-صبر کن
جان برگشت و سوالی به ییبو نگاه کرد
-منم جایی که تو کار داری کار دارم با هم میریم
ییبو حتی نمیدونست چرا این کارو میکنه .
جان با نگاه متعجبی پرسید
-مطمئنی بوگا ؟
ییبو سرش رو تکون داد . جان دستش را گرفت و دوباره راه افتادن
-پس بیا بریم بو گا
دوباره جلوی دیوار پرورشگاه رسیدن .
-خب خدافظ ییبو
جان میخواست بره که برگشت و به ییبو نگاه کرد
-آمممم ... بوگا یه کمکی میکنی *به دیوار بلند پرورشگاه اشاره کرد *
ییبو چشم هاشو توی حدقه چرخوند و به جان کمک کرد که از دیوار بالا بره و بره تو . بعد از رفتن جان یییو شروع کرد به رفتن به مسیری که اومده بود برگشت و دوباره شروع کرد به راه رفتن . ییبو نه پرواز کرد و نه از ماشین استفاده کرد همینطور تا بیرون شهر پیاده رفت . بیرون شهر وارد جنگل شد . از بین درختان رد شد و به یک عمارت رسید . و وارد شد .
وارد اتاقی شد و شماره ی کسیو گرفت
تماس تلفنی ییبو با فرد ناشناس
-......-کار که میخوام بکنی اینه که ...
روز بعد ساعت ۶ صبح
جان به خاطر نوری که به چشم هاش میخورد کمی تکون خوردو کم کم چشم هاشو باز کرد . بلند شد و بعد از مسواک زدن کوله اش را برداشت و به سمت سالن غذاخوری رفت مثل همیشه یک سیب برداشت و وارد حیاط پرورشگاه شد . هنوز بدنش بخاطر دعوا با وانگ درد میکرد فقط امیدوار بود که دیگه اونو نبینه . مثل همیشه تا مدرسه پیاده رفت .
داخل کلاسش شد و روی جاییه همیشگی اش ته کلاس نشست سرش را پایین انداخت و مشغول حل کردن سوال های ریاضی شد . وانگ بعد از چند دقیقه با دار ودسته اش وارد کلاس شد نگاهی به جان انداخت و بدون گفتن چیز رفت و سر جاش نشست .
استاد وارد کلاس شد و شروع کرد به حرف زدن
-خب ما دوتا دانش اموز انتقالی داریم به دلایلی که داشتند یک سال به مدرسه نیومدند ولی الان با شما سر این کلاس میاند....خب بیاید تو و خودتونو رو معرفی کنید
یک پسر با غرور و قدرت وارد کلاس شد نگاه سردش را به موجوداتی که از نظرش هیچ ارزشی نداشت انداخت . پشت سر اون یک پسر مغرور دیگه وارد شد .همه ی چشم ها روی اونها قفل شده بود. پسرا میتونستند به راحتی صدای پچ پچ ها را بشنوه
-اوه خدای من خیلی خوش تیپ اند
-پیداست که از یک خونواده ی ثروتمده اند
VOUS LISEZ
IN THE EARTH , HELL AND HEAVEN( yizhan, bjyx)
Fantasyکاپل:ییجان، یووین 🌌 ⏳اتفاقات غیر منتظره ای قراره رخ بده!!!⌛ عشقی که از پیش تعیین شده ~ آیا زمانی میرسد که همه نقاب های خود را کنار بگذارند و صادقانه اعتراف کنند؟~ شروع :۱۴شهریور ۱۴۰۱⏱