part17

132 51 12
                                    

-چی ؟هیونجین هم میاد ؟

-هوم 

-ولی چطوری ؟اصلا چرا ۳ تا شیطان میخوان بیان دبیرستان ؟

یوتا شونه هاشو بالا انداخت

-واسه تفریح 

جان یکی از ابرو هاشو بالا برد و با شک گفت 

-واسه تفریح ؟هوم .. باشه شما که راست میگین 

ییبو وسط پرید 

-دیرت نشده ؟

جان به ساعت نگاه کرد 

-همش تقصیر شماست الان دیرم میشه … مگه نمیخواستید که بیاید . فقط بیاید بریم الان همین جوریش دیر میرسیم

هر چهارتا از عمارت خارج شدند و سوار ماشین شدند . ییبو پشت فرمون و هیونجین و جان صندلی عقب و یوتا جلو نشسته بود  . بارون به شدت میبارید جوری که انگار میخواست سیل بیاد .

به مدرسه که رسید اند کلاس ها شروع شده بود . هر چهار تا وارد کلاس شدند . همه ی چشم ها روی اونها بود . همه شروع کردند به پچ پچ کردن .

استاد نگاهی به اونها انداخت .

-چرا دیر اومدین ؟و…. تو … کی هستی ؟

نگاه های ۳ شیطان سرد شده بود . با نگاه های تیز به معلم نگاه میکردند . هیونجین ابروش رو بالا انداخت و با لحنی تمسخر امیز گفت 

-چرا باید بهش جواب پس بدیم ؟

جان استرس گرفته بود . ییبو و یوتا کمی با ماجرا اشنا بودند ولی اون نبود 

خشم استاد چند برابر شده بود 

-تو … من اصلا نمیدونم کی هستی بعد الان اومدی سر کلاس من و اینجوری حرف میزنی ؟

جان میخواست کمی ماجرا رو اروم کنه 

-استاد ببخشیدش اون خارج درس میخونده و الان به اینجا انتقالی گرفته . الان هم نمیدونه که چطور رفتار کنه . ما هم قول میدیم که تکرار نشه 

-بشینید 

هر چهار نفرشون ته کلاس نشستند و اجازه دادند که استاد به ادامه کارش برسه . کلاس خسته کننده ی ریاضی تموم شده بود . کلاس بعدی با استاد شیمی بود (همون شیطانه )

جان به شدت هیجان زده بود . استاد سر کلاس اومده . جان اروم جوری که فقط خودشون بشنون گفت 

-میدونستید اون یه شیطانه 

چشم های هیونجین و یوتا درشت شد و بلند گفتند 

-چییییی

همه به سمت اونها برگشتند . جان سرش رو پایین انداخت ، استاد پوزخندی زد و گفت 

-دانش اموزان اخر کلاس میخوایید بگید در مورد چی حرف میزنید ؟

ییبو پوزخندی مقابل زد 

IN THE EARTH , HELL AND HEAVEN( yizhan, bjyx)Where stories live. Discover now