-بیا میخوام یه جا ببرمت
جان تعجب کرد
-ها منو؟کجا ؟
-نمیخوای از پرورشگاه خارج شی ؟
-ها ؟
-میخوام یه جای خوب برای زندگی بهت معرفی کنم
یوتا هم تعجب کرده بود . کمک کردن ؟ لوسیفر حتی به التماس های مردم برای بخشیدن هم گوش نمیداد
-چی ؟
-میخوای از اون جا بری ؟
-چ … چی م .. من معلومه خب ولی خب همین جوری سرمو بندازم زیر بگم من رفتم بای؟اصلا معلوم نیست مدیر یو به من اجازه بده که از اونجا برم
ییبو نگاهی به یوتا انداخت
-فکر کنم باید یه سر به این مدیر یو بزنم و یه صحبتی داشته باشیم
جان از همین الان از عواقبش میترسید
-هی مگه قرار نذاشتیم خیلی خودتون رو تابلو نمیکنید و کسیو نمیکشید … الان داری به چی فکر میکنی ؟
یوتا با تعجب ساختگی گفت
-هیچی فقط میخوایم حرف بزنیم مگه خودت نگفتی که مثل انسان ها رفتار کنید
جان نفسی عمیق کشید میدونست نمیتونه کاری بکنه به هر حال اونا شیطان بودن از پس خودشون بر میومدن . پس بدون گفتن چیزی به سمت پرورشگاه راه افتاد و دوتا هم پشت سرش راه افتادن به سمت داخل رفت و به سمت در اشاره کرد
-بیاید اینجا دفتر مدیر یوعه هرچی میخواید بگید بهش بگید… فقط برام دردسر درست نکنید چون اون همین جوری از من بیزاره
درسته که مدیر یو جان را نادیده میگرفت و گاهی به اون زخم زبان میزد اما هیچ وقت به جان اسیب نزده بود
یوتا و ییبو بدون گفتن چیزی داخل شدند .
نیم ساعت بعد
جان هنوز پشت در نشسته بود و منتظر اون دوتا بود . بعد از نیم ساعت جان یوتا و ییبو را دید که احساسات مختلفی در صورتشون دیده میشد چیزی مثل شوک ، عصبانیت و نفرت
به سمت شون رفت . یوتا کمی تعجب بیشتری در صورتش نشان میداد
-اون…
میخواست چیزی بگه که ییبو وسط حرفش پرید و با سردی گفت
-تو با ما میای
و بدون منتظر موند برای جواب جان دستش را گرفت و به بیرون پرورشگاه کشید .
-هی یوگا چی شده ؟ چی گفتین بهش ؟هی یوتا چرا چیزی نمیگی ؟
ییبو به سردی گفت
-ساکت
جان چیزی نگفت و گذاشت همینجوری ییبو دنبال خودش بکشد همین طور راه می رفتند و داشتن از شهر خارج میشدند . حدود دوساعت شده بود که داشتن راه میرفتن یوتا و یییو چیزی نگفتن و احساس خستگی نمیکردن اما جان داشت از سرما یخ میزد و همین طور خیلی خسته شده بود بالاخره اعتراض کرد
STAI LEGGENDO
IN THE EARTH , HELL AND HEAVEN( yizhan, bjyx)
Fantasyکاپل:ییجان، یووین 🌌 ⏳اتفاقات غیر منتظره ای قراره رخ بده!!!⌛ عشقی که از پیش تعیین شده ~ آیا زمانی میرسد که همه نقاب های خود را کنار بگذارند و صادقانه اعتراف کنند؟~ شروع :۱۴شهریور ۱۴۰۱⏱