پارت 11

126 20 9
                                    

Guess who's back, shady's back
.
.
.
-یولا ؟ ... نمیخوای بیدار شی عزیزم ؟
دستی به چشمای همچنان خسته اش کشید ، پلکاش انگار بهم چسبیده بودن و به محض باز کردنشون نور تندی باعث شد اخماش سریع توی هم بره
-یول ؟ .. تو دیشب دوباره زیاده روی کردی ؟.. قرار نیست من هربار که خونه نیستم خودتو تو الکل خفه کنی که یودای دیوانه !
و خنده ی طنازانه ای پشت بندش بلند شد
+هیون ؟
چشماش به سرعت از هم فاصله گرفتند و بدن سنگین تر از همیشه اشو جوری سریع از روی تخت بلند کرد که برای لحظه ای از ضعف سرش گیج رفت و قبل از اینکه بتونه قدم اول رو برداره با تموم تنش از پشت روی زمین پرتاب شد
حالا که با زمین خوردنش بیشتر از حالت خماری و بیخوابی ، دراومده بود متوجه تیر کشیدن وحشتناک سرش شد ، دستشو با ناله ی آرومی سمت سرش گرفت
-هاه ! حقت بود !! صد بار بهت گفتم لباس کثیفاتو بنداز تو ماشین لباسشویی که اینطوری اول صبحی پات بهشون گیر نکنه کله پا بشی !!
مغزش حالا از همیشه هشیارتر انگار هنوز توی خلسه ی شیرین مستی بود ، چشماش قرمز تر و بی رمقتر از همیشه داشتن بازی درمیوردن و سرکارش میذاشتن ... یه سرکاری دردناک ، انگار چانیول واقعا دیوانه شده بود !
+هوی مردک دراز ! یه زمین خوردی دیگه ! بلند شو ببینم بو گوه میدی ! از خودش یه ذره ام خجالت نمیکشه ! انگار یه جوون تازه 20 سالست اینجوری مست میکنه !
چشمای چان از اشک ذوق ذوق میکردن انگار که هنوز توان باریدن داشتن ، بغض مثل یه زخم بدخیم گلوشو بیشتر میخراشید ، بدنش حتی آخرین ذرات بی رمقی رو هم داشت از دست میداد ... لبخند تلخی به تصویر فرشته ی غرغرو جلوش که با سبد لباسا اینور اونور میرفت ، زد
-تو ...
صداش از همیشه گرفته تر بود
-تو ... واقعی نیستی ، نه ؟ ..
لبخند تلخش بزرگتر شد و قطرات اشک با بارونی ترین حالت ممکن صورتشو ابری کردن ، مثل اینکه پیونی خاص صورتیش میخواست دیوونه ترش بکنه ،انگار که ممکن بود!
صورت چان رو تو دستای گرم و زیباش قاب کرد و بین پاهاش روی زانوهاش وایستاد
+ یول ؟ .. موقع زمین خوردن سرت به جایی نخورده که ؟ خورده ؟! ..عقلتو از دست دادی .. آیگووو ، شوهرم دیوونه شده !! اشکال نداره غولچه ی عزیزم ، هیونی کوچولو ازت مراقبت میکنه !
و همونطوری که لپای چان رو تو دستش مچاله میکرد ، لباشو با جمله آخرش غنچه کرد و شروع کرد به محکم و پشت هم بوسیدن صورت همسرش
چان از همیشه ناتوان تر ، دهنش مثل یه ماهی بیرون افتاده از آب پشت هم باز و بسته میشد انگار که کلمات رو گم کرده بود ؛رسما مغزش فلج شده بود
-هی..هیون ؟
فرشته اش که جلوی چشمای تار از اشکش بیشتر از همیشه می درخشید ،لبخندی به پهنای صورت به چهره ی پریشونش زد و با صدای شیرینش جواب داد
+جانم عزیزم ؟
و محکم سر چان رو تو آغوش گرفت و بوسه ی دیگه ای پشت گوشش گذاشت
چان که از شدت خفه شدن از بغضش که با هر اشک بیشتر از قبل میشد ، هق هقش بلند شد و در حالی که دیگه بلند بلند گریه می کرد و چهره اش خیس و خیستر میشد ، دستای تشنه اشو دور کمر عزیز ترینش با ناباوری حلقه کرد
-هیون ؟
+جانم ؟
حلقه ی دستاش هر لحظه با تنگتر شدن نفسش ، محکمتر میشد
-بکهیون ؟
+جان بکهیون ؟
نفساش به شمار افتاده بودن ، اگه الان میمرد به قطع میتونست بگه که هیچ مشکلی نداره ... وقتی اینجوری عطر گرم بهشتشو به ریه میکشید دیگه چه نیازی به هوای دیگه ای برای تنفس بود ؟
-هیون ؟ ... اومدی .. اومدی منم ببری ؟
کلماتش از شدت گریه منقطع شده بودن و حس میکرد در عین اینکه بدبختی رو سرش اوار شده خوشبخترین مرد دنیاست .. یعنی بالاخره رهایی بهش رو اورده بود ؟
بکهیون لبخند شیرینی بهش زد ، آروم با انگشتاش چند تا تار مویی که روی پیشونی چان ریخته بودنو صورتشو از همیشه جوونتر نشون میدادن رو کناری زد و بوسه ی نرمی جاشون نشوند
+یولا ..عشق من .. من نمیتونم تورو با خودم ببرم چون من همینجام ! پیش تو ! کجا ببرمت آخه ؟
چانیول بچه شده بود ، بی منطق شده بود ، چانیول خودشو داشت از دست میداد و بکهیون نمیفهمید
نمیفهمید و نمیفهمید .. چون اونی که تنها مونده بود بین این همه جنون از دست دادن چان بود و نه هیون
برای یه لحظه بکهیون رو به شدت به عقب هل داد و از جاش بلند شد ، موهاشو تو دستاش مچاله کرده بود و در حالی که دیوانگی هر لحظه در حال ثانیه شماری برای تسلط بهش بود ، دور خودش میچرخید
قبل از اینکه واقعا بفهمه داره چیکار میکنه ، هر چی دم دستش رو مثل یه روتین تکراری به زمین پرتاب کرد ، شکوند ، له کرد و از بین برد
داشت داد میزد
-تو ! تو بکهیون من نیستی !!!! اون .. اون هیچوقت منو تنها نمیذاشت!!!!! تو..... تو ... کی هستی ؟
تحلیل رفتن صداش همزمان شد با بلند شدن صدای گریه اش ، گیر کرده بود تو یه حباب ، میفهمید ولی نمیفهمید ، نه مغزش نه قلبش .. هیچی ازش نمونده بود ...
در حالی که نفس کشیدناش کش دار شده بود و تصویر کسی که حالا دیگه غریبه شده بود ، تارتر میشد
دستشو به دیوار گذاشت و به خودش اجازه داد که کاملا فرو بریزه
نمیدونست ولی مثل اینکه داشت با ناخوناش رو صورتش خط میکشید ، داشت خودش میزد ؟
تنها چیزی که میفهمید گرمای دستایی بود که مچاشو محکم گرفته بودن و یه عالمه حرفهای نامفهوم هیونیش بود،  نه این ادم هیون نبود ، غریبه بود ... محکم به سینه ی غریبه میزد ، به لباسش چنگ میزد
-برش گردون ! برش گردون ! بهم برش گردون ! خواهش میکنم ! بهم برش گردون ! خواهش میکنم ! خواهش میکنم !
نا آروم بود ، همه چیز سیاه بود و تاریک حتی صورت غریبه هم که تنها نقطه روشن بود تار بود ، وجود خودش رو هم حس نمیکرد ، انگار فرو رفته بود توی یه سیاه چاله ... یه مرگ تدریجی در حالی که داشت از درون مچاله میشد و برای ذره ای مردن دست و پا میزد ولی نمیمیرد ... چی کار کرده بود که باید جزاش این میشد ؟
غریبه محکم بغلش کرد ، خیلی خیلی محکم ... انگار که میخواست چان رو توی خودش غرق کنه... کاش غرق میشد ... دیگه از دست و پا زدن خسته شده بود ... خیلی زیاد ..
غریبه آروم و با غم خندید
+از چی خسته شدی یولا؟ ...
چان که کاملا فرو ریخته بود توی بغل غریبه ، زمزمه کرد
-از همه چیز ...همه چیز بدون تو رنگشو از دست داده ، سیاهی داره خفه ام میکنه ... هیچوقت نمیدونستم انقدر میتونم از دست بدم ... من خودم بدون تو از دست دادم ... نه تنها تو غریبه شدی با من ، منم دیگه خودمو نمیشناسم .. من گم شدم هیون ....چرا بدون من رفتی ؟... من .. منو تنها گذاشتی !
غریبه در حالی که بوسه های نرم روی سرش میکاشت جواب داد
+من همینجام ولی چان .... تو فقط کافیه سرتو بگیری بالا و ببینی که من همینجام ! .. من هیچوقت تو رو تنها نمیذارم یولا ...
چان آروم سرشو از آغوش بک بیرون اورد
-ولی-
قبل از اینکه بتونه جملشو تموم کنه ، بوسه ای کنار لبش جا گرفت ... اون نگاه .. اون نگاه خیلی صادق بود
+من همینجام چان ... همینجا پیش تو ... فقط باید پیدام کنی ... من همینجام ...
-مارک ؟
پسر مو بنفش درست پشت سر غریبه وایستاده بود ، غریبه سرشو به سمت خودش چرخوند و در حالی که صورتشو قاب گرفته بود با دستاش ، زمزمه کرد
+دنبال من بگرد ، باشه ؟
و با بوسه ای روی لباش انگار که داره بدرقه اش میکنه توی دنیای لطیف رویا ناپدید شد ...
چند ثانیه ای بود که بیدار شده با چشمای به خون نشسته به سقف اتاق خیره شده بود ، نفساش سخت ولی مرتب بود
با صدایی ضمخت و دورگه زمزمه کرد
من انتقام میگیرم هیون تا تو در آرامش بخوابی ... بخواب عشق من ...
                                                             ***
(2سال بعد )
لوهان داشت دیوونه میشد ، هرلحظه آماده بود تا شیفتش تموم شه و از این دیوونه خونه بزنه بیرون ! اگه یه بار دیگه یه نفر بهش میگفت که حتما پزشک بودن خیلی خفنه ، با همین دستای خودش میفرستادشون جهنم !!!!
-آقای-
لوهان به سرعت یونیفرمشو دراورد و چپوند تو کوله اش
+نه نه نه شیو عزیزم ! من دیگه شیفتم تموم شده ، اگه مشکلی هست به دکتر توما بگو ، باشه ؟
زن پرستار با حالتی هاج و واج از سرعت دکتر جلوش بی صدا سری تکون داد و در اتاق رو بست
+هووووف !!! لعنتیا درست که پول نمیدن هیچی سقف توقعاشونم روز به روز در حال رشده ! فکر کن من بعد از تموم شدن شیفتم مریض ویزیت کنم ! زکی !!!
همینطوری که با زیپ کوله اش داشت کشتی میگرفت دوباره در باز شد
+من به شیو هم گفتم ، بنده بعد از اتمام ساعت کاری هیچکس رو تکرار میکنم هیچکس رو ویزیت نمیکنم !
=چه دکتر وظیفه شناس و دلسوزی !
لوهان دست از زیپ بدبخت کشید و با حالتی ادم اهنی وار نگاهشو به چارچوب در داد
+جونگین ؟
مرد پوست شکلاتی لبخند دندون نمایی بهش زد
=سلام لو !
دکتر لاغر اندام کیفشو انداخت رو دوشش و با لبخندی گنده به سمت مرد تازه وارد شده ، رفت
+جونگین!!! چه سعادتی رفیق !! دلم برات تنگ شده بود !
کای دستاشو به نشانه بغل جلوش باز کرده بود و لوهان هم مثل یه رفیق خوب دستاشو دور گردنش حلقه کرد تا آغوشش رو کامل کنه یا این چیزی بود که کای فکر میکرد تا اینکه یهو سرش به زیر کشیده شد و بازوهای لوهان محکم دور گردنش به حالت خفه کردن حلقه شدن
لوهان از لای دندونای بهم چفت شده اش غرید
+دوباره چی میخوای که سر و کله ات اینجا پیدا شده ؟ هاان ؟؟
کای که دو دستی بازوهای لوهان رو دور گردنش چسبیده بود که از فشارشون کم کنه ، با صدایی خفه جواب داد
=به خدا اومدم خودت رو ببینم ! قسم میخورم !
لوهان پوزخندی زد و فشار دستاشو زیاد کرد که آخ و ناله مرد هکر بلند شد
+تو گفتی منم باور کردم !!! این تکنیک احمقانه ات برای سر زدن به من دیگه تاریخ مصرفش تموم شده !!!
کای که پوست صورتش داشت رو به قرمز شدن میرفت و به تموم تمرینایی که پیچونده بود لعنت میفرستاد و بیشتر از اون به رئیس کله خرش ، با التماس گفت
=ارره لو ! اره ! باهات کار دارم ! گوه خوردم ! گوه خوردم خب ؟
لوهان با حالتی راضی دستاشو از گردنش کای برداشت
+یه بار دیگه ادا این رفیقای گرمابه گلستان رو دربیاری ، بهت رحم نمیکنم جونگ ! میدونی چقدر از این کار متنفرم ! اگه کاری داری بنال ! این پاچه خوار بازیا چیه ؟؟
مرد دیگه که مشغول برگردوندن نفسش بود ، رو دو تا زانوهاش خم شده بود انگشت شستشو به نشانه فهمیدن بالا اورد
+ خب خوبه که فهمیدی ! مثل اینکه باید از این به بعد برای اینکه بقیه رو خرفهم کنم از زور بازوم استفاده کنم چون مثل اینکه جور دیگه ای نمیفهمن ! نظرت چیه گین ؟
کای که همچنان خم شده بود و نفساشو کشیده می کشید سرشو محکم به چپ و راست تکون داد
=ممکنه یه نفر رو بکشی لو !
لوهان با حالتی متفکر ، لباشو غنچه کرد و بعد شونه ای بالا انداخت
+حالا هرچی !
مثل اینکه کای قرار نبود دست از این بازیاش برداره
+ مرتیکه مگه داری برای شیرجه شنای 100 متر نفس میگیری ؟ پنج ثانیه هم گردنتو نچسبیدما !!! ببین چه کولی بازیایی در میاره !
کای با قیافه ای جمع شده ، چشم غره ای به مرد دکتر رفت
+بگو ببینم این دفعه چه خوابی برای من دیدین ؟ تو و اون بخش یه سر احمق !
کای که تازه سر پا شده بود با قیافه ای که حالا جدی شده بود جواب داد
=اینجا نمیتونم بگم ..
لوهان نگاهی به ساعتش انداخت و لبخند گنده ای زد
+خب از وقت شام که گذشته ! یه سوجو مهمونم کن !
کای پقی زد زیر خنده
=باشه دکتر ! به تلافی خفگیم مهمونتم میکنم !
لوهان همونجوری که در باز میکرد ، جواب داد
+بی مزه !
                                                                  ***
همونطوری که لوهان داشت رون سوخاری مرغ رو به دندون میکشید و از مزه بهشتیش رو ابرا سیر میکرد ، قیافه ی جمع شده ی کای دیدنی بود
-فکر کنم گفته بودی که از وقت شامت گذشته !
لوهان با قیافه ای از خود راضی یه دونه دیگه رون برداشت و جواب داد
+ادم هیچوقت به شام مجانی نه نمیگه ! اینو از من داشته باش بچه !
کای با ناباوری لبخندی زد
-بچه ؟؟ بچههه ؟؟ من یه سال ازت بزرگترم !
لوهان شونه ای بالا انداخت
+فاقد اهمیت !
کای که حس میکرد اروم اروم رفتار لوهان داره میره رو اعصابش ، زیر دستی کاغذی رو از زیر جعبه برداشت و شروع کرد خودشو باد زدن
-آیگوو ! آیگو!! مگه بهت حقوق درست حسابی نمیدن اینجوری مثل گشنه ها میخوری ؟؟
لوهان اخماش تو هم رفت
+چرا ! اتفاقا خوبم حقوق میدن ! یه شام داری میدیا چته ؟؟
کای با حالتی گارد گرفته و صدای کمی جیغ جواب داد
-من ؟ من ؟ من چیزیم نیست !
لوهان چشمی نازک کرد
+داداش تو کافیه ج بگی ، من رفتم جیجو برگشتم اومدم ! تو دلت از من پر نیست ، چت شده ؟
کای نفسشو با صدا بیرون داد و در حالی که انگشتاشو رو میز تو هم قفل میکرد ، کمی خم شد که لوهان هم دعوت شد تا کمی خم تر شه
مرد پوست شکلاتی با جدیدت جوری به چشمای لوهان خیره شده بود که باعث شد لو اب دهنشو با صدا قورت بده
-... هیچی !
و بعد صدای خنده بود که بلند شد
لوهان مرغ رو با صدا تو جعبه انداخت و روی صندلی ولو شد
+همچنان بی نمک ! همچنان رو اعصاب !
کای که از شدت خنده که بیشترش فیک بود تا بره رو نرو لوهان ، اشک جمع شده تو چشماش رو با دستش کناری زد
-وااایی پسر !
لوهان پیفی زیر لب گفت و دست به سینه شد
+احمق !
ولی انگار که مرد دیگه قصد نداشت خنده های احمقانه اشو تموم کنه
+خیلی خب مثل اینکه تو با من کار نداری ! پس من دیگه برم ! آقااا ! اینو میبرم !
کای خودشو به سرعت جمع و جور کرد و اهم اهومی کرد تا گلوش رو صاف کنه
-نه ! ببخشید !! کارت دارم !
لوهان که داشت ناخوناشو نگاه میکرد ، گفت
+منتظرم !
کای نفسشو بیرون داد و گفت
-ما برای عملیات جدیدمون نیاز به یه دکتر داریم !
لوهان جواب داد
+اونو که فهمیدم نیاز به دکتر داری ! ولی برای عملیات ؟
کای سرشو به نشانه مثبت تکون داد
+خطرناک نیست ؟ میدونی که من فقط یه شهروند ساده ام نه یه پلیس کارکشته !
کای ابرویی بالا انداخت
-لو ! خودتم میدونی که تو فقط یه شهروند ساده نیستی ! یعنی الان هستی ولی قبلا که نبودی !
اخمای لوهان تو هم رفت
+ادامه بده !
و قبل از اینکه دهن کای دوباره برای حرف زدن باز شه ، لوهان انگشت اشاره اشو به نشانه تهدید بالا اورد
+و جاده خاکی هم نرو !
کای پووفی کرد و سعی کرد با جدیت بیشتری ادامه بده
-خب ... ما الان نزدیک دو ساله که داریم سعی میکنیم که رد یه باند بزرگ بین المللی مافیا رو بزنیم و خب میتونم بگم رسما برای اینکه به اطلاعات خوبی دست پیدا کنیم و بتونیم یه چند جایی تو قرار دادها و اطرفیانشون نفوذ کنیم ، پاره شدیم چون این باند نه تنها توی کره ریشه دونده بلکه توی چین ، تایوان و ژاپن ، حتی آمریکا هم نفوذ قابل توجهی داره ! حالا ما به چه جایی رسیدیم ؟ به یه عمارت بزرگ تو کره !
اخمای لوهان بیشتر و بیشتر تو هم میرفت
+یه عمارت بزرگ ؟ سردسته این باند رو میشناسین ؟
کای نگاهی به اطرافش انداخت و سری به نشانه مثبت تکون داد
-احتمالا توام بشناسیش ! ...وو ییفان! میشناسیش ؟
لوهان غرق در فکر جواب داد
+فکر کنم ! اسمش خیلی آشناست ! وایستا ببینم !! پسر همون تاجر کله گندهه نیست ؟؟؟
کای دست به سینه دوباره به نشانه مثبت سرشو تکون داد
-بررگام !!! همیشه به این مرتیکه مشکوک بودم ! حتی مرگشم مشکوک بود !!! فکر کن یهو آدم به این صحیح و سالمی و یه تیم فوق العاده قوی پزشکی با یه سکته قلبی بیوفته بمیره !
کای با ابروهایی بالا رفته جواب داد
+جالبه !
لوهان با حالتی هیجان زده گفت
-هووف ! کله ام اصلا ! ببین چقدر دنیا کوچیکه ! این مرد تقریبا دلیل اینکه چرا زندگیمو تو چین ول کردم! ژیانگ وو ادم گوهی بود ، میدونی موقعی که میفهمید که نفعی براش نداری مثل یه آشغال باهات رفتار میکرد ! چقدر ازش بدم میومد !!! .. بگذریم حالا .. داشتی میگفتی ! پسرش چه گلی به آب داده !؟
کای با نیشخند از دل پر لوهان ، ادامه داد
+اره دیگه ! همه چیو اون گوهی که ازش بدت میومد رسیده به پسرش و خب پسرش-
-یه نمه روانی و عجیبه ؟
کای با تعجب آره ای گفت و لوهان کمی از سوجوش رو مزه کرد
-میدونی موقعی که ژیانگ مرد و حتی قبل اون هم ییفان شهرت خیلی خوبی نداشت ! ولی خب خانواده های پر نفوذ رو میشناسی که ؟ رسانه ها رو خیلی راحت میخرن تا خبر کثافت کاریاشون خفه بمونه ! مثلا یه شایعه بود که میگفت که ییفان پسر واقعی ژیانگ نیست و برای همین ژیانگ علاقه ای نداره که تموم سرمایشو برای اون به ارث بذاره ! برای همین ییفان میکشتش ! البته که بعدش این شایعه سریع رد شد چون همچی نشون میداد که ییفان واقعا پسر تنی ژیانگه ! یادش به خیر ! چه دوره ای داشتم با دنبال کردن این خبرا !
کای دوباره تکرار کرد
+جالبه !
لوهان اهومی گفت و کمی دیگه از سوجوش خورد
+خب اقای جالبه ، نقش من الان این وسط چیه ؟
کای که مغزش هنوز وسط حرفای لوهان گیر کرده بود و داشت فکر میکرد ، به خودش اومد
-نقش تو .. خب ! ما نیاز داریم که اون کسی که قرار نفوذ کنه تو اون عمارت ، تو باشی !
لوهان تموم سوجویی که تو دهنش بود رو تف کرد بیرون
+شوخی میکنی دیگه ؟
قیافه ی کای کاملا جدی بود
+خفه شو ! داری شوخی میکنی !
همچنان هیچ تغییری توی چهره ی کای نمایان نشده بود نه حتی یه لرزش ابرو که لوهان بفهمه کای داره تو دلش بهش میخنده
+ناموسا ؟؟
-بله !
دهن لوهان باز مونده بود
+بررگاام !
کای گلوشو صاف کرد
-آره دیگه ! کارم باهات همین بود !
لوهان با حالتی آتیشی جواب داد
+همین ؟ میفهمی داری ازم چی میخوای ؟؟ اصلا چرا من ؟؟؟ من چه شکری خوردم که فکر میکنی که من میتونم بزنم تو دل خطر ؟؟
کای میدونست که لوهان حسابی گرخیده و باید کلماتشو با دقت انتخاب کنه تا بیشتر از این نترسونتش
-ببین لوهان ما نیاز به یه دکتر داریم ! نمیدونم چرا یه دکتر ! ولی خب چیزی که خیلی قابل توجه بوده تو اون خونه ،رفت و آمد دکترای مختلف بوده و خب این یه فرصت طلاییه ! باور کن ما همه ی راه های دیگه رو امتحان کردم هیچجوره نمیشه به اون خونه وامونده نفوذ کرد !!! مگر اینکه بتونیم یه دکتر بفرستیم !
لوهان با حالتی جوش اورده ، مشت آرومی رو میز زد و روش خم شد
+ببین جونگ ! وقتی اینطوری میگه یعنی ادمای اون خونه قرار سه سوته بفهمن که من یه نفوذیم و خب چه اتفاقی میوفته وسط جوونی میفرستیم اون دنیا ! آیا من اینو میخوام ؟؟؟ خیر ! در نتیجه منو از اپشن هات بذار کنار !
کای با حالتی معذب دستی به پشت گردنش کشید
-خب ... حقیقتش تو تنها گزینه ای برای این کار !
لوهان خودشو رو صندلی ولو کرد و دستاشو روی صورتش کشید و جیغ خفه ای کشید
-باور کن لو ! من میدونم که خطرناکه ! ولی این تنها شانسه ! تو قبلا مثه ما بودی ! یه پلیس ! ماها باهم تو دانشکده افسری درس خوندیم !
لوهان عصبی جواب داد
+نه ! نه و نه ! تو خودت خوب میدونی که من از هرچی به اون دانشکده و شغل کوفتی شما مربوطه متنفرم !
-میدو-
+خب اگه میدونی پس میدونی که من این عملیات خودکشی رو قبول نمیکنم تا دوباره قاطی مزخرفات پلیسی شم !
کای هووفی کشید ، میدونست پیشنهادش تا حدودی احمقانه و بیش از حد خطرناک بود اما-
-ببین لو ... من اگه الان باعث نشم که تو نظرت برگرده ! رئیسم میکشتم !
لوهان با حالتی طلبکار دست به سینه جواب داد
+چرت و پرت نگو ! تا جایی که میدونم رئیست چانه و چان عمرا بهت کاری داشته باشه !
کای دستی به صورتش از روی استیصال کشید
-د خب اشتباهت اینجاست دیگه ! چان با چیزی که تو ذهنت داره صد و هشتاد درجه فرق داره ! .. خواهش میکنم لو .. خواهش میکنم !!! چان بهم رحم نمیکنه اگه دوباره تو کاری که بهم داده سربلند بیرون نیام !
لوهان پووفی کشید و با نگاهی جدی به کای خیره شد ، نگاهی که این معنی رو میداد که مرغ من یه پا داره و نه ! هیچجوره قرار نیست کوتاه بیام !
کای که این چهره رو از دوستش خوب میشناخت ، دستاشو به نشونه تسلیم بالا اورد ، اصرار دوباره فقط باعث میشد لوهان بیشتر گارد بگیره !
-باشه لو ! من تسلیمم !
و از جاش بلند شد تا از جو ساکت و سنگینی که قرار بود حاکم بشه ، در بره
-میرم حساب کنم !
لوهان مثه یه بستنی ، لیز خورد رو صندلی .. ته دلش از اینکه اینجوری زده بود تو ذوق کای متنفر بود و بیشتر از اون از این حالت یهو ساکت و مصنوعی دوستانه ی جونگین .. ولی خب کاری نمیتونست بکنه ! لوهان دیگه علاقه ای به اینکه دوباره وارد عملیتهای پلیسی بشه نداشت !
-خب حساب کردم ! بریم دیگه !
لوهان نفسشو با صدا بیرون داد و از جاش بلند شد ، احتمالا تا چند ماه دیگه کای رو دوباره نمیدید
گوشی مرد هکر شروع کرد به زنگ خوردن و باعث شد رنگ از صورتش بپره ، کارت اعتباریشو از دست فروشنده گرفت و بعد از این نفس عمیقی کشید ، اتصال رو لمس کرد
-هی چانیول ! حالت چطوره ؟؟
لبخند لرزونی زد ، نفس عمیق هیچوقت کارساز نبود !
در حالی که اب دهنشو قورت میداد با دست به لوهان اشاره کرد تا از رستوران بره بیرون
-خب.. راجب اون .. میدونی ... خب .. آره ! لو هم اینجاست .. گوشیو بدم بهش ؟؟ اوکی !
لوهان قبل از اینکه بتونه مخالفتی بکنه ، کای با نگاهی ملتمس گوشی رو داد دست مرد دیگه
لوهان چشم غره ای بهش رفت ولی با لحن دوستانه ای گفت
+هی چانیولا !
=سلام لوهان !
صدای بم و جدی چان لحظه ای لرز به تنش انداخت ولی به روی خودش نیاورد و نگاهی به کای که ترسیده به نظر میومد ، کرد
=کای بهم گفت که تمایلی نداری برای اینکه توی عملیات شرکت کنی ، درسته ؟
لوهان اب دهنشو قورت داد ، چرا چان اینقدر شیطانی و جدی حرف میزد .. لوهان برای یه لحظه میخواست گریه کنه و بگه نه بابا ، چه حرفا ! ولی به جاش خنده ی معذبی کرد و جواب داد
+درسته ! من .. من علاقه ای ندارم که بخشی از نقشه ی شما باشم !
=صحیح !
لوهان نگاه دیگه ای به کای انداخت ، یه نگاه مثل اینکه تورو جون هرکی دوست داری این گوشی نفرین شده رو از من دور کن !!! چانیول داره با لحن عجیبی حرف میزنه !!
=امکانش هست که با کای یه سر به دفترم بزنی ؟ ..میدونم دیر وقته ولی دوست دارم دلایل عدم علاقه اتو شخصا بشنوم !
لوهان دلش میخواست همون لحظه گوشی رو پرت کنه زمین ، در بره و همزمان داد بزنه همتون برید به جهنم ولی از اونجایی که اون یه ادم بالغ بود و نه یه بچه ی 5 ساله جواب داد
+خیلی خب ! من فردا کاری ندارم ! مشکلی نیست !
درسته ، لوهان داشت تو دلش به خودش فحش میداد ، "کاری نداری ؟؟؟ خب کار بتراش !!! "مغزش داشت داد میزد
= بسیار هم عالی ! پس منتظرت هستم !
لوهان لبخندی به زور زد
+میبینمت !
و صدای بوقهای پشت خط بود که جوابشو دادن
لوهان با حالتی وا رفته گوشی رو داد دست کای ، حس میکرد همین چند کلمه با چان تموم انرژیشو خورده !
کای آشفته گفت
-چی گفت بهت ؟
لوهان با حالتی آتیشی از اینکه جونگین گوشیو داده بود بهش ، جواب داد
+میخواستی چی بگه ؟؟ گفت بیام دفترش با تو !
کای نفسی از سر آسودگی کشید
-خب پس !
لوهان میخواست بزنه پس کله ی جونگین و یه کم داد و بیداد بکنه ولی یه سوال ذهنشو خیلی مشغول کرده بود و کنجکاوی حسابی داشت میخورتش
+چان چش بود ؟
کای گوشیشو تو جیبش چپوند و با حالتی کمی غمگین جواب داد
-خب بک رو یادته ؟ همسر فوت شده چان ! .. میدونی چان بعد از مرگ اون یه کم بیش از حد تغییر کرد ! انگار که مکانیسم دفاعیش بود برای اینکه با مرگش کنار بیاد !
لوهان آهانی زیر لب گفت ، شنیده بود که همسر چان فوت کرده بود
حتما خیلی برای چانیول سخت بوده ...
+خب ؟
کای ادامه داد
-این عملیات هم خیلی براش مهمه !
+ربطشو نمیفهمم !
کای نفسشو با صدا بیرون داد و با سرعت جواب داد
-خب میشه گفت که چانیول مطمئنه که دلیل مرگ همسرش ، وو ییفانه !
چشمای لوهان نزدیک بود از کاسه بزنه بیرون
+چی ؟؟؟؟

.
.
.پ.ن: یه چیزی رو بگم ممکنه فیک آپ کردنش دیر یا زود بشه ولی برنامه ام هست که تمومش کنم و نصفه کاره ول نشه
اگه دوستش داشتید ، ووت فراموش نشه✨

NightmareWhere stories live. Discover now