-چی ؟هیونجین هم میاد ؟
-هوم
-ولی چطوری ؟اصلا چرا ۳ تا شیطان میخوان بیان دبیرستان ؟
یوتا شونه هاشو بالا انداخت
-واسه تفریح
جان یکی از ابرو هاشو بالا برد و با شک گفت
-واسه تفریح ؟هوم .. باشه شما که راست میگین
ییبو وسط پرید
-دیرت نشده ؟
جان به ساعت نگاه کرد
-همش تقصیر شماست الان دیرم میشه … مگه نمیخواستید که بیاید . فقط بیاید بریم الان همین جوریش دیر میرسیم
هر چهارتا از عمارت خارج شدند و سوار ماشین شدند . ییبو پشت فرمون و هیونجین و جان صندلی عقب و یوتا جلو نشسته بود . بارون به شدت میبارید جوری که انگار میخواست سیل بیاد .
به مدرسه که رسید اند کلاس ها شروع شده بود . هر چهار تا وارد کلاس شدند . همه ی چشم ها روی اونها بود . همه شروع کردند به پچ پچ کردن .
استاد نگاهی به اونها انداخت .
-چرا دیر اومدین ؟و…. تو … کی هستی ؟
نگاه های ۳ شیطان سرد شده بود . با نگاه های تیز به معلم نگاه میکردند . هیونجین ابروش رو بالا انداخت و با لحنی تمسخر امیز گفت
-چرا باید بهش جواب پس بدیم ؟
جان استرس گرفته بود . ییبو و یوتا کمی با ماجرا اشنا بودند ولی اون نبود
خشم استاد چند برابر شده بود
-تو … من اصلا نمیدونم کی هستی بعد الان اومدی سر کلاس من و اینجوری حرف میزنی ؟
جان میخواست کمی ماجرا رو اروم کنه
-استاد ببخشیدش اون خارج درس میخونده و الان به اینجا انتقالی گرفته . الان هم نمیدونه که چطور رفتار کنه . ما هم قول میدیم که تکرار نشه
-بشینید
هر چهار نفرشون ته کلاس نشستند و اجازه دادند که استاد به ادامه کارش برسه . کلاس خسته کننده ی ریاضی تموم شده بود . کلاس بعدی با استاد شیمی بود (همون شیطانه )
جان به شدت هیجان زده بود . استاد سر کلاس اومده . جان اروم جوری که فقط خودشون بشنون گفت
-میدونستید اون یه شیطانه
چشم های هیونجین و یوتا درشت شد و بلند گفتند
-چییییی
همه به سمت اونها برگشتند . جان سرش رو پایین انداخت ، استاد پوزخندی زد و گفت
-دانش اموزان اخر کلاس میخوایید بگید در مورد چی حرف میزنید ؟
ییبو پوزخندی مقابل زد
YOU ARE READING
IN THE EARTH , HELL AND HEAVEN( yizhan, bjyx)
Fantasyکاپل:ییجان، یووین 🌌 ⏳اتفاقات غیر منتظره ای قراره رخ بده!!!⌛ عشقی که از پیش تعیین شده ~ آیا زمانی میرسد که همه نقاب های خود را کنار بگذارند و صادقانه اعتراف کنند؟~ شروع :۱۴شهریور ۱۴۰۱⏱