پارت اخر: تو فقط مال منی
گان : چون این درست نیست.
آف : چرا ؟
گان : چون همه این احساسات رو بخاطر حسودی داری... تو عاشق من نیستی تو حسودی میکنی. و من نمیخوام بدون حس عشق هیچ کاری بکنم.
آف : تو فکر میکنی من عشقی نسبت بهت ندارم؟
گان : نه. نداری... اگه واقعا عاشقم بودی منو نمیفرستادی برم. تو منو مقصر کشتن بچه خودم کردی ولی من مطمینم اگه توهم جای من بودی و زندگی من توی خطر بود توهم دوست داشتی بیایی منو نجات بدی.
تو منو ترک کردی. منو از زندگیت انداختی بیرون. تو باعث شدی بفهمم که مادر بدیم.
گان گریه میکرد.
آف : میدونم. و متاسفم چون درد زیادی داشتم. من شاهد خیلی چیز بدی بودم گان... کشتن مادرم و دیدن بچمون توی اون حالت خیلی غم انگیز بود متاسفم.
گان آف رو بغل کرد.
گان : میدونم بخاطر همین مدت طولانی منتظرت موندم . الان اینجام. ولی میخواستم بگم که این احساسات درست نیست. تو گذشتمون رو بخاطر حسودی فراموش کردی و ...
آف : و تو دوس صمیمیت رو اوردی تا مثل دوس پسرت رفتار کنه. اینطوری میتونستی حال منو خوبی کنی و حسودی جای ترس رو بگیره.
گان : از کجا فهمیدی؟
آف : پیامات با برایتو صبی چک کردم.
گان خندید.
گان : این واقعا کار بدیه وی...
آف : میدونم. حالا میشه چیزی رو که شروع کردیم تموم کنیم.
گان : نه... من خجالت میشکم حالا بذار برم.
آف : میدونم خجالت میکشی ولی امروز به حرفا گوش نمیکنم. تو دلیلی هستی که من از شر اون کابوسا خلاص شدم ولی متاسفم بیبی من واقعا حالم بد بود. فکر کردم میتونم از تو متنفر باشم ولی دیدن تو با یکی دیگه دردناکتر از هرچیزی توی این دنیا بود. جلوم باشی و من نتونم لمست کنم رویای بدتریه. عاشقتم گان... نمیتونم بدون تو زندگی کنم لطفا برگرد به زندگیم//// لطفا حالمو خوب کنچون میدونم فقط تو میتونی... لطفا مثل قبل عاشقم باش. من خیلی تنهام لطفا دوباره با من باش. من میدونم هیچ مادری نمیتونه بچشو بکشه. ولی اونقدر درد از دست دادن مادرم و دخترمون داشتم و یکیم کشتن یکی واقعا روح منو تسخیر کرده بود. واقعا حالم بد بود. ببخشید بیبی... عاشقتم. لطفا دیگه ولم نکن...
الانم آف گریه میکرد.
گان : ششش... پی گریه نکن. من همیشه اینجا با توام. هیچوقت تورو فراموش نکردم و هیچوقت جلوی عشقم به تورو نگرفتم. من فقط میخواستم به هردومون زمان بدم. میخواستم واقعا بفهمیم حسی که بهم داریم عشقه یا تاثیرات سن پایین من . من فقط میخواستم تو خوشحال باشی و وقتی مادرم درباره شرایط تو به من گفت نتونستم جلوی خودمو بگیرم. دلم خیلی برات تنگ شده آف... عاشقتم... واقعا عاشقتم... لطفا دوباره ازم نخواه از زندگیت برم چون ترجیح میدم بمیرم تا اینکه بدون توباشم.
YOU ARE READING
My BaBy(+18) (OffGun)(Completed)
Fanfictionخلاصه : هشدار این فیکشن امپرگ عه! بارداری مردان داره. آف یه مرد ۲۶ ساله خیلی ثروتمند و خوش اخلاق و فوق العاده که با بکی ازدواج کرده ولی نمیتونن بچه دار بشن. گان ۱۷ ساله پسر لارا عه که توی خونه آف کار میکنه و خیلی اوضاع مالی بدی دارن و فقط با کمک آف...