___
در گذشت پر شتاب لحظههای سرد
چشمهای وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار میسازد
میگریزم از تو در بیراههای راهتا ببینم دشتها را در غبار ماه
تا بشویم تن به آب چشمههای نور
در مه رنگین صبح گرم تابستان
پر کنم دامان ز سوسنهای صحرایی
بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقانمیگریزم از تو تا در دامن صحرا
سخت بفشارم به روی سبزهها پا را
یا بنوشم شبنم سرد علفها رامیگریزم از تو تا در ساحلی متروک
از فراز صخرههای گمشده در ابر تاریکی
بنگرم رقص دوار انگیز توفانهای دریا رادر غروبی دور
چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
دشتها را، کوهها را، آسمانها را
بشنوم از لابهلای بوتههای خشک
نغمههای شادی مرغان صحرا رامیگریزم از تو تا دور از تو بگشایم
راه شهر آرزوها را
و درون شهر...
قفل سنگین طلایی قصر رویا رالیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راهها را در نگاهم تار میسازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار میسازدعاقبت یک روز...
میگریزم از فسون دیده تردید
میتراوم همچو عطری از گل رنگین رویاها
میخزم در موج گیسوی نسیم شب
میروم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاویدنرم میلغزم درون بستر ابری طلایی رنگ
پنجههای نور میریزد به روی آسمان شاد
طرح بس آهنگمن از آنجا سر خوش و آزاد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
راههایش را به چشمم تار میسازد
دیده میدوزم به دنیایی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار میسازد.___
![](https://img.wattpad.com/cover/320501942-288-k759873.jpg)