-لوسیفر ؟-......
-چی میشه اگه بهت یه حقیقت رو جور دیگه ای بگم
ییبو اخم کرد و به چهره ی برادرش نگاه کرد
-منظورت چیه ؟
-اگه یه جایی بهت دروغ بگم ... واکنشت چیه
اخم ییبو پررنگ تر شد
-چرا باید بهم دروغ بگی برادر ؟و دقیقا کی دروغ گفتی
هایکوان نفس عمیقی کشید
-راجب ۶ سال پیشه ...
ضربان قلب ییبو بالا صورتش چیزی رو نشون نمیداد اما درونش طوفان بود .
-خب؟
-راجب شین شیائو جانه ...
جهنم ، قصر سلطنتی
ملکه روی تخت سلطنتی نشسته بود و در حال برسی بعضی موارد بود . یکی در رو زد .و یکی از خدمتکار ها وارد شد . اما ملکه حتی سرش هم بلند نکرد
-بگو
-ملکه ... یک نفر در خواست ملاقات دارند ... گفت که مامور زمینیه .
سرش رو بلند کرد و به خدمتکار نگاه کرد
-بگو بیاد داخل .
چند ثانیه بعد دختر زیبایی وارد شد و تعظیم کوتاهی کرد
-سلام ملکه
-زود برگشتی اینبار ژو
-ملکه میخواستم یکسری موارد رو بهتون بگم .
ملکه تبلتی که دستش بود رو کنار گذاشت .
-کمک کن بریم یه جا بشینیم و برام تعریف کن
-بله
دختری که ژو خطاب شده بود جلو اومد و دست ملکه رو گرفت و کمکش کرد که روی ویلچر بشینه . بعد پشت ویلچر رو گرفت و اون رو به سمتی که کاناپه ها بود هل داد . ملکه کنار یکی از کاناپه ها همون طور روی ویلچر نشست و ژو روی یکی از کاناپه ها نشست .
ملکه با لبخند از ژو پرسید
-قهوه ؟یا این دفعه رفتی زمین عادت عوض شده ؟
ژو لبخندی متقابل زد
-همون قهوه ... هیچ کجا قهوه های این قصر به خصوص اون هایی که مخصوص ملکه است پیدا نمیشه
-اون که کاملا مشخصه
خدمتکاری که کل مدت گوشه اتاق ایستاده بود بدون حرفی متوجه شد و از اتاق خارج شد .
-خب؟
-ملکه راستش راجب اخرین ماموریتی بود که به من سپردید
-مگه ۸ ساله به جز اون ماموریت مهم تری هم داشتی ؟البته اگه قبلش رو حساب نکنی
ژو خنده ی خجالتی ای کرد
ВЫ ЧИТАЕТЕ
IN THE EARTH , HELL AND HEAVEN( yizhan, bjyx)
Фэнтезиکاپل:ییجان، یووین 🌌 ⏳اتفاقات غیر منتظره ای قراره رخ بده!!!⌛ عشقی که از پیش تعیین شده ~ آیا زمانی میرسد که همه نقاب های خود را کنار بگذارند و صادقانه اعتراف کنند؟~ شروع :۱۴شهریور ۱۴۰۱⏱