[گمشده]

84 16 0
                                    

___

بعد از آن دیوانگی‌ها ای دریغ
باورم ناید که عاشق گشته‌ام
گویا «او» مرده در من کاینچنین
خسته و خاموش و باطل گشته‌ام

هر دم از آینه می‌پرسم ملول
چیستم دیگر، به چشمت چیستم؟
لیک در آینه می‌بینم که، وای
سایه‌ای هم زان‌ چه بودم نیستم

همچو آن رقاصه هندو به ناز
پای می‌کوبم ولی بر گور خویش
وه که با صد حسرت این ویرانه را
روشنی بخشیده‌ام از نور خویش

ره نمی‌جویم به سوی شهر روز
بی‌گمان در قعر گوری خفته‌ام
گوهری دارم ولی او را ز بیم
در دل مرداب‌ها بنهفته‌ام

می‌روم... اما نمی‌پرسم ز خویش
ره کجا؟ منزل کجا؟ مقصود چیست؟
بوسه می‌بخشم ولی خود غافلم
کاین دل دیوانه را معبود کیست

«او» چو در من مرد، ناگه هر چه بود
در نگاهم حالتی دیگر گرفت
گویا شب با دو دست سرد خویش
روح بی‌تاب مرا در بر گرفت

آه... آری... این منم اما چه سود
«او» که در من بود، دیگر، نیست، نیست
می‌خروشم زیر لب دیوانه‌وار
«او» که در من بود، آخر کیست، کیست؟

___

دیوار - The WallTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang