پارت چهاردهم : همه چیز منی!
فلش بک : نیم ساعت قبل
آف دستش رو دور کمر بکی حلقه کرد و بوسه ای روی گونش زد.
آف : بنظر منم امشب شب خاصیه نظرت چیه باهم وقت بگذرونیم و جشن بگیریم ؟
این حرف آف لبخندی روی صورت بکی نشوند و چند دقیقه بعد آف با دوتا لیوان و یه شیشه مشروب وارد اتاق شد. چراغارو خاموش کرد و بکی رو گوشه تخت نشوند. همین لحظه بکی هم لباس خواب زیباش رو پوشید و خودشو برای یه شب داغ با همسرش اماده کرد اما آف چیز دیگه ای توی ذهنش بود.
آف مشروب هارو توی لیوانا میریخت و سر میکشیدن و بچه دار شدنشون رو جشن میگرفتن ولی آف کنترل میکرد زیاد مست نشه.
مشروب ذره ذره توی بدن بکی پخش میشد و بالاخره خمار شد و خودشو به آف چسبوند.
بکی : آف !! میخوامت.
و سرشو توی گردن آف برد اون رو ببوسه.
آف اروم بکی رو روی تخت خوابوند و شروع کرد به مالیدن التش...بکی ریز ریز ناله میکرد ولی آف همچنان تحریک نمیشد. برای خودشم جای تعجب بود. ذره ای اون ببر خفته بیدار نمیشد.
چند ثانیه بعد بکی ناله های اعتراض امیز سر میداد
بکی: آف ! انگشتات رو نه! دیکتو میخوام بهم بدش...
و آف میدونست این زمان میرسه اما اون حتی تحریکم نشده بود.
آف بی سروصدا دیلدو رو برداشت. اینکارش اشتباه بود ؟ شاید عرفا اره اون همسرش بود و همه چیز آف متعلق به اون بود اما حس آف قلب آف و حتی ذهنش پیش کس دیگری بود.
قانون قلب میگفت چنین کاری خیانت به قلب و حقیقت حسی هست که به گان داره پس طوری پوزیشن گرفت که انگار خودش ضربه میزنه و دیلدورو توی حفره بکی فرو برد.
از نظر ذهنی بارها و بارها خودش رو سرزنش میکرد که چرا نمیتونه به وظیفه اش به همسرش عمل کنه.
ولی از طرف دیگه نمیخواست بکی فکر کنه آف دیگه حسی بهش نداره و اون رو نمیخواد. پس یه تظاهر کوچیک میتونست اوضاع رو اروم نگه داره.
ولی ازین حقیقت که مدام خودش رو سرزنش میکرد.
بکی مست بود و فعلا توی این فکر بود که خودش ارضا بشه و زیاد توجهی نمیکرد.
پایان فلش بک
بکی محکم از شونه های آف گرفته بود و تا ضربه های همسرش رو حس کنه و بلند بلند ناله میکرد.
بکی : اهه آف ! شت...ارومتر... اهه ... اههه... آف
آف بکی رو به شکم خوابوند و دیلدو رو با سرعت بیشتری توی حفرش فرو برد و ضربه زد ولی خودش با دیدن صحنه مقابلش حتی تحریکم نشد. بکی لذت میبرد اما آف ... هیچ حسی نداشت. دوست داشت الان گان اینجا میبود.
YOU ARE READING
My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)
Fanfictionخلاصه : هشدار این فیکشن امپرگ عه! بارداری مردان داره. آف یه مرد ۲۶ ساله خیلی ثروتمند و خوش اخلاق و فوق العاده که با بکی ازدواج کرده ولی نمیتونن بچه دار بشن. گان ۱۷ ساله پسر لارا عه که توی خونه آف کار میکنه و خیلی اوضاع مالی بدی دارن و فقط با کمک آف...