توجه هر سه شیطان به اون جلب شد
هیونجین و یوتا :شما …
ییبو : اینجا چیکار میکنی؟
مرد غریبه ابرو هاش بالا انداخت .
-چیه نمیتونم بیام برادرمو ببینم؟
(چه جالب برادرش بوده 😂)
ییبو جلو اومد و دستش رو دراز کرد و مرد غریبه هم متقابلا دستش رو گرفت کرد. جان اصلا هیچ ایده ای نداشت که چه خبره .
-اینجا بودنت عجیبه ییبو
مرد لبخند زد و گفت و ییبو هم یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت .
-نه به اندازه ی اینجا بودنت گه
جان باور نمیکرد چی میشنوه . یوتا و هیونجین جلو اومدند و تعظیم کوتاهی کردند.
-خوش اومدید سرورم …
-سلام پسرا
جان سعی کرد خودش رو جمع و جور کنه . جلو اومد و به مرد اشاره کرد .
-اون … کیه ؟
مرد پوزخند شد .
-مثل اینکه ییبو بهت همه چیزو نگفته …
ییبو وسط حرفش پرید
-گه
-بی خیال ییبو اخرش خودش میفهمه … جان من ولیعهد جهنم هستم
چشم های جان درشت تر شد . به ییبو اشاره کرد
-این یعنی اون .. اون ….
یوتا سرش رو تکون داد
-درسته ییبو شاهزاده جهنمه
(چه جالب منم نمیدونستم تازه فهمیدم😂)
به ییبو نگاه کرد و با شک پرسید
-تو …تو شاهزاده ای ؟
ییبو سرش رو تکون داد
-درسته
جان اخم کرد
-پس چرا قبلا نگفتی … حتی شما سه تا احمق چیزی راجب وارث های جهنم نگفتید
مرد غریبه یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت
-میتونم درک کنم قبلا نمی شناختیشون و اینجوری باهاشون حرف میزنی ولی الان که فهمیدی چرا اینجوری هستی ؟
جان شونه هاشو بالا انداخت
-به من ربطی نداره … هر کی می خواند باشند …و شما
نمیخوای خودتو معرفی کنی(عاشقشم 😂💚❤ )
مرد از شدت پرویی این پسر متحیر شد . ولی لبخند زد و دستش رو جلو برد
-من هایکوان هستم
جان هم لبخند زد و دستشو گرفت
-منم شیائو جان هستم از دیدنتون خوشحالم … بی خود نبود تونستی بیای داخل
YOU ARE READING
IN THE EARTH , HELL AND HEAVEN( yizhan, bjyx)
Fantasyکاپل:ییجان، یووین 🌌 ⏳اتفاقات غیر منتظره ای قراره رخ بده!!!⌛ عشقی که از پیش تعیین شده ~ آیا زمانی میرسد که همه نقاب های خود را کنار بگذارند و صادقانه اعتراف کنند؟~ شروع :۱۴شهریور ۱۴۰۱⏱