part 2

190 72 24
                                    

اگه بهت بگم نه گوش میدی ؟

-نوچ

-پس هر کاری میخوای بکن من میخوام بخوابم 

این رو گفت و دوباره خوابید و پشتش رو به بچه کرد و چشماش رو بست ولی ان شب حتی یک دقیقه هم نتونست بخوابه و همین طور داشت به چیز های مختلفی فکر میکرد  

روز بعد 

جان کم کم چشمای خوشگلش رو باز کرد و خمیازه کشید از جاش بلند شد و بدنش رو کش داد به کنارش نگاه کرد . ییبو به نظر خواب میومد بهش نگاه کرد . و عطسه کرد 

-مثل اینکه سرما خوردم 

به سمت ییبو رفت و اروم تکونش داد 

-بوگا بوگا صبح شده 

یکهو ییبو چشم هاشو باز کرد و توی چشماش نگاه کرد 

-چیه 

-بوگا پاشو باید یه چیزی بخوری ، دیروز چیزی نخوردی تو زخمی شدی 

-که چی 

-مگه من بهت قول ندادم که مواظبت باشم حالا پاشو 

دستش رو گرفت و بلند کرد و به سمت بیرون رفت . ییبو میدونست که این بچه عجیبه اما هر کس بال های او راببیند می ترسه ، پس بال هاش رو مخفی کرد نه اینکه برایش مهم باشه فقط … خودش هم نمی دونه چرا داره این کارها رو میکنه 

جان دستش رو گرفت و به سمت در ساختمان رفت 

-بو گا همین جا صبر کن الان میام 

ییبو همون جا صبر کرد چند دقیقه جان با یک تیکه نان و یک سیب برگشت وقتی ییبو رو دید که همون جا وایساده به سمتش دوید 

-بو گا بیا این برای تو 

ییبو با نگاه سرد و تحقیر امیز به چیز های درون دست بچه نگاه کرد 

-این چیه 

جان ابرو هاشو بالا انداخت لب هاشو غنچه کرد 

-یعنی چی بوگا غذاس

کمی مکث کرد  

-اهان فهمیدم مشکل چیه *سرش را پایین انداخت و به چیز های درون دستش نگاه کرد *اما بو گا ما همینو همین جا داریم …*لبخند زد *اما بو گا فعلا باید به همین ها راضی باشی بیا اونجا بشینیم *به سمت درخت اشاره کرد *

ییبو چیزی نگفت و فقط گذاشت بچه دستش رو بگیره  و بکشه . جان دستش رو کشید و روی زمین زیر درخت نشست و یییو هم کنارش نشست نان و سیب در دستش رو به سمت یییو گرفت و بهش داد یییو چیزی نگفت و فقط شروع کرد به خوردن 

-بو گا دیدی بد نیست … اممم میگم خوبه دوست داری ؟

-هرچی 

جان سرش را روی پای ییبو گذاشت 

-بو گا میدونی اینجا کجاست ؟فک کنم تو ندونی چون مال اینجا نیستی اینجا یتیم خونه اس  میدونی یتیم خونه کجاست؟

IN THE EARTH , HELL AND HEAVEN( yizhan, bjyx)Where stories live. Discover now