بعد از این مکالمات آف کل روز رو در اشفتگی سپری کردو وقتی به خونه برگشت به بکی اطلاع داد که با گان شام میخوره و پیش اون میمونه .
بکی اصلا سوال پیچش نکرد یا ازش نخواست بیاد خونه .
چون آف بهش فهمونده بود که گان یه عروسک نیست که بخواد باهاش بازی کنه و بعد ولش کنه. آف
میخواست به مرور پیش بره و حواسشم به همه چیز بود .
بکی اهمیتی نمیداد تنها چیزی که میخواست بچه اش بود و واقعا مهم نبود اگه آف با کل دنیا سکس میکرد . )K ریکشن مترجم نسبت به نویسنده اصلی(
گان در طول روز غمگین بود و مدتی گریه کرد و بعد خودشو قانع کرد که همه اینکارارو بخاطر مادرش انجام میده. نه ناهار خورد و نه صبونه و الان نشسته بود تکالیفشو انجام بده که صدایی از در اومد .
اروم بلند شد و سمت در رفت. امیدوار بود مادرش باشه که برگشته نه اون ...
ولی وقتی در رو باز کرد آف رو دید. چشماش پر ازاشک شد ولی حتی نگاهی به آف نکرد. قلبش تند میزد ولی باید اینو مخفی میکرد. بدون گفتن چیزی در رو باز گذاشت وارد خونه شد و ایستاد .
آف هم با دیدن رفتار سرد گان قلبش بدرد میومد. اون میخواست همون پسر خندون رو ببینه. میخواست به پسرک بگه همه چیش از روی حس بوده اما حرکت بعد گان اون رو شوکه کرد .
گان سمت میزش رفت و کتاباشو بست. به اتاقش رفت و آف هم دنبالش راه افتاد .
گان چراغارو خاموش کرد و شروع کرد به دراوردن لباساش .
آف : گان داری چیکار میکنی ؟
گان : لباسامو درمیارم تا کاری که میخوایین رو انجام بدین و برین دیگه. فقط زود تمومش کنین مستر! اشکای آف که کل چشماش رو پر کرده بودن شروع کردن به ریختن .
آف : گان! چطور میتونی این حرفو بگی. بسه دیگه!!
مثل ابر بهار گریه میکرد .
آف : میدونی که من اینکارو بخاطر چیزی که فکر میکنی انجام ندادم .
گان مثل یه ربات بیحس شده بود. اخرین تیکه لباساشم دراورد و لخت جلوی آف ایستاد. دستاش رو گرفت و روی بدنش گذاشت .
گان : هرکاری میخوای باهام بکن .
آف : گان ! بیبی... چرا اینطوری میکنی ؟
آف سریعا یه پتو از روی تخت گان برداشت و دور بدنش پیچید. محکم گان رو بغل کرد و گریه کرد .
گان : ببخشید مستر من باید قبلش میپرسیدم که میخوایین اینکارو توی اتاق انجام بدین یا جای دیگه .
آف به گان خیره شد ولی هیچ احساسی ندید .
زیرچشمای گان گودی افتاده بود و رنگش پریده بود .
YOU ARE READING
My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)
Fanfictionخلاصه : هشدار این فیکشن امپرگ عه! بارداری مردان داره. آف یه مرد ۲۶ ساله خیلی ثروتمند و خوش اخلاق و فوق العاده که با بکی ازدواج کرده ولی نمیتونن بچه دار بشن. گان ۱۷ ساله پسر لارا عه که توی خونه آف کار میکنه و خیلی اوضاع مالی بدی دارن و فقط با کمک آف...