پارت 13

109 17 3
                                    

صداهای دورش خیلی محو و دور به نظر میرسیدن، بدنش حسابی کوفته بود و انگار تو تشک تختش فرو رفته بود..یه حس آشنا داشت ..درست مثل تموم زمانایی که یه خواب درست و حسابی سراغش اومده بود و بدنش حسابی استراحت کرده بود .. آخرین بار کی همچین حسی داشت ؟یادش نمیومد ! شاید روزهایی که هنوز یه نوجوون دیوونه بود که چیزی از زندگی نمیدونست
-لوهان؟ .. نمی‌خوای بیدار شی؟
کمی تو جاش غلت خورد و بیشتر پتو رو رو خودش کشید ، بیدار میشد،عمرا !!
میتونست صدای غر زدن یه نفر رو بالا سرش بشنوه
درست پشت سرش صدای باز شدن پنجره اش اومد و پشت بندش سر و صدای سرم سام آور ماشین ها و همسایه ها از بیرون ، انگار برگشته بود به زادگاهش و آپارتمان نقلیشون که درست تو یکی از فقیر نشین ترین محله های پایتخت بود
غرغری کرد ، کاش میتونست برگرده به اون روزا
_آی آی آی!! تا کی میخوای خودتو بزنی به خواب هان؟؟
یه نفر داشت باهاش چینی حرف میزد ؟
چشماشو کمی باز کرد ، دیدش تار بود و اون فرد همچنان پشت سرهم داشت غر زد .. درست مثل یه نفر .. یه نفر که لوهان همه چیشو میداد تا شده یه بار دیگه صداشو بشنوه
_تا نصفه شب دوباره داشتی بازی میکردی،نه ؟ ای این کامپیوترت بسوزه که برای تو زندگی نداشته ! د پاشو پدسگ!!
و لگدی محکم فرود اومد تو کمرش تا پرتش کنه از تخت پایین ، با درد دستی به کمرش گرفت و غرولندی زیر لب کرد ، با اخم و دید همچنان تار سرشو بالا گرفت
_مامان؟
چشماش درشت شدن ، هنوز فرصت کلمه ی دیگه ای رو پیدا نکرده بود که مثل یه اهن ربا از رویای شیرینش بیرون کشیده شد و انگار که برای یه مدت طولانی نفسشو نگه داشته باشه ،به شدت از خواب پرید
صدای زنگ گوشیش سکوت اتاق خوابشو بهم زده بود و پشت هم مثه یه مته ، گوشاش رو آزار می‌داد
توی جاش با حالتی خسته نشست و انگار که خوابش تموم حالشو دگرگون کرده ، دستشو به پیشونی گرفت
زنگ موبایلش قطع نمیشد و همین نه تنها عصبیش میکرد بلکه حتی نمی‌داشت کمی به خواب شیرینش فکر کنه
با صدایی ناهنجار به نشانه اعتراض ،دستی به هوا انداخت و گوشیش رو چنگ زد
+بهتره کار مهمی داشته باشی!!!!
صدای پشت خط انگار که توقع این فریاد لوهان رو نداشته باشه بعد از کمی سکوت ، ام امی کرد و با دست پاچگی گفت
-ام ، لو؟ .. خواب بودی ، نه ؟ یه کم دیره فکر میکردم بیدار باشی ، ببخشید رفیق ! خب چطوری بگم ؟؟ خب امروز یه جلسه داریم با تیم وچانیول داره مغزمو میخوره که بهت زنگ بزنم و بگم ، البته اگه وقت داری بیای ها! می‌دونی دست من نیست ولی خیلی بهتره اگه خودتو تا ساعت ۱ برسونی اینجا !
لوهان گوشی رو از گوشش فاصله داد و شماره تماس گیرنده رو ببینه
+کای؟
فرد پشت گوشی ، با کمی ذوق جواب داد
-بله؟
لوهان دستی از روی کلافگی روی صورتش کشید
+فقط میخواستم ببینم خود مزخرفتی یا نه !
کای خنده ی کوچیکی کرد
-خب ، میای یا نه ؟
+الان ساعت چنده ؟
-۱۱؟
لوهان لعنتی فرستاد
-خوبی؟
لوهان هووفی گفت
+آره ! فقط یه کار مطب داشتم بهش نرسیدم !
-اوو!
+آره!
-پس ساعت یک میبینمت ؟
لوهان چشماشو تو حدقه چرخوند با اینکه میخواست کمی لجبازی کنه ولی حالشو نداشت و خب میخواست تا شیفت شبش چیکار کنه ؟
+آره !
-مرسی پسر !
و تماس قطع شد ، با دیدن تعداد میس کالای رو گوشیش از سمت بیمارستان ، تو هوا از عصبانیت چند بار لگد انداخت
میخواست موهای خودشو بکشه ولی تازه اول صبح بود ، هاف و هووفی کرد و سعی کرد به جای اینکه سرشو محکم بزنه به دیوار روزشو با یه قهوه ی خوب شروع کنه !
هر چی باشه تا چند ساعت دیگه باید انرژی سروکله زدن با آدمی مثه چانیول رو داشته باشه !
دستی به موهاش کشید و اونا رو حتی از قبل هم بیشتر بهم ریخت ، دلش میخواست دوباره به کای زنگ بزنه و چهار تا لیچار ابدار بارش کنه ولی با یه نفس عمیق که بیرونش داد ،این فکر رو از سرش پروند
بدون اینکه جاش رو مرتب کنه ، بلند شد و حتی به خودش زحمت نداد که به محل کارش زنگ بزنه
اصلا حال سر و کله زدن با سرپرستار بخش رو نداشت ! حال سروکله زدن با کی رو داشت ؟؟
به بدنش کش و قوس هم نداد و یه راست رفت آشپزخونه ، با صورت اب نزده اش دونه های قهوه رو تو قهوه جوش ریخت
خودش روی کابینت پرید تا بشینه
کمی با انگشتاش چشمای خوابالوش رو ماساژ داد و بعد در حالی که قوز کرده بود خیره به دیوار روبه روش به زندگی سگیش فکر کرد، به اینکه چرا همه چی انقدر بهم ریختست و هیچ چیز دل به خواهش نیست ! مهم ترین دلیل این همه بهم ریختگیش رو‌ میدونست
شلغشو‌ دوست داشت ؟ اصلا ! هر روز خدا داشت زجر میکشید ! اون آفریده نشده بود تا یه دکتر باشه ! ازش متنفر بود !
لوهان باید یه زندگی هیجان انگیز می‌داشت ! یه زندگی زنده و پر از تحرک ! پر از دویدن!! اون باید یه خبرنگار یا یه پلیس لعنتی میشد نه این کثافتی که الان هست !
حالا میتونست بگه که شانس بهش رو اورده بود ولی آیا واقعا اونقدری آرزوی مرگ کرده بود که با پای برهنه بپره وسط دردسر ؟
پوزخندی به خودش زد
یه جوری رفتار میکرد انگار چه زندگی خوبی داشت که نمی‌خواست از دست بدتش!
رقت بار بود !
با صدای دستگاه به خودش اومد
شاید همه چی بعد از قهوه بهتر میشد ، شاید که چی !! باید بهتر میشد !
***
+باید همینجا باشه دیگه .. گفت اتاق کنفرانس ..
لوهان دوباره گوشیشو چک کرد تا پیام کای رو دوباره بخونه ، پذیرش ساختمون مثل همیشه به درد نخور بود و مجبور بود خودش اتاق رو پیدا کنه
برعکس دیشب ، بازرسی بدنی شده بود و بعد از اینکه مطمئن شده بودن که واقعا اینجا با بخش مواد مخدر کار داره ، بهش اجازه رد شدن از گیت داده بودن
رفت و آمد زیادی دور و برش بود و رسما تو آسانسور بین کلی آدم دیگه که مقصدشون یا یکی بود یا متفاوت له شده بود
و حالا با حالتی آواره از اینطرف به اون طرف میرفت و حتی یکی به خودش زحمت نمیداد که جوابشو درست بده ! کای هم معلوم بود که تو جلسس چون گوشیش رو جواب نمی‌داد !
نفسش با صدا بیرون داد ، اتاقی که پیدا کرده بود ،شیشه ای بود ولی کاملا مات و هیچی از داخلش معلوم نبود
حتی به نظر میومد که کسی داخلش نیست
دستشو به دستگیره گرفت و قبل از اینکه بزاره مغزش حرفی بزنه که پشیمونش کنه ، در رو باز کرد
اتاق تاریک بود و صرفا نور پروژکتور بود که روشن نگهش داشته بود ، همه جوری تمرکز کرده بودن که حتی کسی برنگشت نگاهش کنه
صدای چانیول محکم بود و صلابتش به هیچکس اجازه حواس پرتی نمی‌داد
لوهان که خیالش راحت شده بود که درست اومده همون دم در صندلی رو از پشت میز کشید و نشست
نگاه چان برای چند ثانیه روش موند و بعد از اینکه سری تکون داد نگاهشو ازش گرفت
-سوالی نیست ؟
اتاق توی سکوت فرو رفت
-خیلی خب
و با کنترل توی دستش نور پروژکتور رو خاموش و همزمان باهاش مهتابی های اتاق رو روشن کرد، شیشه ی مات اتاق به طرز جالبی از حالت ماتی دراومدن و حالا بیرون اتاق معلوم بود
گوشه ی لب چان مثل لبخند شیطنت آمیز بالا اومد
-خب ، اینم از مهره ی حیاتیمون که بهمون افتخار همراهی داده ! لازم میدونم که معرفی کنم...
لوهان زیرلب ادای چانیول رو دراورد و چشماشو تو کاسه چرخوند
همه ی اتاق انگار که در جریان همه چیز بودن صرفا با دنبال کردن خط دید مافوقشون روی صندلی چرخیدن تا پسر تازه وارد رو ببینن
-لوهان.. اون قراره که با ما از امروز همکاری کنه و از همتون توقع دارم که باهاش مثه یه عضو تیم رفتار بشه !
توی اتاق پنج نفر بودن که به جز یکیشون بقیه شون قیافه هاشون آشنا بود
-بعد از اینکه همه رو شناختی ، لازمه بهت بگم که این آخرین باریه که قرار به اینجا بیای و از این به بعد جایی که قرار همدیگه رو ببینیم برات مشخص میکنیم ! جلسه رو از دست دادی ! ولی اشکال نداره بچه ها نکات مهم تر رو بهت میگن!
لوهان دست به سینه شد ، راستش بین چند نفر آدم کارکشته قرار گرفته بود و قرار بود یه ماموریت سنگین و تقریبا غیرممکن انجام بده ! از درون هیجان دلشو بهم ریخته بود و حتی نفساش هم از زمانی که همه ی اتاق به سمتش برگشته بودن کوتاه تر شده بود
+من فکر کنم هنوز موافقت نکردم !
میتونست توی قیافه ی اعضای تیم بهت رو ببینه ، اونقدری که یه لحظه به خودش شک کرد که مگه چی گفته
-و منم فکر کنم که دیشب همه چی رو به وضوح گفتم !
لوهان یه لحظه هوای رویایی پلیس بودن از سرش پرید، ابر خوشگلش حالا با یه سری جمله سیاه رنگ درشت توی مغزش جایگزین شده بودن
با دست به نشانه مخالفت روزی میز کوبید
+این نقض حقوق انسانی منه!
چان معلوم بود که اصلا به نافرمانی عادت نداره و اعضای تیم هم در تلاش بودن تا با چهره هاشون ترغیبش کنن که دهنشو ببنده و موافقت کنه
لوهان ته دلش خیلی دوست داشت که به حرفشون گوش بده ولی بازم حس میکرد غرورش خدشه دار شده و لجبازیش طغیان کرده
-اوکی! از من چی میخوای ؟ تضمین برای حفظ جونت؟ اگه بتونی وارد اون خونه بشی میتونم چند تا مامور کارکشته رو هم برات بفرستم !
بین تیم چانیول همهمه ای از زمزمه بالا گرفت ، انگار چیز غیر ممکنی گفته شده
-نه بچه ها اونجوری نگاهم نکنید ! یه راهی هست ! به شرطی که لوهان بتونه وارد اون عمارت بشه !
لوهان میتونست از چهره ی تک تکشون اطمینان رو بخونه ، مثل اینکه اگه چانیول میگفت یه چیزی شدنیه ، شدنیه ! شاید باید اعتماد میکرد
-علاوه بر اون ، ما هرروز پیگیرت هستیم و اگر تاخیر داشته باشی ، مطمئن باش به حال خودت رها نمیشی !
چان درست مثه یه لیدر حرف میزد ، انگار همه ی افراد اتاق رو جوری میشناخت که میدونست چطوری باهاشون حرف بزنه، چون لوهان که به خودش اومد اتیشش با صدای تسلی بخش چان تا حدی خوابیده بود
با خودش گفت کاش چان دیشب باهاش اینجوری حرف میزد ولی خب توقع زیادی بود موقعی که جفتشون خسته بودن و چان هم اونقدری شناخت ازش نداشت ولی انگار سر گروه تیم فهمیده بود که کمی باید از جایگاهش کنار بیاد و آرومتر رفتار کنه تا لوهان رو با خودش همراه کنه ، لوهان مثل بقیه نیست که بتونه با توقیف و کمی داد و هوار رامش کرد چون در وهله ی اول لوهان زیردست اون کار نمیکرد! و همینم مثل اینکه جواب داده بود
-همینطور قرار کلاسهای تمرینی داشته باشی تا بتونی از خودت دفاع کنی ! البته کارنامه ات نشون میده که یه مدت دانشکده افسری بودی و حتی توی کاراته هم مدال داری ! این می‌تونه کارمون رو راحتتر کنه
لوهان که حس دیده شدنش ارضا شده بود و حس میکرد که بالاخره بهش بها داده شده ، با قیافه ای خرسند سینه ای ستبر کرد و گفت
+در اینصورت میتونم بگم که همراهیتون میکنم !
احتمالا تو دلش از شدت ذوق داشتن ترقه هوا میکردن ، وقتی چشمش به قیافه ی کای که کمی شیطنت آمیز بود ،خورد کمی بد بینی خودشو بین ترقه ها جا کرد
شاید باید حقوق بیشتر میخواستم ، نه ؟ بیشتر می دوندمش دنبال خودم بهتر نبود ؟ آره ! حتما کای بهش گفته بوده که چطوری خرم کنه ! یعنی خر شدم الان ؟ تو همین الان گفتی موافقی ! ایی خدا! باید تقاضای حقوق بیشتر میکردم ! من گفتم که چانیول یه لیدر لایقه !؟؟ حتما اون مرتیکه جادوم کرده ! ایششش! نباید جوگیر میشدم و سریع اینو میگفتم ! گذاشتم به ارزوش برسه اون چانیول مارمولک!
=هی؟
با صدای کای به خودش اومد و فهمید که سگرمه هاش رفته توهم
+هی!
جونگین بهش لبخند آرامش بخشی زد
=خوشحالم که موافقت کردی!
همه اعضای اتاق با قیافه هایی که انگار دارن قهرمانشون رو میبینن بهش زل زده بودن و خبری از چانیول نبود ، مثل اینکه موقع درگیری های ذهنیش از اتاق بیرون رفته بود
&وایی پسر! تو خیلی کار بزرگی در حقمون کردی ...اسمت لوهانه درسته ؟
لو سری تکون داد و کمی متعجب شد ، کار بزرگ !؟ خدایی باید الان به خودش اجازه میداد که کمی باد کنه !
&خوشبختم پسر شجاع ! من اوه سهونم !
لوهان با شنیدن لقبی که مرد بهش داد با کمی خجالت دستشو به نشانه همکاری فشرد ، شاید جوگیری اونقدر هم بد نبود
#برید کنار قهرمانمون رو ببینم ! یه لحظه با خودم گفتم الان چانیول میخورتت!
مرد قد کوتاه با خودش خنده ی ریزی کرد و لوهان تونست تشخیص بده که اون کیونگسوئه
#ما همدیگر رو قبلاً هم دیدیم ، منو دی او صدا میکنن! خوشحال میشم که کمکی بهت کرده باشم
و مرد عینکی دستشو با صمیمیت فشرد
@از کای شنیدم که تا الان چقدر غیر مستقیم کمکمون کردی، امیدوارم همکاری خوبی داشته باشیم ! من لی ام!
لوهان سری تکون داد و دست مرد لبخند زده رو تکون داد
#سوهو؟ نمیخوای به قهرمانمون سلام کنی؟
مرد عینکی با ذوق به سمت مرد دیگه ای که موهای قرمزی داشت و سرشو تو برگه های جلوش کرده بود ،گفت
مرد با بی اکراهی بدون اینکه سرشو بالا بیاره سلامی کرد و برگه هاشو ورق زد
مرد عینکی که انگار فهمیده بود اون چشه ، لبخند شیطانی زد
#ولش کن ! سوهو همینه ! یه کم دیر جوشه ولی خب احتمالا با توام خوب کنار نیاد چون به هر حال...
و آروم در حالی که دستشو کنار دهنش گرفته بود ، ادامه داد
#تو به کای خیلی نزدیکی !
مرد شکلاتی پوست و مرد مو قرمز با شنیدن صدای هرچند آروم کیونگ یهو رم کردن و جفتشون با صورتای کمی قرمز شده شروع کردن به دی او اعتراض کردن ولی مرد عینکی انگار که داره لذت میبره ، فقط بدون اینکه بهشون جواب بده لبخند زده بود
لوهان حس میکرد که یه کم برای این اطلاعات و تحلیلشون برای رسیدن به یه نتیجه زود بوده و یه کم سریع داشت وارد جمع خودمونی اطرافش میشد ، لبخند دندون نمای یخ زده ای زد
قیافه اش شده بود درست مثل یه خطای 404
&آه خدا! اینا دوباره شروع کردن! چندبار باید به کیونگ بگم که اینا رو این شکلی آتیشی نکنه ! ..نمی‌خواد گوش بده انگار !
و لی هم پشت بندش آهی کشید
سهون در حال تکون دادن سرش از روی تاسف بود که نگاهش به لوهان افتاد و پقی زد زیر خنده
&خدا !! قیافه ات خیلی بامزه شده !!! جناب دو کیونگسو تحویل بگیر ! عضو جدیدیمون رو از همین حالا سکته دادی!!
کیونگسو لبخند شیطانی به لوهان زد و چشمکی سمتش روونه کرد که باعث شد چشمای مرد چینی گشاد بشن
سهون قهقه ای زد و دست گرمی تو کمر لوهان خوابوند که باعث شد نفسش برای ثانیه ای تو سینه اش حبس شه
&این دیوونه ها رو ولشون کن !.. یه کم برسیم به حرفای عادی ای که این موقع ها میزنن! خب
چی باید بگم ! اهان ! به تیم خوش اومدی پسر شجاع ! قرار هر روز با این روانی ها سروکله بزنی پس خودتو اماده کن !
لوهان با لبخند ماسیده اش انگشت شصتش رو به نشانه عالی بودن بالا اورد که سهون مثل گربه چشایر لبخندی زد و سری تکون داد
بعد از رفتن سهون وسط بحث سوهو ، کای و دی او ، لی دستی روی شونه اش گذاشت
انقدر فضای دور و اطرافش رنگ داشت و پر سر وصدا که کمی قلبش گرم شد
لوهان که حس میکرد برعکس مافوقشون ، با یه تیم دیوانه طرفه
لبخند ماسیده اش ، گرما گرفت و بزرگ شد
برای چند وقت هم شده این حس رو داشت که انگار می‌تونست زندگی رویاهاشو داشته باشه ..
هرپایانی هم داشت مهم نبود .. مطمئن بود که مامانش صبح الکی به خوابش نیومده ..
***
+آخ کمرم ! آخ پاهام ! آخ دستام ! آخ انگشت کوچیک پام ! آخ طحالم ! آخ شونه ام ! آخ-
=واییی ! پسر چقدر غر میزدی!!! بعد من فکر میکردم غرغروتر از کای موقعی که حرف ورزش میشه وجود نداره !
لوهان که با قیافه ای ناراضی شونه شو میچرخوند ، با لحن تخسی گفت
+غر؟؟؟ من بدبخت که گذاشتم تو و مافوقت هر بلایی که میخوایید سرم بیارید ! حالا شدم غرغرو ! خیلی هم ممنون !
و بعد دوباره به آخ و ناله کردنش ادامه داد !
بعد چند سال ورزش کرده بود ؟ نمیدونست ! اون هیچی ! بعد چند سال یه جوری ورزش کرده بود که اصلا نمیتونست اسمشو بزاره ورزش کردن ! رسما بیگاری کشیده بود و چند ساعت کتک خورده بود !!
+حتی بهم رحمم نکردین ! تا میخوردم زدین !
کیونگ خنده ی کوچیکی کرد که با چشم غره ی لوهان رو به رو شد و باعث شد مرد عینکی دستاشو به نشونه تسلیم بالا ببره
=من بیگناهم ! چان گفته که وقت فشردست ، ما صرفا حرف اونو گوش دادیم !
لوهان کفری جواب داد
+خودت میشنوی چی میگی ؟؟ یعنی اگه اون مافوق عوضیتون بگه بپرید تو چاه ،میپرید ؟؟؟
کیونگ کمی چشماش تاریک شدن
=لطفا به چان توهین نکن !
لوهان که کمی با حالت سرد شده ی دی او عقب نشینی کرده بود با حالتی ازرده خاطری دستی تو هوا چرخوند
+حالا هرچی !
ولی کیونگ جدی بود
=نه لوهان تو چانیول رو نمیشناسی ! گفتی اگه بگه بپرید تو چاه میپریم ، اره ! میپریم ! چون هممون بهش اعتماد داریم و میدونیم که همیشه بهترین تصمیم ها رو میگیره حتی اگه یکیمون اسیب ببینه ! ما هممون به مافوق اطمینان کامل رو داریم پس لطفا هیچوقت سعی نکن جلوی یکی از ماها بهش توهین کنی !
و سکوت سنگینی بود که روی فضای بینشون سایه انداخت ، لوهان که اصلا این حالت تاریک شده ی کیونگسو رو دوست نداشت با حالتی کمی شوخ گفت
+Easy tiger !
کیونگ که انگار تو افکارش غرق شده بود ، با جمله ی لوهان لبخند نصفه نیمه ای زد
+خب حالا بهم بگو اون پسر مو قرمز ، سوهو چرا دست برنمیداره از تمرین کردن ؟؟؟ حس میکنم یه کم دیگه ادامه بده اورژانس لازم میشه !
کیونگ با تعجب به سمت سالن چرخید و بعد انگار چیز اشنایی دیده ، لبخند گنده ای زد
=اونو ولش کن ! خله ! ساعت تمرین اون با ماها فرق داره ! اون فقط زمانی دست برمیداره از لگد انداختن به اینطرف اونطرف که خودش راضی شده باشه یا چانیول بیاد جمعش کنه !
لوهان اب دهنشو با صدا قورت داد
+جمعش کنه ؟
دی او نیشخندی زد
=مثل سگ بزنتش ؟ .. البته که سوهو از خداشه که بشه حریف تمرینیه چان ! مهم هم نیست که چقدر کتک بخوره ! .. چان هیچوقت اونقدر بد نمیزنتش که راهی اورژانس بشه ! به هرحال کادر عملیاتی ممکنه یه روزی نفر کم بیاره و خب اونموقع من ، کای و سوهو باید یه کاری بکنیم ! برای همین همیشه باید رو فرم باشیم و از اسیب های جدی دوری کنیم !
لوهان با حالتی متفکر سری تکون داد
+فکر میکردم ادم جدی ای مثل اون جز تیم عملیاتتونه !
کیونگ با لبخند سری به معنی نه تکون داد
=نه ! با اینکه داره کونشو پاره میکنه که جزئی ازشون باشه ولی هنوز خیلی بی تجربست و چان هنوز اونقدری بهش اعتماد نداره که بزاره باهاشون بیاد ماموریت های میدانی ..چون سوهو انقدر اتیشش یه سری موقع ها تنده که خیلی راحت میتونه به خودش یا خود ماموریت اسیب برسونه !
+اهان !
کیونگسو دوباره سری تکون داد
=حالا مستر! لباسات رو عوض کن که باید یه سری چیزای مهم رو بهت بگم !
لوهان کنجکاوانه به خودش نگاهی انداخت
+خیلی وضعیتم داغونه ؟
کیونگسو خندید
=نه ! بوی گوه عرق میدی ! یه دوشم بگیر !
لوهان قرمز شده ، بدون حرف دیگه ای سریع رفت توی قسمت لاکر ها تا پناه ببره از شر این خجالت به حموم !
کیونگسو بعد از رفتن پزشک جوون قیافه اش جدی شد
سهون که داشت اماده میشد که خودشو گرم کنه ، گفت
-چیه سو ؟ چرا قیافه ات این شکلی شده ؟
کیونگسو که حالا دست به سینه وایستاده بود، جواب داد
=به نظرت میتونه از پس این کار بربیاد ؟
سهون که با چسب دستکشش درگیر بود ، با جدیدت جواب داد
-وقتی چانیول بهش اعتماد کرده ماهم باید همینکارو بکنیم !
کیونگسو پووفی کرد
=سرم درد گرفت از بس فکر کردم ! از اینکه نتیجه دوسال کارمون بپره میترسم !
سهون به نشونه همدردی شونه کیونگسو رو فشرد
-میفهمم سو ... منم خیلی بهش فکر کردم ! ولی تصمیمه که فعلا گرفته شده ! بیا مثه این دو سال گذشته تموم تلاشمون رو بکنیم ! ...
کیونگ با قیافه ای کمی در هم رفته سری تکون داد
=امیدوارم فقط به اون جهنم قبلی برنگردیم !
سهون که دیگه حالا وارد زمین موکت شده ، شده بود گفت
-منم امیدوارم !
کیونگ لبخند نصفه نیمه ای زد ، دلشوره همچنان مثل خوره به جونش چسبیده بود ولی سهون درست میگفت ، کاری نمیتونست بکنه
نیشخند تلخی زد
همونطوری که دوسال پیش نتونست کاری بکنه ... موقعی که چان همشون رو دفترش خواسته بود و حرفای عجیبی میزد..اونقدری عجیب که برای همشون هم مدرک داشت..
کیونگسو هنوز اون روز رو فراموش نکرده بود ... اون پسر نوجوون مو بنفش رو فراموش نکرده بود ... همونی که شده بود منبع اطلاعات چانیول !
هنوز بعد از دوسال نمیتونست بگه که اون پسر مو بنفش کیه ..یه قهرمان یا یه ویلن ! نمیدونست ! یه تله یا نجات بخش ... حتی حدسم نمیتونست بزنه !
کیونگسو شاید به نظر زود جوش میومد ولی خیلی سخت اعتماد میکرد ... اون به یه چیزی اطمینان صد در صد داشت .. نمیذاشت که چانیول دستی دست خودشو فدای پسر مو بنفشی بکنه که شده بود سایه اش ... سایه ای که میتونست از هیولایی که از چانیول ساخته بود وحشتناکتر باشه ...
سایه ای که در بهترین حالت میتونست توهم باشه و در بدترین حالت یه رویای شیرین قبل از کابوس...کابوسی که حتی اگه دست از چانیول برمیداشت ، چانیول تا زمانی که بهشت از دست رفته اش رو پس نمیگرفت ، دست از سرش برنمیداشت !
کیونگسو تصمیمش حتمی بود .. نمیذاشت چانیول خودشو قربانی کنه حتی اگه مجبور بشه خودشو برای رفیقش که صرفا پوسته ی چانیول دوسال پیش بود ، فدا کنه ...

NightmareDonde viven las historias. Descúbrelo ahora