بعد فریادهایی با این مضمون که"  فرار کن و تا جایی که میشه از این مرد و هرچی بهش مربوطه دور شو"
نگاه از بالا به پایین کریس ، درست مثل یه توپخونه پر از آتیش بود که توپ های داغش پرتاب میشدن به مقصد شکننده ترین ابعاد درونی لوهان
#میدونی که ..
و درست دم گوش دکتر چینی خم شد
#من از اینکه به قوانینم گوش داده نشه ،‌متنفرم ! از اینکه سوالاتم بی جواب بمونه ، متنفرم ! از اشتباه کردن اطرفیانم متنفرم ! متوجهی که ؟
و نگاه سردی به لوهان انداخت و باعث شد مرد جوونتر به خودش بلرزه و قیافه اش ترس رو فریاد بزنه
#نشنیدم !
لوهان بله ی ضعیفی گفت
کریس همینو میخواست .. اون یه کابوس بود که از ترس بقیه تغذیه میکرد و مهم نبود که لوهان چقدر خودشو کله شق میدونست حالا شده بود مثه یه موش.. یه موش که گیر یه شکارچی بی رحم افتاده بود
هنوز میتونست نفسهای مرد روی گردنش حس کنه ، با حس سوزشی ذهنی که مثل فرورفتن یه سوزن نفس گیر بود سرشو به سمت شونه اش خم کرد که باعث شد کریس پوزخند نصفه نیمه ای بزنه و چهره اش دوباره تاریک بشه
#دنبالم بیا …موش کوچولو !
لوهان آب دهنشو قورت داد ، ذهنش بیشتر از قبل سفید بود و روی تنها چیزی که تمرکز کرده بود دنبال کردن کریس بود .. انگار که تنها کار زندگیش همینه ! حس میکرد که کریس اگه به زل زدن با اون نگاهش بهش ادامه میداد ، احتمالا لوهان تا الان همه ی نقشه اشون رو براش لو داده بود !
ته دلش کمی دلش برای کای شور میزد ولی حالا انقدر خودشو تو خطر حس میکرد که جایی برای فکر کردن به وضعیت اون نداشت
خیلی راجب ترسناک بودن کریس شنیده بود ولی کی فکر میکرد که در واقعیت کریس انقدر بتونه باعث شه که لوهان همه چیش رو تو چند ثانیه در برابرش ببازه ! این مرد چی درونش داشت که انقدر هاله دورش وحشتناک بود ؟
لوهان انقدر تو فکر بود که حتی نفهمیده بود که رسیده به در تیره و بزرگی که درست مثل یه قلعه جلوش علم شده
کریس در رو باز کرد ، طنین صدای کفشای مرد و جدیتش موقع راه رفتن رعشه به فضای اتاق مینداخت و باعث میشد تمام حواس لوهان متوجه هیچی جز مرد جلوش نباشه ، انگار مرد از قصد اینجوری راه میرفت و نمیتونست تحمل کنه حتی حواسی رو برای ثانیه ای متوجهش نباشه ..
اتاق تماما چوب بود و لوهان انقدری درگیر تموم حرکات مرد بود که حتی نتونست اتاق رو یه نگاه کامل بندازه …
کریس سمت کتابخونه رفت و چند ثانیه بعد بود که لوهان فهمید آخرین چیزی که مهمه این اتاقه..
کتابخونه با کمترین صدایی از هم باز شد و فضایی تاریک که با چراغهای کمی روشن شده بود نمایان شد ..
راهرویی که جلوش از ناکجا آباد ظاهر شده بود درست مثل یه تله ی خوش رنگ ونگار اونو فرا میخوند..
کریس نگاهی بهش انداخت ، انگار داشت اونو به یه چالش دعوت می‌کرد
مرگ یا زندگی؟
لوهان همین حالاشم جوابشو میدونست... این چالش از اولشم یه جواب داشت ! 
دیگه راه برگشتی نبود و لوهان میدونست تنها یه قدم به سمت این راهرو کافیه که بفهمه کابوس خیلی وقته اونو انتخاب کرده .. و مرگ تنها جوابیه که اونو به درون تاریکی دعوت میکنه !

مرسی از همراهیتون 🤍
روزهای اپ به یکشنبه ها تغییر کرده ✨
اگه دوسش داشتید ، ووت دادن رو فراموش نکنید 🥰

NightmareWhere stories live. Discover now