پارت دوازدهم :میخواییش؟
آف صبح زود بلند شد و بی سرو صدا برای گان صبونه اماده کرد. به اتاق برگشت. گان اروم چشماش رو باز کرد و آف رو با یه سینی توی دستش دید.
گان : چرا تو صبونه اماده کرد ؟ برو و توی خونت با زنت بخور من خودم یه چیزی میخورم.
آف سعی کرد بر احساساتش مسلط باشه.
آف : ولی من صبونه رو برای تو اماده کردم گان!
آف : هه! یجوری میگی انگار قراره هرروز بیایی برای من غذا اماده کنی.
آف : میخوای هرروز اینکارو برات بکنم ؟
گان : وانمود نکن میتونی انجام بدی
آف : شاید... ولی بیا اول اینو بخور. از دیشب هیچی نخوردی. و بهم بگو درد داری یا نه ؟ زیاده ؟
گان اروم بلند شد و بدون نگاه کردن به آف نشست.
گان: نه خوبم! نیازی نیست مراقبم باشی. خودم بهتر میتونم از خودم مراقبت کنم. نمیخورم.
آف : ولی من گرسنمه! منم از دیشب هیچی نخوردم. میشه باهم بخوریم ؟ لطفا!
گان فکر میکرد آف چیزی خورده و اومده
گان: چی ؟؟؟ دیشب شام نخوردی ؟ چراا ؟؟
آف : چون اومدم با تو بخورم ولی تو نخواستی باهام بخوری. غمگین بودی منم ازت نخواستم.
گان دلش تیری کشید دلش میخواست جلوی محبت آف تسلیم بشه اما... ذهنش اجازه نمیداد. دیروز حرفای بکی واقعا اون رو ازرده بود و اومدن دکتر صد البته... بی اطلاع!
دیشب آنی تسلیم شده بود چون اشکای آف دل نازکش رو لرزونده بود ولی بعد از سکس بازم حرفای بکی که همه اینکارا برای بچس توی ذهنش مرور شد
گان : اخ اقای سوپاسیت ! تو واقعا یه چیزی هستیا... بیا بیا بخوریم.
آف با شنیدن اقای سوپاسیت چشماش رو توی حدقه چرخوند وی چیزی نگفت.
گان : بیا دهنت رو باز کن و اینو بخور.
آف : نمیخورم! این کار منه. بیا بشین روی پام و بذار بهت غذا بدم.
گان اخم کرد.
گان : من بیبی نیستم.
آف : برای من! تو بیبی منی! بیا بشین.
گان : نه تو بیا اینجا
آف : میخوای توی تخت چیزی بخوری؟ لوس نشو گان! بیا !
گان : من هیچی نپوشیدم. باکسرم و شلوارم رو بده و اونور نگاه کن بیام.
آف نیشخندی زد
YOU ARE READING
My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)
Fanfictionخلاصه : هشدار این فیکشن امپرگ عه! بارداری مردان داره. آف یه مرد ۲۶ ساله خیلی ثروتمند و خوش اخلاق و فوق العاده که با بکی ازدواج کرده ولی نمیتونن بچه دار بشن. گان ۱۷ ساله پسر لارا عه که توی خونه آف کار میکنه و خیلی اوضاع مالی بدی دارن و فقط با کمک آف...